صفر مطلق؛ پایان زندگی نیست!
- شناسه خبر: 14467
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
مهشاد لسانی
هنرمندنیوز: براعت استهلال همان چیزیست که در رمان صفر مطلق به عنوان یک صنعت ادبی از آن استفاده شده.معصومه باقری متولد سال ۶۸ در اهواز است او در سومین رمان خود ،دردهای جنگ تحمیلی را دستمایه ی اثرش قرار داده.جنگی که نابرابر تمام شد و فقدان و ناهمواریهای زیادی برجای گذاشت.جنگی که ۸ سال به طول انجامید و جانهای عزیز زیادی را از وطن گرفت و نمادهایی بر جا گذاشت که ابدی شدند.نمادهایی مثل نخلهای سر بریده و نخلهای سوخته که تا ابد در ادبیات پس از جنگ به طور سمبلیک از آن استفاده میشود.
فصل آغازین داستان به نوعی به مخاطب میفهماند که با چه نوع داستانی رو به روست.قصه ای که کشمکشهای روان رنجورانه ی بشری را در خود دارد.یاسر،عاکف و سلما کارکترهای اصلی داستان هستند.کاراکترهایی که از جنبه ی تیپ خارج شده اند و هر کدام شخصیت مستقلی در داستان دارند و نماد آدمهای آسیب دیده از جنگند.
شروع داستان با کنشی شگفت انگیز شروع میشود:”همین که پیکان سفید ابوتراب پیچید توی جاده ی فرعی،تپه های خاکی بلند،از دور مشخص شدند. ردیف قبرهای برآمده و نامنظم پشت آن تلی های خاکی به چشم میخورد”.
راوی در این صحنه سعی داشته زندگی را در مرگ بریزد و تصویری سیاه و سفید خلق کند.پیکان ابوتراب سفید است و قبرهای خاکی سیاه.مطلع داستان بسیار تکان دهنده است.عده ای آمده اند تا در پی قبری بگردند که معلوم نیست.
“شادگان” محلیست که داستان صفر مطلق در آن اتفاق میافتد.داستانی که جذاب،خوشخوان و وهم انگیز است.قصه قصه ای درونیست.از بی مکانی و بی زمانی در آمده و وارد سبک”ریالیسم صوری” شده است.همه چیز در این داستان هویت دارد و نام خاص خودش را.همین است که داستان را شناسنامه دار کرده.شناسنامه ای که با جنگ گره خورده و همین تلاقیاش با جنگ است که داستان در بسترش معنا میباید.
یاسر عاشق میشود و سلما خانوادهاش را توی یک اتوبوس که به سمت بیمارستان میرفته از دست میدهد.سلما دختر فتانیست که زیبایی ،هویت و خانواده هستیاش در خلال جنگ نابود میشود.
چند راویه بودن داستان به مخاطب کمک میکند که از چند زاویه ی دید،داستان را یشناسد و ببیند.این بینش چند سویه کمک میکند که ابعاد داستان برملا شود و پیرنگ رو بیاید.ریتم داستان تند و کند میشود و در جایی آنقدر نفس گیر است که نمیشود قصه را رها کرد.
زبان روان و گویش محلی جنوبی بر جذابیت داستان افزوده و شاید بتوان گفت قصه رنگ و بویی اقلیمی به خود گرفته است.
یکی دلایل از خوشخوان شدن رمان این است که نویسنده با نگارش جزییات مهم ، آگاهی میآفریند و سعی میکند خواننده را به قعر داستان ببرد و همین اثر را ارزشمند میکند.
مثل کارگردانان دوره ی موج نوی فرانسه که دوربین را روی شانه میگذارند و تکانهای تصویر موجب میشود،مخاطب خودش را در محل و مکان روایت حس کند و همین حس همذات پنداری را بالا میبرد.
سلما یکی از آن شخصیتهای ماندگاریست که در ذهن میماند.دختری که در خلال جنگ زندگی میکند،عروس میشود و بعدها به کنج عزلت کشیده میشود.کنجی که حقش نیست و هرگز به ذهن مخاطب خطور نکرده است.
رمان “صفرمطلق” از دردهای عمیقی میگوید که هنوز پس از سی سال از عمق جان مردمان جنوب پاک نشده و هنوز قلب خونینشان در خلال روزهای زخمی جنگ میتپد.