“مرز سبز” فیلمی کوبنده از دوزخی ترسناک پشت این سبزی برای پناهندگان پرده بر میدارد
- شناسه خبر: 74205
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
“انیشکا هولاند”، کار گردان لهستانی، با فیلم داستانی “مرز سبز”، قیلمی سیاه و سفید، که بسیار به مستند نزدیک می شود، در تلاش برای نشان دادن آن چه بر سر پناهندگان در مرزهای روسیه سفید و لهستان می آید، با هوشمندی و ریز بینی نابرابری برخورد با جابه جا شدگان را در سیاست های اروپا یاد آور می گرددو انسان های والا را نیز فراموش نمی کند . از این روست که خشم دولتش را بر انگیخته است. اما برای سرپوشی این فاجعه شناخته شده دیگر دیر است، به ویزه اینکه فیلم، پس از ربودن جایزه ویژه هیات داوران فستیوال ونیز، در بسیاری از رخداد ها ئ فستیوال ها نمایش داده شده جایزه های دیگری را نیز ربوده است.فیلم ختا در لهستان ۸۰۰۰۰۰ بیننده داشته است. بنابراین راهی که باز شده دیگر بسته شدنی نیست و می تواند هشداری برای رودروئی با هرز روی های راست افراطی باشد.
انسان هائی درمانده که خربه هائی برای فشار سیاسی می شوند
فیلم با صحنه ای در درون هواپیما آغاز می شود که در آن پناهجویانی از شماری از کشورها و از جمله یک خانواده سوری حای گرفته اند. همگی با شادی وسوار بر ابرها در این خیالند که بدون به اب و آتش زدن، به آسانی به پردیسی که فولش داده شده خواهند رسید. آوای خواب کننده هواپیما اما با صدا و یا موسیقی ای همراه می شود که آن نوید چیز دیگری را می دهد.
به هنگام رسیدن به روسیه سفید، پس از گرفتن یک شاخه گل، همه پناهجویان به مرز این کشور با لهستان برده می شوند و دیگر خبری از پیشواز دوستانه و محترمانه نیست. آنها با زور و از ورای سیم های خاردار به آن سوی مرز رانده می شوند تا در آنجا به دیگر کشورهای اروپایی، که هدفشان بوده، بپیوندند. غافل از این که نیروهای مرزبان لهستانی نیز خیال ندارند با نیرنگ “لوکاچنکو”، رهبر خود کامه روسیه سفید، که می خواهد از این راه به کشورهای اروپای غربی هوادار اوکرائین فشار وارد کند، آنها را در خاک کشورشان بپذیرند.
این پاس دادن زن و مرد، کودک و خردسال، بیمار و آبستن، از یک سوی مرز به آن سو، در سرمای بسیار بالا، در جنگلی پر از گل و لای، بدون خوراک و اب و همچنین سرکیسه کردن این درماندگان ، هم به شکل شکار دسته جمعی و هم به شکل توپ والیبال انجام می گیرد.
در کنار خانواده ی سوری، زنی تنها نشسته ، که در می یابیم افغان است و از چنگال طالبان گریخته است. دختری که برادرش به عنوان مترجم با نیروهای لهستانی در افغانستان همکاری می کرده است. نقش این زن تنها را “بهی جنتی عطائی” ، یکی از بازیگران اصلی فیلم، هنرپیشه ی ایرانی تبار، بازی می کند. او که انگلیسی به خوبی می داند و سر و وضعش هم حکایت از یک رفاه پیشین دارند، همراه با خانواده سوری در دل داستان قرار می گیرند.
پرداخت مناسب برای نشان دادن نهاد انسان ها از چشم اندازهای گوناگون
برای نشان دادن این رسوائی غیر انسانی، که از بسیاری از زاویه ها، جنایت های رژیم نازی، استالین و دیگران را یاد آور می شود، و چندی پیش رسانه ها ان را پوشش دادند، “آنیشکا هولاند” بیینده را با فصل گذاری در فیلم، که هرکدام بیان کننده یکی از طرف های درگیرمی شود، به اندیشه وا می دارد و و از دشواری داد دهی و داد خواهی می گوید. نباید فراموش کرد که رفتن به این منطقه برای هیچ کس ازاد نیست و این کارگردان متعهد توانسته با حربه های سینما، فیلمی به سان یک مستند بسازد.
پس از پرداختن به بخش خانواده سوری و خانواده های پناهجویان، برابر آن را درمیان خانواده ی یکی از مرزداران، در تماس با همکاران، دوستان، مردم عادی و بی خیالی آنهائی که در صف نخست رودرروئی نیستند، به تصویر می کشد.
خشونت ان سربازانی که بدون هیچ مهمیز اخلاقی، به دستور های ناجوانمردانه بالادستانشان ، سر می نهند، در برابر فداکاری کسانی گذاشته شده که همه گونه خطر را به جان می خرند و به کمک نیازمندان می شتابند و یا پاره ای از سربازان درگیر در احلاق، از گزارش دادن پناهجویان در یک خود رو و یا یک مکان پنهانی خود داری می کنند. که این یکی از صحنه های بسیار کوبنده و مهم فیلم است.
یکی از نکته های مثبت فیلم، خطی نبودن آن و بخش نکردن انسانیت به دو گروه بد و خوب است. در میان این همه تلخی، گاه نیز طنز کوچکی می آید و سبب می شود که لبخندی بر روی لب های خشک و رنجدیده بیاید. یا به گونه ای دیگر، زندگی ناگهان شکوفه می زند و در لحظه های بسیار دردناک زندگی انسان ها را، برای یک آن هم که شده، از درون غم و ترسشان بیرون می آورد.
رفتار انسانهای معمولی با این فاجعه هم به خوبی به بازی گرفته شده است، رفتارهائی که گاه بسیار خود پرستانه به نظر می ایند اما نبودن در چنین شرایطی، دست ما را برای قضاوت آزاد نمی گذارد. … سهم گیری درجبهه نیکان یا بدان، ان هم در این جو ناسالم، بدون برخورد های عصبی ممکن نمی شودو کارگردان آن را در شخصیت ها پخش کرده است. تنها سکانسی از فیلم، که هارمونی فیلم را می شکند و نه تنها چیزی به آن نمی افزاید، بلکه بیینده را کمی غافلگیر و از هدف فیلم دور می کند، سکانسی است که در آن چند نوجوان سیاهپوست پناهجو، در خانه ی زیبا و مدرن یک خانواده ی ارمان گرا، با نو جوانان آن خانواده عجین می شوند و از موسیقی رپ و دلمشغولی جوانان “بی دغدغه” سحن می گویند !!
فاجعه انسانی وپرهیز از فرو رفتن در نا امیدی ژرف
در حالی که فیلم همه مواد لازم را برای بریدن امید از زندگی و انسانیت دارد، جنین نمی شود.
“آنیشکا هولاند” ، نه تنها فاجعه را پیش چشم می نهد، بلکه از ورای دیالوگ ها و یا سخنان کوتاه، معضلات دیگری چون باورهای دینی و زرفنای پرسش برانگیز آن را به یاری می گیرد یا دست کم با نشان دادن رفتار ها در شرایطی که تنها نجات جان همه انگیزه های دیگر را می پوشاند، پرسش هائی را در سر بینده به وجود می آورد. برای نمونه، پدر بزرگ خانواده سوری، با همه ناتوانی های جسمی و زخمهائی که به هنگام هول داده شدن از این سو به آن سوی مرز و تکرار آن و خشونت مرزبانان ناتوان تر شده، از شکر باز نمی ایستد.. در اینجا شاید بتوان پناهجویان را، به ویژه در پیوند با میهنشان، به شکلی درشت، به دو گروه تقسیم بندی کرد : کسانی که به دلیل فقر (به ویژه افریقای سیاه) و یا کسانی که به دلیل ناهمسوئی با حکمفرماهایشان دست به چنین سفرهای دردناک، پر خطر و مرگ آور می زنند. این دسته دوم بیشتر کسانی هستند که پول سفر و قاچاقچیان را داشته اند. پاره ای از انها حتا از نحصیلات بالا برخوردارند. حال می توان دلیل های انان را جستجو کرد و پرسید چرا خود را به ” گلوله انسانی” سیاستمدارانی چون “لوکاچنکو” تبدیل می کنند، که برایشان دانه می ریزد و هنگامی که به خاک روسیه سفید رسیدند، آنها را به سوی جبهه ی روبرو پرتاب می کند ؟ چون به هر رو معضلشان نمی تواند نداشتن ازادی مدهب و پوشیدگی زنان در کشورشان باشد…که باز هم می توان گفت که نقش این فیلم نشان دادن لحظه های درماندگی میان گریز، مرگ و یا آزادی و نیز سیاست های غیر انسانی و باور نکردنی حکومت هاست.
این کارگردان، گرچه خشم مقامات کشورش را برانگیخته، اما فیلمی کوبنده علیه لهستانی ها نمی سازد، بلکه با تکیه بر فاجعه ای که در مرزهای آن می گذرد، بر اراده و تلاش کسانی انگشت می نهد که دور از هرگونه پیش داوری، با به جان خریدن خطر، سازمان دهی دلیرانه و تلاشی بزرگ، تا آنجا که می توانند به این بخت برگشتکان کمک می رسانند. که شماری از آنها، نقش خویش را بازی می کنند.
“آنیشکا هولاند”، در سکانس پایانی، به برخورد انسان دوستانه و محترمانه کشورش با پناهجویان اوکرائینی اشاره دارد تا بگوید چگونه آسیب دیدگان دنیا از خدمت های یکسان برخوردار نمی شوند و این دوگانگی در برخورد است که سبب این اندازه نا آرامی، جنگ و جنایت در دنیا شده است. نکته مهم دیگر، که در یک جمله خلاصه میشود، این است که انسانها می توانند “گناهان” خود را بخرند : برای نمونه، در پایان فیلم می بینیم مرزبانی که خیلی هم با پناهجویان مرزی سختگیرانه رفتار نمی کرد و در زندگی خانوادگی اش به خود می پیچید، به هنگام کمک به پناهجویان اوکرائینی و هدایت آنها به اتوبوسی که می بایست هر گروه را به سوی مقصدی هدایت کند، توسط یکی از مددکاران شناخته می شود، در پاسخ به انتقاد تلخ وی از خدمتش در مرز روسیه سفید و راندن خشونت بار پناهجویان می گوید : “من هرگز در آنجا خدمت نکرده ام”.. از این روست که فیلم در نهایت دردناکی و ماجرایی نا امید کننده، کمی امید به دل انسان می دمد و می گوید تا زمانی که چنین انسانهائی وجود دارند، بشریت غرق نخواهد شد. صحنه پایانی نیز که بسیار زیباست، در همین راستا ساخته شده و این پرسش را بر می انگیزد که کاش می شد بار دیگر زائیده شویم و، بدون این بار گناه، زندگی خود را آغاز کنیم…
«شهلا رستمی»