قهرمان نماینده سینمای ایران است؟
- شناسه خبر: 28143
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۹ تیر ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۲۷

امیرحسین خلیلزاده / سینمای ایران منتظر تلنگر یا بهانهای برای خودکشی یا جان دادن بود که کرونا به دادش رسید تا بهانه ای باشد برای پاک کردن موریانههایی که از درون فاسد و بی جانش کرده اند این روزها حضور قهرمان در جشنواره کن شبیه بادکنکی است که نخ آن به سینمای ایران می رسد .. اما کدام سینما؟! نخی که به آن بادکنک وصل است سینمای ایران نیست، تفکری است که از این بادکنک سود می برد.
این روزها رسانه ها در بوق و کرنا کرده اند که قهرمان فرهادی، افتخار سینمای ایران است … لابلای اخبار هم گفتگو هایی از استاد به گوش می رسد که کد هایی برنامه ریزی شده ولی متفاوت از فرهادی است که می شناختیم : فیلمسازی بی حاشیه و کاربلد و صاحب سبک.
فضای مجازی پر می شود از فوتوکال ها و مصاحبه ها و یادداشت های تحصین برانگیز منتقدان خارجی از کاروان فیلم قهرمان در جشنواره کن. جمله ای از کارگردان در اوج بازار داغ گزارش های سینمایی در صدر قرار می گیرد که ایران کشوری سرکوب گر خوانده می شود و بعد اصلاح می شود که کشوری بسته است و بعد ریپورتر اصلی تکرار می کند که سرکوب درست بوده است!
ساده گی مطلب در این است که اصغر فرهادی را همگان به هوشمندی و هوشیاری و نبوغش می شناسند … او از بایدن به عنوان منجی آرامش در جهان پیش رو یاد می کند ، و دغدغه این را دارد که در کشورش جامعه پاندولی از افتخار و تحقیر یا عطف دقیق به گزاره ، فرهادی: ما به خاطر وضعیت اجتماعی مان به طور پاندولی بین خودباختگی و خودشیفته گی حرکت می کنیم.
این را فرهادی درباره قصه فیلمش گفته است و تاکید دارد که حرف هایی که نمی شود در ایران سرکوب گر (یا به تخفیف ایران بسته) زد را می شود به واسطه سینما زد.
تا همین نقطه کافی است چند سوال را در ذهنمان دوره کنیم.. چطور نمی شود در ایران بسته حرف زد ولی در فیلمی که فرش قرمز برای تولیدش در ایران پهن می شود، می شود حرف زد؟! آنهم فرش قرمزی در یک تونل استریلیزه که از صفر تا صد فیلم را می شود بی سر و صدا و با آرامش ساخت .؟ چطور می شود موسسه آموزشی بین المللی بی قید و بندی در ایران داشت تا شبیه هیچ کجای ایران هنرجوهای لاکچری پرورش داد در حالی که در ایرانی بسته زندگی می کنیم!
سینمای فرهادی شبیه یک کمپانی خارجی است که کلمه ساخت ایران را اجاره کرده است .. به راحتی و بدون دغدغه فیلم می سازی (بعد تصویرت از سختی خاطراتی است که از قبل برای همگان تعریف می کنی) ، چالش های اجتماعی ایرانیان را به تصویر می کشی با سرمایه خارجی برای نمایش خارجی و برای استیج های رسانه ای خارجی و بعد میان کلماتی درباره قصه ای که به تصویر کشیده ای چند جمله سیاسی می گویی ، طوری که بعد تکذیب یا تفسیرش کنی.. یاد فرش دستباف تبریز تولید شده در چین می افتم که تجار وطن پرست ایرانی باب کرده اند و بعد میان مردم چو می افتد که چینی ها از روی دست ما کپی کرده اند !! ولی همچنان وارد می شود!!
فرهادی را می شناسم تا جایی که واژه استادی را برایش قائلم . او را فیلمسازی پرتلاش و منظم و شفاف در زیستن دیده ام . از نزدیک دیده ام که برای زندگی اش برنامه دارد، واژه ای یا قدمی اضافه برنمی دارد و انسانی محترم و متفکر است.
موضوع نگارنده شخص آقای فرهادی نیست، جریان و بستری است که فرهادی سوپراستار آن بر روی قایق پارو می زند، ( گرچه پارو زن قهاری است ولی جریان آب نیز بسیار پرخروش است!) موضوع تفکری است که فرهادی را می ستاید ولی از او چیزی یاد نمی گیرد، یاد نمی گیرد که پرتلاش و بی حاشیه باشد ، یاد نمی گیرد که فیلم خوب بسازد یاد نمی گیرد که فیلم هایش را ببیند و در زندگی اش دروغ نگوید ، تجاوز نکند ، حسرت نخورد ، قهرمان پوشالی فضای مجازی نباشد!! .. فرهادی را افتخار ایران می دانیم قبول، اما اندکی تامل نمی کنیم افتخارات سینمای ایران چه طور باعث زنده بودن سینمای ایران نشده است؟ چگونه است که افتخارات سینمای ملی ایران را با مارک جشنواره های غربی معتبر می دانیم .. چند فیلم بالیوودی که مخاطب جهانی هم دارد ، در صدر این جشنواره ها می بینیم.؟
سینمایی که مخاطب با او قهر است، سینمایی که آنقدر دوشیده شده است که استخوان هایش پوسیده، چطور می توان “قهرمان ” فرهادی را به سینمای ایران منگنه کرد؟