“ژان-لوک گدار” از ” از نفس افتاده” تا مرگ خود خواسته
- شناسه خبر: 52831
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
هنرمندنیوز: این هنرمند ویژه ، که همواره می گفت و می خواست جدا از دیگران باشد، گرچه بیمار نبود، اما رنج پیری را برنتابید و با استفاده از قوانین کشوری که در آن می زیست، کشور سویس، که ازسال ۱۹۳۷، تشویق به خودکشی را جرم می داند اما نه کمک به پایان دادن به زندگی، سناریوی آخرین پرده از زندگی خویش را نوشت وبه اجرا در آورد.
البته به گفته نزدیکان وی، “گدار” همواره در طی سالهای فعالیتش کشش بسیاری به خودکشی داشت. حتا پس از رخداد های دانشجوئی سال ۱۹۶۸، به گفته خود وی، دست به یک خودکشی دروغین زده بود تا “دیگران به او توجه کنند”. او همچنین در یک گفتگو با رادیو فرانس انتر گفته بود که نسخه ای از کتاب “روش های خودکشی” را در اختیار دارد که در سال ۱۹۸۲ ممنوع شده بود.
“گدار، در دهه ۱۹۶۰ می خواست با تلاش جنجال گونه ای، با نهادهای خشک و پژمرده سیاسی و اجتماعی بستیزد. او بود که از پیشگامان کنفدراسیون همگانی کارگری شد و هنگامی که آندره مالرو، وزیر فرهنگ آن دوران فرانسه، می خواست، به فرمانبرداری از هواداران دوگل، “هانری لانگلوآ”، از پایهگذاران سینما تک فرانسه، را از مدیریت آن بنیاد برکنار کند، رهبری اعتراضی چشمگیر را بر دوش گرفت و گفت که کشورش اندیشه «فرانسهٔ آزاد» را به دور ریختهاست. باز هم او بود که به یاری همکاران موج نو در ماه مه۱۹۶۸ جشنواره کن را بر هم زد.
حال این پرسش پیش می اید که آیا جستجوی فلسفی مرگ و نترسیدن از آن بوده که در وی این میل به آزادی بسیار را به وجود آورده که معرف سینمای او و تزریق آن به هنر سینما و از جمله، تغیییر نظم، حرکت و مونتاژ است ؟
میراث “گدار” ، فرزند چموش موج نو
کارگردانی که جدود ۷۰ فیلم ساخت، در آغاز سالهای ۱۹۶۰، با گذاشتن دوربین بر روی دوش، و به کار گرفتن روشنایی روز به جای نور مصنوعی و فیلمبرداری در دکورهای طبیعی، روش های تازه ای درفیلمبرداری و سینما را به کار گرفت که بی پیشینه بود. این رهائی از چفت وبست های سنگین و ازپیش تعیین شده سینما، که همراه بود با مونتاژی ویژه، پایه های سبکی تازه را ریخت که “موج نو” خوانده شد. او در این راه تنها نبود بلکه کسانی چون “فرانسوآ تروفو”، “کلود شابرول”، “اریک رومر” و”ژاک ریوت” او را همراهی کردند. گفتنی است که “فرانسوآ تروفو”، “کلود شابرول” و “گدار”، هرسه منتقد فیلم بودند و برای “کاهیه دو سینما” قلم می زدند. هر سه آنها از مشتریان پرو پا فرص سینما تک فرانسه و عضو “سینه کلوب” محله روشنفکری “کارتیه لاتن” بودند و هر سه تبدیل به سینماگران موج نو شدند. نخست “کلود شابرول” فیلم “سرژ خوش چهره” را درسال ۱۹۵۸، و فرانسوآ تروفو”، فیلم “شرارت” را سال بعد از او ساختند. آین دو فیلم، با ساختاری نوین بسیار مورد توجه منتقدین و مردم قرار گرفتند.
“ژان-لوک گدار” همین ساده گرائی و طبیعی بودنی را که موج نو در پی اش بود، در بازی هنرپیشگان نیز جستجو می کرد. به گفته ” ناتالی بای” ، که در فیلم “کارآگاه” او بازی کرد، “گدار” بسیار زود کلک های کوچک هنرپیشگان را در می یافت و آن را به شدت رد می کرد. بنابراین هنرپیشگان می بایستی از کلک زدن پرهیز کنند. او که چندان پایبند فیلم نامه نبود، از هنرپیشگانش می خواست بداهه گوئی کنند. یکی از آنها، جمله ای است که “انا کارینا”، هنرپیشه وهمسر اش در فیلم “پییروی دیوانه” تکرار می کرد. او می گفت : من نمیدانم چه کار کنم ؟ چه کار می توانم بکنم ؟… این درحالی است که هنرپیشگان بزرگ را خنگ عنوان می کرد…
تآثیر او بر کارگردانان فرانسوی و بین المللی، از جمله “اسکورسیزه”، “جرج لوکاس”، “کوپولا” ، “برایان دو پالما” و “کوانتین تارنتینو” را نباید نادیده گرفت . علیرغم این تاثیر، او، از جمله “تانتینو” و کارهایش را تحقیر می کرد و او را “حیوانکی” می خواند.
پیوند های پر مهر و دشمنانه با “فرانسوآ تروفو”
دوستی ژرفی که میان “گدار” و “فرانسوآ تروفو” ، دو چهره مبارز موج نوی فرانسه به وجود آمده بود، به دلیل های گوناگون به دشمنی انجامید.
این درحالی است که “تروفو” نیمی از سن “گدار ” را داشت و در ۵۳ سالگی درگذشت، این فاصله در زمینه هنری هم میان آنها دیده می شد. “تروفو” کلاسیک تر بود، در حالی که “گدار” دید بسیار مدرن تری داشت. و همین سبب شد که “گدار به ناموری در جهان دست یابد و شماری از سینماگران بزرگ از او الهام بگیرند.
شاید ریشه این دشمنی اختلاف طبقاتی نخستین میان این دو باشد چرا که فرانسوآ تروفو از دل خانواده ای بی چیز بر آمده به این جا رسیده بود، در حالی که “گدار”، پیش از برخاستن علیه پدرو مادر، آموزش و روش زندگی آنان و گرایش به سوی چپ، در خانواه ای ثروتمند و میان سویس و فرانسه بزرگ شده بود.
شاید ریشه آن حسادتی باشد که محبوبیت “تروفو” در میان دیگران و به ویژه زنان در “گدار” به وجود آورده بود. چون در این زمینه ها داستان های بسیاری شنیده می شود.
نامه نگاریهای آنها در زمان گسستن، که تا چند سال پیش پنهان مانده بود، حکایت از این دشمنی دارند. البته جمله های به کار برده شده توسط “گدار” چه در مورد “تروفو” و چه درباره “شابرول”، “ورنوی”، “رنوار” وچند تن دیگر از بار انتقادی بسیار بزرگی برخوردارند. انتقادی که با شخصیت آشتی ناپذیر “گدار” هم خوانی پیدا می کنند. در جائی “گدار می گوید : “من در حال ساختن چیزی به نام – یک فیلم ساده- هستم که ساده لوحانه (یعنی به سان روشی که تو، “ورنوی”، “شابرول” و.. به کار می گیرید) نشان می دهد چه کسی ویا چه کسانی فیلم می سازند .. “. “گدار” کار همه همکاران و دست اندرکاران فیلم “تروفو” را با دادن جزئیات کارشان، برای تائید انتقاداتش، زیر ذره بین می برد.
در پاسخ، “تروفو”، با انتقاد بسیار تند از “گدار” و درگیریهای مالی او، می نویسد “من برایم مهم نیست که تو در مورد “شب آمریکائی” چه فکر می کنی. اما برایم عجیب است که هنوز هم می روی و این فیلم هائی را که می دانی موضوعشان چیست و با سلیقه و برداشت تو از سینما و زندگی هم خوانی ندارند، می بینی !!… تو زندگی و مغزت را تغییر داده ای، اما باز هم ساعت های زیادی را درسینما می گذرانی و چشم هایت را خراب می کنی.. چرا ؟ چون می خواهی حقارت خود را نسبت به ما نشان دهی و یا باورهای نوین خودت را تثبیت کنی ؟”
دوران های هنری “گدار”
در حالی که “گدار” طی این سالهای دراز عمر دوران های گوناگونی را گذرانده، اما از دید تماشاگران، می توان دوران هنری او را به دو دسته تفسیم کرد : دوران آغازین یعنی سالهای ۱۹۶۰، که طی آنها “گدار” گرچه با ساختار سینمای کلاسیک مبارزه می کرد، اما بیننده را با دشواری درک روبرو نمی ساخت.
دهه ۶۰ پربارترین دوره زندگی گدار بود و او در این دهه هر سال بهطور میانگین دو فیلم ساخت. بسیاری از این فیلمها آثاری بس با ارزش بودند که در گذر زمان اهمیتشان آشکارتر شده و میشود.
سه گانه “پییروی دیوانه”، “از نفس افتاده” و “تجقیر” را می توان از ماندگار ترین آثار “گدار” دانست.
نخستین فیلم بلند داستانی گدار، از نفس افتاده درسال ۱۹۶۰، که همچون بمبی در جهان سینما ترکید، بر پایه داستانی از تروفو ساخته شد که پرداخت داستانی آن را کارگردان بزرگ، “ژان پیر ملویل” به گردن گرفته بود. این فیلم با بودجهای ناچیز و با یاری “کلود شابرول”، راهنمای هنری فیلم، به پیروزی یک شبه دست یافت. این فیلم گرچه دیدنش برای زیر ۱۸ سالگان ممنوع شده بود، بیش از ۲٫۲ میلیون نفر را به سالن سینما ها کشاند، ازبلموندو یک هنرپیشه مهم ساخت، جایزه “ژان ویگو” و سپس خرس نقره ای فستیوال برلن را ربود. چرا که فیلمی بود نوین و راهگشا که از “گدار” یکی از بنیانهای موج نوی فرانسه را ساخت. گفتنی است که در سال ۱۹۶۰، هم فرانسه، اروپا و آمریکا دوران پر تنشی را از دیدگاه اقتصادی می گذراندند و از میزان سینما روها، ۱۷%، طی دوسال، کاسته شده بود و چشم و هم چشمی ها بسیار زیاد بود. مالیات های بالا نیز بر تولیدات سینمائی فرانسه لطمه بزرگی زده بود. بنابراین پیروزی “گدار” با نخستین فیلم بلندش یک انقلاب به شمار می آمد.
“تحقیر”، ساختهٔ سال ۱۹۶۳، نخستین فیلم پرخرج گدار بود که کارلو پونتی در آن سرمایه گذاشته بود. هنرپیشگانی چون “بریژیت باردو”، “میشل پیکولی” و “جک پالانس”، که همگی بسیار سرشناس بودند، در آن نقش آفرینی کردند. “تحقیر” از همین رو، از سبک ناآشنا و بحثبرانگیز گدار کمتر مایه دارد. هرچند گدار با تیزهوشی توانسته در چارچوبهای مقبول سینمایی تفکرات گستاخانهٔ خود را هویدا کند.
“پییروی دیوانه” (۱۹۶۳)، شاید یکی از پیروزترین فیلم ها نزد تماشاگران مردمی باشد.
این فیلم پیچیدهتر از کارهای پیشین گدار است و در آن گدار اشارههایی دارد به تاریخ سینما و نقاشی و گهگاه گفتههایی از نویسندگان. “گدار” عادت داشت نه تنها نگاره های کتاب ها را ببرد و در جائی دیگر بچیند، بلکه همین کار را با صفخه های کتاب می کرد. از جمله کتاب های “هانا آرندت”. او بخشی را که می پسندید، می کند و نگه می داشت. در واقع به گونه ای همواره، چه با نگاره و چه با سخن، به “نقل قول” بسنده می نمود. از این رو می کفت که کتاب های “هانا آرندت” را نخوانده است. او همچنین از رنگها، به ویژه رنگهای خام روشن بهره میجست تا تار و پود داستانش را به هم پیوند دهد. .
در این فیلم گدار از داشتن یک فیلمنامهٔ از پیش آماده شده سر باز میزند و میکوشد که داستان فیلم هم زمان با فیلمبرداری و با همکاری هنرپیشهها و هوای داستانی آفریده شود. این ناآشنایی با داستان، سرگردانی و پریشانی نابی در “ژان پل بلموندو” (که بسیار دلبسته به کارهای خود جوش بود و حتا صحنه های خطرناک فیلم هایش را خود انجام می داد) و “آنا کارینا” به وجود می آورد و “گدار” را به آن چه که می خواست از فیلم بگیرد، می رساند.
در پایان این دهه، فیلمهای گدار رنگ و بوئی سیاسی به خود گرفتند که در تم های مارکسیستی آن ، پرخاشگرای با جامعه مصرفی و سرمایهداری به کار گرفته می شد و با همه چیز به چالش می پرداخت.
پس از رخدادهای سال ۱۹۶۸، که او را در صدر فیلمسازان مهم گذاشتند، “گدار” رادیکال تر و تک رو تر شد. از این رو فیلم های خود را به نام “گروه چیگا ورتف”( که اشاره ای است به سینماگر خلاق شوروی پیشین چیگا ورتف) می ساخت که جز او، دوستش “ژان پییر گورن” هم همراه او بود. آنها می خواستند یک سینمای سیاسی به وجود آورند که این فیلم ها چندان دیده نشدند.
“گدار” در سالهای ۷۰ به کارهای ویدئوئی پرداخت و سپس بار دیگر، در سالهای ۸۰ وارد گود شد و ۷ فیلم بلند را طی ۷ سال ساخت تا جایگاه سالهای ۶۰ خود را بیابد. در این سالها بسیاری از هنرپیشگان سرشناس برای بازی در فیلم هایش سر ودست می شکستند.
او به مدت ده سال (۱۹۸۸-۱۹۹۸)، هشت برنامه به نام “تاریخ (ها)ی سینما درست کرد که به کندو کاو در فلسفه و زیبائی شناختی هنر هفتم می پرداخت. او درباره این برنامه می گفت که به اکوگرافی تاریخ از ورای سینما پرداخته است چون به دلیل بافت زمانی و یاد آوری یادبود ها ، سینما می تواند به اکوگرافی خود و همچنین تاریخ بپردازد. دیگر این که چون سینما حکایت زمانی است که می گذرد، با استفاده از آن می توان روشی از اندیشه را به کار انداخت که می تواند دیدن چیزهای پیرامونمان را به ما بیاموزد.
در این میان گدار فیلم های بسیاری ساخت که پدیده های اجتماعی و از جمله آزادی زنان را در بر می گرفتند. فیلم هائی را نیز با شرکت “الن دلون”، “ژرار دوپاردیو” و “میشل پیکولی” ساخت.
ازسالهای ۷۰ به بعد مارکسیسم فیلم هایش رو به سردی گذاشته بود. او سپس به فیلم هائی روآورد که گویشی پراکنده و مجازی داشتند و این سبک بسیاری را سر در گم کرد که خواستار، نه حتا یک داستان، بلکه سرنخی برای درک هدف فیلم بودند.
فیلم هائی که چون “موسیقی ما” (۲۰۰۴)، “فیلم سوسیالیسم” (۲۰۱۵) و “خداحافظی با زبان” (۲۰۱۴) از آن دسته هستند.
مقایسه روند آفرینش گدار با دنیای نقاشی و نگاره ها
پیشرفت کار آفرینش “گدار” را شاید بتوان با شماری از نقاشان هم دوران وبه ویژه “پیکاسو” آفریننده ی سبک کوبیسم، هم تراز نمود.
“ژیل ژاکوب”، رئیس پیشین فستیوال کن می گوید نقش “گدار” به همان نقش “ییکاسو” در دنیای نقاشی می ماند.
او نیز همچون “پیکاسو” که از دوران صورتی و آبی، که درآنها از سبک فیگوراتیو پیروی می کرد و سپس با گذر زمان به آبستره رسید، دگردیسی می کرد. آثار نخستینش تبدیل می شدند به کلاسیک های سینما چرا که او در جستجوی چیز دیگری بود و نمی خواست وقت خود را از دست بدهد. بنابراین، همچون نقاشان مدرن دیگر به کولاژ رسید.. آخرین فیلم های “گدار” در واقع کنار هم گذاشتن شماری نگاره است. او سینما را برای آن چه که امکانش را می داد، یعنی کنار هم گذاشتن، نگاره، هنر، موسیقی و سخن بر می گزید. از جمله این آثار، می توان “کتاب نگاره ها” را نام برد که در سال ۲۰۱۸ ساخته شد و هیچ کس آن را نفهمید. البته چیزی هم برای فهمیدن نداشت چون این نگاره ها که در کنار هم قرار داده شده بودند، همراه با آوا، سخنان و موسیقی تنها حس جالبی به وجود می آوردند.
“گدار” به تلویزیون و برنامه های سیاسی و بحث و گفتگو ( که در فرانسه بسیار زیاد است) را دلبند بود و حتا یکی از برنامه گردان های یک برنامه سیاسی را نزد خود خوانده بود تا با او گفتگو کند. هنگامی که “گدار” می فهمد که این خبرنگار کارشناس مسائل آمریکاست، می گوید “ایالات متحده آمریکا وجود ندارد” …” شما متوجه هستید که روی کشوری کار می کنید که نام ندارد !!، چون تاریخ ندارد. و چون تاریخ ندارد، فیلم می سازد و تاریخش را روی پرده جهان می افکند.”
“گدار” و پیوندش با موسیقی
گزینش آهنگهای زمینه در فیلم های گدار بسیار ویژه است .
او برای نخستین آثارش از آهنگسازان حرفه ای برای ساختن موسیقی آنها بهره می گرفت وبه گفته خود وی : ” چون من شناختی از موسیقی ندارم، همیشه همان تک موسیقی را به همه آنها سفارش داده ام. آنها هم تقریبا همگی همان موسیقی را ساختند. همواره نیز از آنها پرسیده ام که موسیقی فیلم چیست ؟”
و هنگامی که از او پرسیده می شود : چنانچه بخواهیم به آنها بدون دیدن فیلم گوش کنیم، چه می شود ؟
“گدار” پاسخ می دهد :”هیچ ارزشی نخواهند داشت”..در جائی دیگر می گوید که این موسیقی می بایستی شکل آن چیزی را داشته باشد که در سر شخصیت می گذرد (فیلم ژاندارم ها) و می افزاید که سه چهارم فیلم هایش می توانستند موسیقی نداشته باشند.. گاه نیز، همچون در فیلم “شهر آلفا”، موسیقی تقریبا بر خلاف نگاره رفتار می کند. در آنجا موسیقی یه تا اندازه ای سنتی، خبر از زندگی و آن چه که در دنیای بیرونی می گذرد، می دهد. آن موسیقی به گونه ای به نگاره ای از زندگی در بیرون تبدیل می شود.
“گدار” می گوید : “من هرگز به استراوینسکی موسیقی فیلمم راسفارش نمی دهم چون به موسیقی دست پائین استراوینسکی نیاز دارم. یک آهنگساز موسیقی خود را می سازد و من فیلمم را. این ها با هم می شوند دو نفر و این زیاد است. برای من موسیقی مانند یک کوچه، یگ اتوموبیل، یک موجود زنده است. چیزی را بیان می کند که پیش از فیلم من وجود داشته..”
البته “گدار” از موسیقی کلاسیک نیز در فیلم هایش، از جمله “نام کوچک، کارمن” و ” هرکس برای خودش(زندگی) ” استفاده کرده اما آنهم به شیوه خویش. اما پس از دوران سفارش، او تصمیم می گیرد تا انجا که ممکن است از موسیقی آهنگسازان زنده استفاده نکند.
به هر رو “گدار”، از ورای دیالوگ شخصیت هایش به موسیقی های گوناگون دلخواه و یا نه چندان دلخواهش اشاره می کند. برای نمونه، درفیلم “سرباز کوچک، “انا کارینا” (ورونیکا) به “برونو” (دوبل خود گدار) پیشنهاد می کند که به موسیقی گوش کنند. او می گوید : ” خوب، باخ برای این ساعت مناسب نیست. کنسرتوی براندنبورگ برای ساعت ۸ بامداد بی نظیر است.. برای موتزارت وبتهوون کمی زود است. موتزارت را باید ساعت ۸ شب شنیدو بتهوون چون سنگین تر است به درد نیمه شب می خورد.”
از مهمترین همکاری های وی با آهنگسازان، همکاری با “میشل لوگران” ، آهنگساز، پیانیست و خواننده فرانسوی است که به گونه ای فیلم “زن، یک زن است” را تبدیل به یک کمدی موزیکال کرده است.
دیگر این که “گدار” حتا پس از سفارش موسیقی، در پایان در آنها بسیار دست می برد تا انها را با آنچه خود حس می کرد همگن کند.. برای نمونه، برای فیلم “گذران زندگی”، از “میشل لوگران” می خواهد یک تم با ۱۱ واریاسیون را برای فیلم ۱۲ تابلوئی اش بیافریند. اما در زمان میکساژ، تنها هشت میزان آغازین نخستین واریاسیون را بر می دارد و در تمامی فیلم به کار می بندد…
سی دی های این فیلم ها در آلبومی به نام “موج نو” گرد آوری شده است.
زندگی نامه “گدار”
ژان-لوک گدار در سوم دسامبر سال ۱۹۳۰ در خانواده ثروتمند و فرهیختهای در پاریس زاده شد.
پدر وی یک پزشک فرانسوی بود که شهروندی سوئیس را پذیرفته بودو مادرش، “ادیل مونو”، دختر یک بانکدار فرانسوی بسیار ثروتمند بود.
هنگام آغاز جنگ دوم جهانی پدر و مادرش در سویس ساکن شدند.
“گدار” پدرش را منشأ دلبستگی او به رمانتیسم آلمانی و مادرش را منبع علاقه او به داستان میدانست. گدار روزگار کودکی خویش را به مطالعه، فوتبال و سفر به دو سر زمین خانوادگی اش در هر دو سوی فرانسوی و سوئیسی دریاچه ژنو گذراند.
پدر و مادر گدار دلبستگی او را به سینما نمیپسندیدند و بر این باور بودند که او همچون نوجوانی نازپرورده رفتار میکند. از این رو در ۱۹۵۲، به امید آنکه به او رفتار درست را بیاموزند، از کمکِ پولی به او دریغ نمودند.
“گدار” ، که دیپلم مردم شناسی را گرفته بود، با کارهای گوناگون، واز جمله نوشتن در “گازت سینما” زندگی خود را می گذراند. او پس از بسته شدن این گاهنامه، به گاهنامه وزین “کاهیه دو سینما” پیوست . او در این گاهنامه، گاه با نام خود مینوشت و گاه از نام مستعار “هانس لوکاس” استفاده می کرد. نقدهای نخستین گدار ارزش چندانی نداشتند. “جفری نوول اسمیت”، منتقد فیلم، می گفت : با خواندن آنها نمیشد دریافت که فیلم درباره چیست. هرچند نگرش “گدار” همواره دریچه ای از روشنائی را می گشود، اما همه را قانع نمی کرد. از جمله “کریس پتیت”، کارگردان فیلم “میس مارپل” می گوید : نقدهای گدار، آمیزهای از هیجان، زخمزبان، چاپلوسی و شهرتطلبی خودنمایانه بود که سینما را دستخوش مرگ و زندگی میپنداشت.
به هر رو، دوران نویسندگی گدار دیری نپائید و چون نمیتوانست با نوشتن روزی خود رافراهم کند، ناچار به دزدی دست زد. در آغاز از همبستگان خویش و سپس از دوستان خانوادهاش و اندکی بعد از دفترگاهنامه ” کاهیه دو سینما” دزدید. مادرش کاری در تلویزیون سوئیس برای او پیدا کرد. اما او به کارفرمایش هم دستبرد زد و این بار گرفتار قانون شد و سه شب را در بازداشت گذراند. پدرش به ناچار با پرداخت تاوان، او را از زندان رهایی داد و به آسایشگاه روانی فرستاد.
گدار از آن پس خانواده خویش را برای همیشه ترککرد. پاریس را ترک کرد و به کارگری در ساختن سدی در سوئیس روی آورد که بعدها از آن فیلمی مستند ساخت. هنگامی که در سال ۱۹۵۶ دوباره به پاریس بازگشت، “کاهیه دو سینما” را باز نشناخت. این گاهنامه در نبود نویسندگان جوان، پرشور و نو آور دگرگون شده بود.
از آن پس “گدار” به ساختن فیلم های کوتاه با یاری دوستانش از “کاهیه دو سینما” پرداخت تا سرانجام به نخستین فیلم بلند خود “از نفس افتاده” رسید.
او در دهه شصت پر بار ترین دوره زندگی اش را گذراند و به شکل میانگین دو فیلم در سال ساخت. این فیلم ها در گذر زمان ارزش بیشتری یافتند و از او چهره ای فراموش نشدنی در دنیای سینما ساختند چرا که هر فیلم “گدار” گونه ای سرکشی است برای گریختن از گرفتار شدن و هر گونه رده بندی.
“گدار” در سال های پایانی زندگی اش به تجربیاتی پرداخت که گر چه برای بسیاری فهمیدنی نیست اما از ورای آنها، به سرمایه داری و تولیدات بی مایه بازاری لگد می زند و رویدادهای آینده را از ورای زویدادهای گذشته ارزیابی و پیش بینی می کند.
او حتا مرگ خود را پیش بینی کرد و با استفاده از روش کمک به خود کشی، خود را از دردهای پیری نجات داد.
«شهلا رستمی»