مینا دریس رستخیز آوای زن ایرانی در گستره ی جهان است
- شناسه خبر: 61743
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
زمینه ی تاریخی
به عنوان کسی که دست کم پانزده سال گذشته از عمر خود را در جستجوی صداها و نواهای کمتر شنیده شده در سرتاسر ایران به دفعات سفرکرده است؛ می خواهم اعتراف کنم که هرگاه پایم به خوزستان می رسید، آن احساس باورمندانه ای که در نخستین دیدارم از اهواز و آبادان و اروندکنار و به نوعی سرتاسر پهندشت خوزستان در ذهنم شکل گرفته بود، به یقین نزدیکتر و بر ژرفا و غنای معنای آن افزونتر می شد. احساسی غریب که مغناطیسوار مرا در خود درکشید با این مضمون که این ناحیه، بستر اتفاقات و تحولات و شاید فرگشتی در موسیقی ایران است. به خصوص در دیدار با زنان خوزستان جای تردیدی برایم باقی نمی ماند که این زنان آبستن فریادی دیگرگونه اند. این زنان حاملان پیام و آوازی به ژرفنای تاریخ اند. چه آن معدود زنانی که در زمینه های موسیقی با آنان در ارتباط بوده ام و چه تمام آن زنانی که در خیابانها و کوچه های اطراف بازارهای اهواز و آبادان با دستفروشیِ اجناسی ناچیز به تنازع بقا در دنیای نامردمی ها مشغول بودند، همه به یک میزان مرا بر درستی احساسم متقاعد می کردند. در آن روزها این زنان، و خصوصاً زنان عرب خوزستان را دارای صداها و آواهایی می یافتم که بسامد آوازشان همچون نور ستاره ها و کهکشانها در فضا-زمان و کیهان در حرکتند و هنوز به ما نرسیده اند. همزمان یک فکر منفی هم در ذهنم ریشه می دواند که در این زمینه هم ممکن است مانند امور سیاسیِ کشور و خواستها ی اجتماعی تحول خواهانه مان ناکام بمانیم. در حالی که اگر همه چیز خوب پیش برود و عوامل پرشمار بازدارنده نتوانند در کارشان موفق شوند، در آینده شاهد و شنونده ی صداهای رسایی خواهیم بود که خیزش و آغاز خروشش از این دیار خواهد بود. ندایشان در گوشمان طنینی خواهند داشت که ما را با تاریخی همنوا کنند که خود از آن غافلیم. تاریخی که در دو سوی دقیقه ی استخراج نفت در ایران کنونی، انباشتی از لحظه ها و دقیقه های طوفانزا را درون خود جای داده است. و اگر بخواهیم به دلیل نبود فرصت از آن دسته لحظه های تمدنی و کهن خوزستانِ پیش از دقیقه ی استخراج نفت بگذریم، در این سوی آن، مردمانش با داشتن انبوهی از دلایل و امکانات برای سعادتمندی و خوشبختی، برخلاف گزارش بریتیش پترولیوم در بهره برداری از اولین چاه نفتی در خاورمیانه که با تاکید، خوزستانیان را “ثروتمندان آینده ی جهان” خواند، چیزی بیش از استعمار و بیدادگری و خوارداشت روز افزون عایدشان نشد.
در چنین بستری است که هر رنجی معنایی خاص و نتیجه و پیامدی متفاوت خواهد داشت. نمیتوان با قاطعیت گفت مردمان یک منطقه از ایران خوشبختتر و یا بدبختتر از دیگر مناطق آن هستند مگر بنابر دلایل سیاسی. اگر هم دلایلی بر اثبات چنین انگارهای در دقیقه ی اکنون یافت شود، نباید تردید کرد که با نگاهی تاریخمند، نقیض چنین انگاره هایی در گذشته و ای بسا در آینده ی آن منطقه بسیار بوده و می تواند باشد. اما در دورانِ پس از استخراج صنعتی و تجاریِ انرژی از زمین که برخی در روایتهایی، نفرین نفت را همزادی برایش برمیشمارند، رنجی که زنان و مردان خوزستان تحمل کردند، در هیچ دوره ی تاریخی همانندی نداشته است. چرا که نفت محصولِ انقلاب صنعتی در جهان است که با آمدنش جهان را به وضعیتی جدید درآورد. کشورهایی را استعمارگر و کشورهایی را استعمارزده کرد. برای مردم خوزستان اما از همه ی این ثروت ملی، تنها پیت حلبی شرکت نفت «ایرانول» رسید تا با آن «ربابه»هایی به نام «گلن» یا همان گالن بسازند تا بنوازند و «اطوار» حزین خود را با آن ساز به غایت مجرّد؛ بخوانند. همچون «علوان الشویع». تازه این تمام ماجرای خوزستان نبود. نفت اگر چیزی به زندگی آنان نمی افزود آنقدرها ناراحت نمیشدند وقتی که می دیدند دستکم مردم یک کشور از مواهبش بهره میبرد. اشکال در آنجاست که با وابستگی بیشتر کشور به نفت، آسیب های فراوانی بر روی منابع آبی و محیط زیستی این منطقه وارد آمد و تنها در یک مورد، شاهدیم که نفت به مرور رودخانه ی کارون زیبا را به رودی از پسآبهای صنعتی مبدل ساخت انبوهی از گرفتاریهای متنوع برایشان به ارمغان آورد.
به اجبار اگر از این بحث بگذریم، به اعتبار اینکه همه میدانیم نفت ماحصل فرآیندی طبیعی در بستری میلیونها ساله در دل زمین است، در یک شبیه انگاری میان انرژی زمین و انرژی انسان، بارور شدنِ فروخوردگیِ خشم و فریاد و سکوت ناگزیرِ زن و مردِ خوزستانی را میتوان انتظار کشید. همچون نفت که گاه بر اثر فشار بیش از حد سطوح و لایه های زمین از دل سنگها بیرون می جهد، این بار و شاید امروز باید صدا و صداهایی از دل این مردمان به غلیان و فوران درآید. صداهایی از اعماق روح زخمی و آزردهی یک ملت. اما در مقام صبر. راستی از کجا معلوم؛ شاید روزی زنان عرب ایران بخواهند مقامی را به نام مقام صبر به هفت مقام «صنع بسحر»* اضافه کنند.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود*
زمینه ی اجتماعی
آشکار است که زنان در چند دهه ی گذشته صدایی در موسیقی ایران نداشتند مگر در بیرون مرزها؛ بدون پیوند با ریشه ها و زمینه مندی اجتماعی و فرهنگی که تازه همین مقدار هم با برچسب غیرمجاز بازشناسی می شد. حتا در صنف موسیقی و نهادهای دولتی و خصوصی حوزه ی موسیقی با امتناع از به رسمیت شناسی خوانندگی برای زنان، از تایید عنوان هنرمندِ خواننده برای زنان در صدور کارت عضویت یا معرفی به نهادهای مختلف سرباز میزدند و همچنان میزنند. در این سالیانِ سخت، خوانندگی زنان و بدتر از آن، شنیدن صدای زن حرام قلمداد شد بدون اینکه حتا یک ماده یا تبصره و یا حتا اشاره یی به ممنوعیت و دلایل حرام بودگی آن در قوانین پیچیده ی وضع شده آورده باشند. کمترین نتیجه ی این تحریمهای فقاهتی، به خاموشی کشیده شدن صدای زن و نابود شدن بخش هایی از ذخیره ها و قابلیتهای موسیقی های ایرانی بود. همان بخشهایی که در طی قرنها تنها توسط راویان زن ارائه می شدند. در واقع از فردای فروپاشی نظام سیاسی و دگرگونی نظام حکومتی در کشورمان، دیواری سخت و زمخت و ضخیم در مقابل صدای زنانه ساخته شد. اما با مروری نه چندان دقیق، به سهولت میتوان فهمید که صدای زن در پیش از این ممنوعیت ها و قوانین صلب و منجمدِ نانوشته، از طیفی خوشنوا و گونه گون برخوردار بود تا جایی که بس بزرگان موسیقی بوده و هستند که بلندترین قله ی آواز ایران را به نام یک زن نامیدهاند و قمرالملوک وزیری را اوج زیبایی و توانایی در هنر آواز ایرانی برمیشمارند. زنی که همزمان یا چند سال پیشتر از همتایش، «امکلثوم» خواننده ی پرآوازه ی عرب در قاهره ی مصر، در پایتختِ ایران آواز سرداد اما برخلاف او که جهان با نام و صدایش آشنا شد و جادوی آوازش همگان را به شگفتی و کرنش واداشت، صدای قمر به جز در محافل هنریِ پایتخت چندان شنیده نشد در حالیکه مردم ایران صدای امکلثوم را کم نشنیدند! قمر در اواخر عمر برای گذران زندگی در کافه ای برای کلاه مخملیها خواند و جفاها و تحقیرهای بسیار دید تا عاقبت در عزلت و انزوا و بیماری و دلشکستگی از دنیا رفت. اما این تمام سرنوشت و پیشینه ی صدای زن ایرانی نبود. بعد از برآمدن امکانات ضبط آسان و ایستگاههای رادیویی، خوانندگان زن توانستند مقتدرانه به کار خود ادامه دهند و صداهایی مانا و توانا از خود به یادگار بگذارند. صداهایی که در طیفی وسیع هر کدام در میان مردم جایگاهی به خود اختصاص دادند. نام بردن از همه یا تعدادی از آنان در اینجا ممکن و لازم نیست اما همین کافیست تا بدانیم و بپذیریم که صدای زن اگر نه پیش و بیش از صدای مرد، دستکم شانه به شانه ی آن و با قدرت در جریان بود تا بهمن ماه سال ۱۳۵۷٫ از آن پس به سرعت صدای زن همچون مه صبحگاهی محو و ناپیدا و یا نایاب و ناشنیدنی شد. مگر در زیرزمینها و پستوهای محافل هنری یا خانوادگی که از جملگی آن صداها چیزی ثبت نشد تا شاید ردی از آنها برای تاریخ بماند و شد آن آتش زیر خاکستر! تا در عصر پسا شبکه های اجتماعی، زنان خود پیشگام شدند، خواندند و ضبط کردند و شجاعانه آثارشان را انتشار دادند. من این اراده و کنش فرد فردِ این زنان را به یک تیمِ ورزشی تشبیه می کنم که به اتفاق در میدانی نابرابر با حریفی خشن و جانسخت روبرو شده اند. در این میدان همگی در تلاشی جمعی در تحرکند اما کدامشان گل نهایی را خواهد زد؟ کسی که بتواند با اتکا به توان تکتک هم تیمیها، گل برد و برتری تیم زنان را به تور دروازه ی پرمانع حریف بنشاند. که بی تردید مینشیند.
دلا دیدی که خورشید از شبِ سرد
چو آتش سر زخاکستر برآورد
زمینه ی هنری
کوشش های زنان هنرمند با همراهی برخی موسیقیدانان مرد در چند سال اخیر، تَرَک و شکافهای مهمی بر آن دیوار سرد و سیاهی انداخت که برای پیشگیری از شنیده شدن صدای زن ساخته شده بود. دیواری که بر اساس قرائت رسمی دینی در پس از انقلاب با اتکا به خوانشی انحصاری و شاید اختصاصی از مذهب بنا شد. جملگی این تلاشها اما نه تنها از قدرت لازم برای فروریختن آن دیوار سرد و سخت و تاریک کافی نبود، که از ضعفی درونی و نهانی هم رنج میبرد. درست همینجا عامل تعیین کننده ی دیگری در سرنوشت صدای زنانه تاثیرگذار بود. چیزی که بیرون از اراده ی زنان و در نبود سبک و شیوه ی اجرایی زنانه و همچنین نبود خواننده ی شاخص صاحب سبک در میان زنان، بر سر راه جریان صدای زن حاکم و حکمران شده بود. چیزی از جنس مردانه که باز نه به خواستِ هدفمند و از پیش طراحی شده ی مردان هنرمند که به جبر و ضرورت گفتمانیِ حاکمیتیْ پدرسالار، به عاملی محدود کننده بدل شد. این عامل چیزی نبود جز مِتد یا الگو و یا سلیقه ی غالب بر امر زیباییشناسیِ آواز در موسیقی ایرانی. صدایی که معیار و متعالی شناخته شد. صدا و شیوهای که با کیفیت خود تمامی سپهر یا ظرفیت آواز ما را دربر گرفت. صدایی زیبا، رسا و فاقد هر خطا و ضعفی که به سبب خودبسندگی و اقبال عمومی، مانعی بر هرگونه احساس نیاز به تحول شکلی و سبکی و زیبایی شناختی در آواز ایرانی میشد. صدا و شیوه ی اجرای استادانه ای که محمدرضا شجریان آنرا برساخت و به حق مقبولیتِ خاص و عام را به دست آورد. تا آنجا که به مرور دیگر شیوه های تکنیکی و اجرایی مردانه هم از رونق افتادند. در تمام این سالیان زنانی که به دنبال کلاس درس و فراگیری آواز رفتند و نزدِ آموزگاران موسیقی مشق و تمرین آواز کردند تا به جایگاه و مقامی در موسیقی برسند، نتوانستند از فضا یا محدوده ی متد و شیوه ی استاد شجریان فراتر روند. اغلبشان هم خوب بودند اما در مسیر تکرار گام میزدند. راهی که پیشتر هموار شده بود و شاید حرف تازهای هم نداشت. رهروان هم چه زن و چه مرد، به جز تفاوتی که به طور طبیعی در رنگ صدایشان وجود داشت، همگی کپی هایی از اصل بودند. همزمان اما کسانی هم خواستند که الگوهای زنان خوانندهی پیش از انقلاب را دنبال کنند اما ضعف بزرگ آنان هم ریشه در نبود تکنیک و آموزش و تمرین اصولی داشت که لاجرم صدایشان رنجور و نحیف بود. این دسته هم عموماً آسیبپذیر ماندند تا به آرامی به خاموشی نزدیک شدند. (نادیده نمی گذارم که سبکهایی نورس و نوپا در موسیقی داریم که به لحاظ فنی از بحث ما جداست و نقش و جایگاه هنرمندان و رپرهای جوان زن در این نگاه و رویکرد مدخلیتی ندارند. همچنین منکر این هم نیستم که شاید هستند صداهایی که هنوز به گوشمان نرسیده اند.)
اینجا بود که می شد یک ستاره یا حتا چند ستاره را انتظار کشید. کسی که بتواند افق های جدید در صدا و موسیقی باز کند. کسی که همه ی پیش نیازها و ملزومات طبیعی را دارا بوده و از امکانات ضروری مانند آموزش و عشق و روحیه ی پیگیری برخوردار باشد. و کسی که نوبتش باشد. این شبیه به دقیقه ی تولد یک اختر پرنور در فضا است. به این اعتبار میتوان گفت همه چیز آماده و محیا بود و زمان و مکان هموار بود برای ظهور یک صدا که نبودش از همه سو و بر همه کس آشکار بود. حتماً یک نفر می توانست یا میبایست که از این ظرفیت برخوردار باشد و بتواند برای جبران کاستی ها بیانی نو داشته باشد. البته جسته و گریخته کسانی آمدند اما نتوانستند. تلاش کردند اما همه در سطح و اندازهای محدود باقی ماندند. شاید چون نمیدانستند. و یا چون درست ندیدند و این درست ندیدن، چشم اسفندیارشان بود. اگرچه منطق و عقل حکم میکند همچنان به تکتک آنان امیدوار بمانیم. ما نیز چنین کنیم.
رو به سوی زندگی
در گریز از هرآنچه بند و بندگی
در ستیز با هر آنچه ابتذال و کهنگی
ای خوشا روال این روندگی!
تولد یک صدا
در این دقیقه بود که صدای مینا دریس هم به گوشها رسید. زنی با توانایی و ظرفیتهای کافی و مناسب در زمانی درست با خاستگاهی یگانه. صدایی که مرزهایی را شکست و پا در محدوده های دشواری نهاد. از چهارچوبها بیرون زد و به جای اسارت در شیوه ها و الگوها که معمولاً در انقیاد تقلید محصور و محدود میماند، دست به تجربه و رَهروی در میدانهای وسیعِ چندفرهنگی زد. از اتکا به پشتوانه ی غنی و بسیط عرب و ایرانی خود بیشترین بهره را جست و با سماجت و پیگیری هنرش را به زبانهای ایرانی دیگر نیز گسترانید. همه میدانیم در تمام جهان هنرمندانی که به سبب تبار و آمیختگیه ای قومی و نژادی و پیوندهای خانوادگی در کنار مهاجرت و پیامدهایش، چندفرهنگی و چندزبانه تربیت میشوند، همواره جسورتر و پیشتاز بوده اند. و مینا دریس که خود ایرانیِ عرب است و به ناچار دوزبانه، با آشنایی و توانایی اجرایی درخور توجهش به زبان و بخشی از گویشهای کردی از چنین پایگاه و جایگاهی بهرهمند است. خاصه اکنون که در کشوری دیگر با زبان و فرهنگی متفاوت، زندگی و زبان و بیان جدیدی را هم در پیش گرفته است. ویژگی و مزیتی کم مانند برای یک خوانندهی زن.
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شدهی بیکار
و دانههای زندانی
ضرورت تکثیر این صداها و ظرفیتهای زنانه در موسیقی
در اینجا گریزی به وادی سکوت زنان ایران بیراه نیست. بر این باور هستم که زنان خاموش مانده ی در گوشه به گوشه ی ایران هستند که در صورت دمیدن فرصتی هرچند کوچک و کوتاه، میتوانند همچون مینا دریس صداهایی را به ذخیره ی هنری و فرهنگی ایران و جهان بیافزایند. ما زنانی در بلوچستان، سیستان، خراسان، ترکمنها، دو سوی البرزکوه (گلستان، مازندران، گیلان و دیلم و تالش، نواحی کومش و الموت)، آذربایجان، زنجان، قزوین، همدان، کردستان و کرمانشاهان و ایلام، لرستان و فارس و مناطق کویری و مرکزی و همچنین شهرهای بندری جنوبی و شمالی و حتا در تهران و پیرامونش ری، کرج و دماوند داریم که همگی ریشه در فرهنگ و هنر و زبان و ادبیاتی غنی دارند که در سپهری مردانه سالهاست در سکوت و انزوایی سرد، در حال نیمه منجمد مانده اند. چه خوب که مینا دریس بدرخشد و گرمایش پایانی باشد بر این انجماد و نورش راهگشای زنان خواننده در تمام نواحی ایران شود. و خوشا روزی که صدای زن ایران با هر زبان و فرهنگ و نژاد و قومیتی که باشد.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
جانِ سخن
من، مینا دریس را شمایلی از زبانه های آتش بر فراز چاه های نفتی میبینم. آتش مشعل پالایشگاههای نفت خوزستان که به مخزن عظیم انرژی نهان در زیر زمین متصل هستند و همیشه میسوزند. شعله هایی که روشن ماندنشان مرا به یاد آن آتش مقدس زرتشت میاندازند که بیش از هزار و پانصد سال است روشن نگاه داشته میشود. در خوانش خود از هنر موسیقی و به خصوص اسباب و عوامل دخیل در کیفیت آواز، معتقدم این صدا و این حنجره ریشه در آوازهای حبس شده در سینه ی زنان عرب ایرانی دارد که دهها سال تنها اجازه داشتند برای فرزندانشان لالایی یا همان دیللول بخوانند و دیگر هیچ. ریشه در دل زنانی دارد که مخزن انرژی عظیمی از درد و سخن و روایتند. زنانی که مخزن اسرارند. همچون زمین که مخازن نفت دارد. زنانی که روزهای شوم و آشوبزدهای را بردبارانه سپری کردند. و برای فرزندان یک ملت مادری کردند. زنانی که سالها از درون برای جوانان و آینده سازان مملکتی که اسیر جنگی خانمانسوز شده بود، سوختند و گداختند. آنروز این زنان بودند که مادران زمین بودند، ایستاده در مرزهای ایران در خوزستان و ایلام و غرب ایران. من مینا دریس را فرتور و بیش از آن، تجسم زندهی آن زنان میبینم. و صدایش را صدای مادر ایران میشنوم.
در تعبیر و تفسیری متفاوت و با خوانشی عرفانی از نامش، ممکن میشود او را به سرشت و سرنوشتی ازلی و هدفمند پیوند داد. دارنده ی این صدا نامش میناست. در لغتنامه ها «مینا» را آبگینه یا جامِ مِی معنا کرده اند. مینا دریسِ ما اکنون به مانندِ جامی است که از شهد و شراب ساقیِ خود که همانا زن ایرانی و زن عرب ایرانی است، آکنده و لبریز و سرریز میشود. جامی سرشار از باده ی ناب. او ساغری است که باید پر شود تا خود به ساقی بدل گردد. و من در دوردستی دست یافتنی او را ساقی آوازهای زنان ایران برای تمام جهانیان میبینم. و شاید او کسی باشد که بتواند تجسد جام جمِ اسطورهای ایران شود که صدای زن و آوازهای زنانه در آن پژواک مییابد. پژواکی در گسترهی بی مرز این جهان.
و مینا دریس نمیتواند جز این باشد.
پینوشت:
* این عبارت به اختصار اشاره به هفت مقامِ صبا، نهاوند، عجم، بیات، سهگاه، حجاز و راست است.
* اشعار به ترتیب از حافظ، ه.ا.سایه، محمدرضا شفیعی کدکنی، فروغ فرخزاد و احمد شاملو گزینش و درون متن گنجانده شدهاند.