«رودخانه بوم»ی که سیلش نتوانست جلوی سفری شگفتانگیز در درون افغانستان را بگیرد
- شناسه خبر: 82179
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
فیلم با نشان دادن عکس هائی با مدل های قدیمی و رنگارنگ آغاز می شود و بیننده سپس همراه با دوربینی بسیار آماتور وپر موج، درست مانند این که یک چنین وسیله ای را دست کودکی داده باشند، از درون یک ماشین معمولی، هم صخنه های بیرون و هم بگو ومگوی سرنشینان آن را دنبال می کند. همراه با ان هر از گاه نقشه ای کشیده شده بر روی یک کاغذ، گذرگاه و آماجکاه آتی آنان نشان داده می شود تا بیننده بداند در کجا وبا چه فرهنگی روبروست. موسیقی نیز نقش بزرگی در تعیین دوران دارد چرا که افزون بر مو سیقی های گوناگون بین المللی، یکی از ترانه های گوگوش هم بخشی از صحنه ها را همراهی می کند.
توانمندی فیلم از کجا می آید ؟
در اغاز راه، هیچ کسی نمی توانست باور کند که این اکیپ دست و پا شکسته بتواند جان سالم از این ماجرا به در آورد، چرا که تنها کسی که با افغانستان وزبان فارسی، ان هم به دلیل زندگی در ایران وهمچنین تهیه جستارهائی پیرامون اوضاع افغانستان در سال نخست رسیدن نیروهای آمریکائی به این کشور، برای روزنامه “فیگارو”، آشنائی داشت “سرژ میشل” بود. اما هیچ چیز پیوستن “کلود بشتولد” را که در شهر “لوزان” سویس، به کار گرافیسم سرگرم بود و پس از مرگ نا به هنگام پدر و مادرش در یک تصادف اتو موبیل، با اندوه در سوگ این دو، روزگار سپری می کرد، به این سفر ماجرا جویانه و خطرناک را پیش بینی نمی کرد. نفر سوم، “پائولو وودز” بود که گفته می شد عکاس جنگ است. او در این فیلم، جز چند کلیشه ی ناهمگون رنگی و ایستا، گر چه ثبت می کند، آن شناخت واقعی پیرامونش را که فیلمبردار ناشی گروه با کادرهای نامناسب و نگاره های کدر می دهد، ارائه نمی دارد. با این وجود او نیز، با خوش روئی و مثبت بودنش، به گروه جان می بخشد. این سه تن پس از رسیدن به کابل، می بینند که به دلیل ویرانی فرودگاه، دیگر راه برون رفت از آن را ندارند. “سرز میشل” به “پائولو” پیشنهاد می کند که یک دوربین دستی از بازار رویری هتلشان بخرد تا با بکدیگر به سقری در دردون افغانستان دست بزنند و از آن چه که نشان داده نمی شود، فیلم بگیرند.
آنها اما تنها نیستند و راندن طالبان سبب شده بیگانگان بسیاری از این کشور سر در بیاورند و جنب و جوش بزرگی در شهر ویران شده کابل به وجود آورند. شماری از آنها فیلم هائی ساختند که بیشتر رخداد های پر طنین را به نگاره می کشیدند و چندان به گره های پیچیده ی شرایط جغرافیائی-سیاسی کشوری نمی پرداخنند که چندین سال از دادن نگاره ای به برون محروم بود.
در حالی که این گروه تلاش داشت با نشان دادن دشواری ها، شادی ها و رخدادهای پیش بینی ناپذیر روزمره، به درون واقعیت نابخردانه و دور از انگار یک جامعه ، پی آمد های یک جنگ بی پایان و شکست یک “صلح به گمان آمریکا” و دور از بافت سنتی-تاریخی جامعه، رخنه کند… برای نمونه می توان از بسته های حاوی کنسرو و بیسکویت های کمکی آمریکایی نام برد که با چتر از هواپیما بر مزار شاعر بزرگ عرفانی قرن پانزدهم، (عبدالله انصاری ؟) افکنده شدند و آن را ویران کردند .
گرچه شخصیت ها، همه روزه با دشواری های غریب روبرو می شوند، اما طنز و شخصیت هرکدام از آنها به گونه ای راه مبارزه و برون رفت از تنگنا را ممکن می سازد.
راوی داستان، گرچه بسیار جوان است و هر از گاه از چارچوب های از پیش یازشناسی شده ی اخلاقی و دور اندیشی برون می رود، اما به خوبی و در چند جمله خود و دو شخصیت دیگر را واکاوی می کند و ما پیوند آنان را با کاری که انجام می دهند، در می یابیم. او برای نشان دادن آن چه که می بیند اما نمی تواند و یا نمی شود ضبط کرد، از کولاژ و یا ایست بر روی یک نگاره استفاده می کند. جالب اینجاست که این ماجرای پر خطر و دشواری هائی که هر روز بر سر راه آنها به وجود می ایند، سبب می شود که این انسان ترسو و غرق در غم از دست دادن خانواده، ناگهان در روبروئی با سیلی که می رفت در دره بوم و بالا آمدن آب رودخانه آن، همه آنها را با خود ببرد، با طالبان و راهزنانی که در کمین بودندو نجاتشان توسط افراد محلی، کلید نابسامانی های روانی اش را پیدا کند و به زندگی بازگردد.
دیگر این که ، این مستند، پشت صحنه های رپزتاژهای جنگی را نشان می دهد، که ما هز گز در آن چه در تلویزیون ها نشان داده می شود، نمی بینیم . اما چند “ضد قهرمان”، با پشتکار و دیدن هر چه بیشتر نادیدنی ها، نگاره ی ره آورد “قهرمانان خبرنگاری” و “خبرنگار-عکاس ها “ی پرآوازه را بی روخ می کنند. بانشان دادن صحنه های خنده و بی خیالی پشت جبهه جنگ ، آنها نشان می دهند که چگونه انسان ها می توانند در برابر واقعیت خشن زندگی شان، انسانیت خود را نگهدارند. بازهم می بینیم که چگونه ، چند انسان نه چندان قهرمان، با ترس های خود کنار می آیند وحتا پس از گذر از یک پست کنترل ترسناک، قهقهه می زنند. آنها همچنین نقش رابط ها ، مترجمان، رانندگان و مداکره کنندگان را نادیده نمی گیرند و خطری را که آنان به جان می خرند، برجسته می کنند.
بیست و دو سال می گذرد
پس از بازگشت این سه ماجراجو به کشورشان، کاست های همه ی فیلمبرداری ها توسط یکی از دوستان فیلمبردار، چند روز پس از دریافتشان گم می شوند. پس از بیست و دو سال، روزی همین دوست به فیلمبردار زنگ می زند و می گوید که کاست های فدیمی او را پیدا کرده و چنانچه کارگردان نیازی به آنها نداشته باشد، آنها را دور خواهد ریخت. این گونه بود که با دیدن کاست ها و علیرغم نگاره های نامناسبشان، این سه تن تصمیم می گیرند که همراه با عکس و نقاشی کمبود های انان را جبران کنند و از آن یک فیلم مستند بسازند.
از این رو، “بوم رودخانه ” فیلمی می شود که در آن مرزهای بین داستان مصور، کمدی و فیلم قومنگاری، محو می شود و از دل آن فیلمی در می آید درباره سوگواری، اراده ای ایستا برای مبارزه با فراز و نشیبهای سفری در یک میدان مبارزه و انگیزه های شاعرانه وانسانی. ماجرا هائی که یک دوستی وبرادری ناکسستنی به وجود می آورد که همچنان ادامه می یابد. در پایان سفر خود،”کلود بشتولد”، “سرژ میشل”، “پائولو وودز” و سایر دوستان ماجراجوی آنان، گروه “ریوربوم” را برپانهادند که هدفش پیروی از سحنان بنام “وینستون چرچیل” بود که می گفت : “پیروزی به معنای توانایی رفتن از یک شکست به شکست دیگر، بدون از دست دادن انگیزه است”.
به هر رو خندیدن به این نگاره ها، همراه با نوستالژی روزگاری که همه ارزوها ممکن به نظر می رسید، دلخراش است، زیرا افغانستان، بیست و دو سال بعد، دوباره به درون سیاهچاله ی ژرف تری فرو رفته است.
«شهلا رستمی»