من کجایِ جهان ایستاده ام؟
- شناسه خبر: 50819
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
راوی رمان «شرم» هم از این دسته زنان است که در یک خانه روستایی با دو فرزند و همسرش که استاد دانشگاه است زندگی می کند و با کارهای خانه که باید به آن ها نگه داری از مرغ و گوسفند و رسیدگی به کارهای مزرعه ی کوچکشان را هم اضافه کرد، مشغول است. اما او چیز بیشتری از این زندگی می خواهد. همانطور که در اوقات فراغت نقاشی می کند و گاهی هم به نوشتن داستان مشغول می شود اما او به درستی نمی داند کیست و از زندگی اش چه می خواهد. این همان سوالی است که بسیاری از زنان در نقاط مختلف جهان از خود می پرسند و تکرار همین سوال ها، بدون یافتن پاسخ است که گاه آن ها را در هم می شکند.
فضای رمان «شرم» تا حدی به رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم»، نوشته ی «زویا پیرزاد» شباهت دارد با این تفاوت که راوی رمان «شرم»، از گم کردن خود در رنج است و با کارهایی عجیب و غریب، این گم گشتی را بیشتر می کند.
«مکنا گودمن» نویسنده ی این اثر، چنانکه خود می گوید، زندگی اش بی شباهت با راوی رمانش نیست و او بسیاری از وجوهات زندگی «آلما» را از زندگی شخصی خودش گرفته، با این حال «شرم» یک رمان است نه زندگی نامه و «گودمن» با اولین رمان بلندش توانست نظر منتقدان را به خود جلب کند. او که سال ها به کار ویراستاری مشغول بوده، در خصوص انتشار این رمان گفته است: «درگیر ویرایش بودم و قصد نداشتم داستانی چاپ کنم، نویسنده ی حرفه ای هم نبودم. برای همین بود که نوشتن برایم مسئله ای شخصی بود و هیچ وقت هم درباره اش با کسی حرف نمی زدم. اولین چرک نویس داستان را که نوشتم، به سَم، شوهرم، گفتم آره مدتی است که دارم چیزکی می نویسم. شاید هم خوب از آب درنیامده باشد، سم هم فت که داستان را بدهم تا بخواند. س گفت که حتماً داستان را بفرستم برای کارگزارم و من هم فقط مِن مِن کردم. اما عاقبت فرستادمش.»
«شرم» به دور از هرگونه ادعایی به دغدغه های زندگی زنان خانه داری می پردازد که در دنیای پر تلاطم امروزی و در هجمه ی گسترده ی شبکه های مجازی خود را کوچک و بی ارزش می انگارند. «گودمن» به خوبی توانسته ذهنِ «آلما» را برای مخاطب بگشاید و با قرار دادن او در موقعیت های مختلف، تزلزل شخصیتش که به واسطه ی اتفاقات گذشته و لایه های پیچیده ی سرمایه داری که مدام به ما تأکید می کند «تو کم هستی» به وجود آمده را پیش روی مخاطب قرار دهد.
«شرم» رمانی خوش خوان و پر کشش است و کدامین زن است که بارها در موقعیت هایی که «آلما» در آن قرار گرفته نبوده باشد و یا دغدغه های ذهنی او برایش آشنا نباشد؟ همانند ضیافت شامی که برای ترفیع همسرش، از سوی همکارانش تدارک دیده شده؛ راوی که همواره احساس کمبود نسبت به زنان دیگر می کند در این ضیافت تلاش می کند تا بهترینِ خودش باشد اما این تلاش بیش از حد و نگرانی اش از بابت کوچک دیده شدن، همه چیز را خراب می کند.
او بارها و بارها خودش را با زنان دیگر مقایسه می کند و از این مقایسه رنج می برد تا زمانی که با یکی از این اینفلوئنسرهای اینستاگرام آشنا می شود؛ زنی به نام «سلست» که همه ی زندگی اش را در این شبکه ی اجتماعی به اشتراک می گذارد. این زن رفته رفته به یکی از مهمترین دغدغه های ذهنیِ «آلما» بدل می شود تا جایی که برای دیدن او، بدون هیچ پیش زمینه یا آشنایی، همسر و فرزندانش را رها می کند و راهی نیویورک می شود. «سلست» و سبک زندگی اش بر «آلما» تأثیر فراوانی می گذارد و این تأثیر البته که مثبت نیست و روز به روز احوالات او را بیش از پیش به هم می ریزد.
راوی زنی است سرشار از نگرانی و ترس. او که به میانسالی نزدیک است خودش را در مقایسه با سایرین، هیچ می پندارد و مدام تلاش می کند برای خودش کاری کند اما این تلاش به سرانجامی ختم نمی شود چرا که ذهنش همواره دچار پرش است. او که نوشتن و نقاشی کردن را دوست دارد، زمانی که کاری با دستمزد خوب در این حوزه به او پیشنهاد می شود ردش می کند. او در یک «نمی دانم» بزرگ اسیر شده است. او نه تنها خودش را بلکه حس مادری اش را نیز انکار می کند، چنانکه در بخشی از اثر می خوانیم:
«من سوگوار چه هستم؟ ذهنم هزار جا میرود و افکارم قروقاتی میشود، درست مثل خُردهریزهایی که از اینجاوآنجا ته کیف آدم جمع شدهاند. شاید سوگوار اینم که بیش از آنچه فکر میکنم به مادرم شباهت دارم. اینکه حس میکنم مرا گذاشتهاند روی یک تردمیل و هرچه جان میکنم به پای سرعت تردمیل نمیرسم. اینکه فرزندانم از کثافتکاریهای این دنیا در امان نیستند. اینکه ممکن است یکی دخترم را توی پارکینگی خالی خِفت کند و به او دستدرازی کند. اینکه پسرم در فرهنگی رشد خواهد که زنان در آن حقوحقوقی ندارند. اینکه جُفت بچههایم بهدستِ دیوانهای اسلحهبهدست توی مدرسۀ خودشان کشته شوند. اینکه اصلاً یکی از بچههای خودم آن دیوانۀ اسلحهبهدست باشد. اینکه شرکتهای جورواجور زندگی ما را تحت نظر گرفتهاند تا محصولاتشان را بکنند توی پاچهمان…. اینکه حس میکنم اسیر شدهام، اینکه مسئولیت بچههایم گردن من است و اگر بگذارمشان بروم آدم بدۀ داستان میشوم و همه پشت سرم حرف میزنند و باید تا ابد هم این درد را بکشم که چه مادر بدی هستم.»
گریزهای راوی به گذشته، زندگی امروز و ذهن آشفته اش را تا حدی توجیه می کند. «گودمن» به درستی توانسته فروپاشی ذهنی زنی که در میان زندگی خانوادگی، مادر بودن، هنرمند بودن و تبلیغات نظام سرمایه داری ایستاده را شرح دهد و مخاطب را نه در مقام قاضی بلکه در مقام همدردی قرار دهد که با خود بیندیشد «اگر من جای او بودم چه می کردم؟»
این اثر که به همت نشر بیدگل و با برگردانِ «نیلی انصار» منتشر شده از آن جنس کتاب هایی است که علی رغم ظاهر آرام، سرشار از تلاطم است، تلاطمی ذهنی برخواسته از جهانی که امروز در آن زیست می کنیم.
نوا ذاکری