نقدی بر سریال «نه غریبه کامل» با بازی «نیکول کیدمن»
- شناسه خبر: 32499
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
محمدجواد لسانی| نیکول کیدمن تمام تلاش خود را به خرج میدهد که در نقش ویرجینیا ولف، لحظه جانکاهی را بازی کند. نویسنده دردمند، یادداشتی به همسرش لئوناردو مینویسد و سپس اتفاقی باوزنکردنی، در بستر رودخانه رقم میخورد. سرانجام ویرجینیا در ژرفنای ساکت آب، بلعیده میشود.
اکنون شبکه هولو(Hulu) در آمریکا پخش «۹ غریبه کامل» (Nine Perfect Strangers) را از نیمه دوم ماه اوت آغاز کرده. این کار جدید تهیهکننده و فیلمنامهنویس «دروغهای کوچک بزرگ» (Big Little Lies) است؛ دیوید ای. کلی (David E. Kelley) تیم خود را با تجربه قبلی می چیند. نیکول کیدمن بازهم می خواهد نقش پر راز و رمزی به عهده بگیرد. این بار، او می خواهد درکنار ملیسا مککارتی، لوک ایوانز و مایکل شنان، چه ناگفتنی را به نمایش درآورد؟ مینیسریال «۹ غریبه کامل» مخصوص تماشای بزرگسالان است چون تنها مسائل آنها را به شکلی عریان مطرح می کند و از رمانی بههمین نام، اثر لیان موریارتی، نویسنده «دروغهای کوچک بزرگ» اقتباس شده. کیدمن، در اثر قبلی موریارتی باعنوان فروپاشی (undoing)، بازی انرژیک و روان نژندی از خود بروز داد تا رکورد بازدید در شبکه HBO شکسته شود. در این پروژه هم شباهتهای ساختاری بین این دو مجموعه دیده می شود.
آرتور شوپنهاور زندگی را همچون آونگی میان رنج و ملال می داند که همواره در نوسان است. از نداشتن چیزهایی، رنج پدید می آید. اما از آن سو هم اگر دسترسی به رؤیایی دوردست رخ نشان دهد، با خود خستگی و ملال، میآورد. در واقع آدمی، به دوره ای نیاز دارد تا خود ویران شده اش را بازیابی کند و برای یک نوزایی آماده شود. وضعیت پرعذابی که او اکنون دارد تحمل ناپذیر شده و راهی برای خلاصی میجوید. تجربه یک سفر متفاوت شاید بتواند از فروپاشی روان او جلوگیری کند. میزان موفقیت در این بازگشت به خود، چقدر میتواند خوشبختی و رضایت خاطر او را تضمین کند؟ به عبارت دیگر شادی و لذت را چگونه میتوان در جهانی آرمانی بازیافت که همه چیز سر جای خود باشد؟ این طرح واره مجموعه است.
چگونه میشود که انسانها در مسیری قدم می گذارند که در متن آن، به زندگی خود و خانواده شان آتشی مهار ناپذیر می فرستند و دوم اینکه چطور میتوان این کنشهای بدفرجام را قضاوت کرد؟ و پرسش هایی از این دست را خوب است در سکانس های سنگین ۹ غریبه کامل جستجو کرد اما اینکه، بستر متن و فضاسازی تصاویر تا چه اندازه توانسته به آن دغدغه های فلسفی پاسخ دهد یک داوری نهایی می طلبد. نگاه دقیقی که بتوان با کمک نشانه ها و رفتارها به تحلیل داده ها رسید. چیزی که در مدیوم یک رسانه ارائه می شود باید بتواند جواب هایی امروزی برای اقناع روان های ناآرام داشته باشد وگرنه تنها خواسته سرگرمی شعبده واری از قاب تصویر بیرون دهد که پس از چندی از ذهن ها فراموش می شود. چندی ست که غولهای رسانه و فیلمسازی و شرکتهای سریال سازی با فهم ذائقه ذاتی مخاطبان دانسته اند که شنیدن قصههایی با درون مایههای تاریک و داستانهای رازآلود خواستاران فراوان دارد و همچنین قرار گرفتن در موقعیت قضاوت/گمان، آنان را در بهت شیرینی فرو می برد؛ کمپانی ها به خوبی پی برده اند که خلق بحرانهای معمایی با رگههایی شنیدنی از روانشناسی شخصیت و آشفتگی کانون خانواده، جذابیت فوق العادهای نزد مخاطبان دارد. اما در میان آن دسته تولیدات، آثاری هم با شرایط ویژه هستند که از سناریوهای پرمایه بهره می برند. تا در کنار عنصرگیرایی، ناآگاهی فاجعه بار عصر مدرن را از وجود پنهان آدمی به نمایش درآورند.
از این رو شاید بتوان «۹ غریبه کامل» را جدا کرد زیرا داستان در کانون داغ مکانی دوردست می گذرد که از شهر های پر ادعا فاصله دارد. آن جاذبه های پرنور، انباشته از استرس هستند. اما اینجا مأمنی است که زنی به نام ماشا، اداره اش می کند او با آرامش سخن می گوید و همچون شرقی ها روی زمین می نشیند. در اینجا به وضعیت بغرنج افراد مضطربی رسیدگی می شود که از سقوط و از دست رفتن ناله می کنند. آنها باید بتوانند در یک دوره درمانی کوتاه مدت، به تغییری درونی برسند. ماشا به همراه دستیارش می خواهد جسم و جان خسته این غریبه ها چنان احیا شود که گذشته سیاه شا ن فراموش شود. اما اینان واقعآ نمیدانند که چه چیزی در آنجا انتظارشان را می کشد و در این دوره فشرده با چه شگردهایی قرار است مواجه شوند. ماشا می گوید « به من شلیک شد و من مُردم اما این مرد اومد منو احیا کرد همانطور که من می خوام درون شما رو احیا کنم. شما به اینجا اومدید تا بمیرید اما بعد به زندگی برتون می گردونم»
ساخت یک سریال روانشناختی، ساز و کار خود را می طلبد تا به دام ابتذال نیافتد. باید مایه های فلسفی در کار باشد و بخواهد که حسی متفاوت منتقل کند. قطعا رها کردن وابستگی ها از سوی آدمی، مشقت آور و گاهی غیر ممکن است. عادت ها چون سموم کشنده ای، به آدمی می چسبند تا او را ویران سازند. یک مربی تا چه اندازه می تواند برای این بیماران نومید کارایی نشان دهد؟ گاهی راه حل ها بشدت شخصی هستند و تجویز عمومی آن جواب نمی دهد. اما نکته جالب توجه، نبود اینترنت در این ۱۰ روز است و می تواند تمرین خوبی باشد تا غنای درون آدم ها رو شود!
امید به احیای وجود آدمی، درد کهنه ای ست. روح و بدن های خسته با هر توصیه ای، عاصی و نافرمان می شوند و این یک حقیقت تلخ ست که فرآیند درمان را برای مربی سخت تر می کند. هر فردی به گذشته اش وابسته است و توش و توان بالایی میطلبد تا مربی و دستیارش بتوانند با آنان انس بگیرند.
ارائه تصویرهای ناب از طبیعت وحشی و زیبا تا حدودی توانسته طرح کلاف های روانی را برای مخاطبان سریال سبک کند. همچنین نماهایی مثل حفر گورهایی برای بیماران با کمک خودشان پذیرفتنی شده که مجبورند در آن بخوابند تا زخم های وجودی را در آن تنگنا مرور کنند و به شکنندگی رنج های کهنه امیدوار شوند. روش هایی حاکم است که در این پایگاه تدوین شده و با آن اصول، می بایست پیشامدهای روانی را در مدتی کوتاه و باورنکردنی درمان کرد. باید به چند بحران جدی اشاره کرد تا پیچیدگی و مقابله با آنها در اذهان روشن شود؛ عارضه هایی مثل میان سالی ، عبور یک زوج رنجور از سوگ فرزندی که خودکشی کرده و همچنین بازبینی پیکره ویران یک رابطه عشقی که در مسیر تندباد قرار گرفته. نکته اینجاست که نویسنده ترجیح داده تا روایت او در اتمسفری رازآلود جاری باشد. مجموعه جدید تلویزیونی کیدمن با استقبال خوبی مواجه شده و البته نارسایی در شخصیتپردازی بازیگران رده دوم دیده میشود اما بازنمایی عمیق قصه بجای بازی با ذهن سبب شده تا ۹ غریبه کامل شباهت هایی به مدیوم سینما پیدا کند.
در داستان قید شده که این بیماران، استرالیایی هستند و هرکدام با زندگیهایی متفاوتی دست به گریبان شده اند و برای یک دورهی ده روزهی عُزلت و دگرگونی کامل ذهن و جسم» بهاین وادی پا نهاده اند. در کنار او ستاره دیگری هم قرار گرفته؛ ملیسا مککارتی (Melissa Ann McCarthy ) در نقش یک رمان نویس فرو ریخته و بی مخاطب برای درمان آمده. همه چیز در ابتدا خوب به نظر میرسند، اما رفته رفته اتفاقات رنگ و بوی جنونآمیزی به خود میگیرند و این سرآغاز حوادت غیرقابل پیشبینی داستان است.
نیکول کیدمن علاوه بر بازیگری در کنار دیوید ای کلی، لیان موریارتی و استیو هاتنسکی به عنوان تهیهکننده اجرایی هم در ساخت سریال سهیم دارد.
کارگردانی تمام قسمتهای این مینیسریال که فصل اول آن هشت قسمتی است به کسی سپرده شده که در دنیای تلویزیون و سریالسازی اتفاق نادری است. جاناتان لوین Jonathan Levine در مقام کارگردان، قاب ها را بیشتر با پرده عریض سینمایی دیده است. البته او در بازی سازی و ایجاد ریتم سعی کرده ملال گفتگوها را در حد توان خویش بشکند تا این چند تن ناهموار را در خلق فضا راهبری کند. قطعأ اگر برای التیام رنج های آنها تحولی پیش رو باشد می بایست باور پذیر جلوه کند به طوری که دگرگونی روحی آنها در روند درمان با منطق داستان همراه شود.
از دیگر بازیگران این سریال، اشر کِدی(Asher Keddie) است. او مادری بحران زده است که فرزندش ناخواسته خودکشی کرده. ماشا برای آسیب دیده ها چنین خطابه هایی دارد که «مصیبت می تونه یک توفیق باشه برای اینکه دوباره متولد بشی! اما وقتی مراقبه جمعی دارید آفتاب به سرتون می باره»
نه غریبه کامل یک تیم بازیگری شایستهی تقدیر دارد. البته نارسایی هم به چشم می خورد؛ جایی که حس می شود این اثر می توانست رمز و رازهای پر رنگ تری مثل مجموعهی «نیلوفر سفید» (The White Lotus) بازتاب دهد. کاری که با همین تِم داستانی و خط روایت بهتازگی پخش شده. اما داستان را باید یک کهن الگو دانست؛ عده ای در یک سرپناه، برای حفظ تن و روان شان، دور هم جمع میشوند. تنها باید دلیل سفر، برای مخاطبان پذیرفتنی شود.
ناگفته نماند که دیالوگ ها توانسته کار را ارتقاء دهد؛ «به همه دروغ هایی که گفتید فکر کنید و به همه دل هایی که شکستید…
دارم به شما التماس می کنم… التماس برای رستگاری و شکوفایی در زیستن»
این سریال درحال گذراندن دوبله کامل است و در همین روزها به فارسی پخش خواهد شد.