اینجا همه چیز جور دیگری است …
- شناسه خبر: 3051
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۲ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۴۹

اولین قدم
همین که نیت میکنی عازم شوی و گام در راه بگذاری، گویی در حج عاشقی مُحرِم شدی و کمر به طواف عشق گذاشتی. به اولین عمود که میرسی، خود را در حرم میبینی. حرمی که ۱۴۲۷ عمود دارد. به آخرین عمود که میرسی تازه وارد مضجع مبارکه شده ای. ازدحام به اوج رسیده. از ازدحام رهروان راه عاشقی بگیر تا ملائکهای که با اذن الهی نزول میکنند تا بالهایشان را فرش راه رهروان کنند.
لیلی
عالمی دارد برای خودش این مسیر. همان پیچ و تابهایی که از زبان مجنون درباره زلف لیلی شنیدهای را میتوان در پیچ و خمهای این راه حس کرد. شبها که سکوت سراسر این بیابان را پر میکند، میتوانی صدای تیشههای فرهاد بر بیستون را بشنوی با همان سوزی که شیرینش را فریاد میکرد. فریادها بجای حنجره فرهاد یا اصابت نوک تیشهاش با کوه، از حلقوم باندهای روی موکبها به آسمان بلند است و همه یک صدا میگویند: «لبیک یا حسین(ع)»
غبطه
اینجا همه ابراهیمیان آمدهاندو اسماعیلهایشان را قربانی میکنند. هاجرهایی را میبینی که هروله کنان برای تشنگان آب میآورند. همه سلیمانند و خبری از وحشت مور نیست! شبها روی پر جبرائیلیان میخوابی و روزها بر بال اسرافیلیان پای میگذاری. آسمان مملو از فطرسیان است که دائم در مسیر زائر تا حرم در آمد و شد هستند و لبیکها را به مقصد میرسانند و میآیند. حتی عزرائلیلیان هم لباس خدمت بر تن نموده و قدمهای زوار را میشمارند تا بر عمرشان بیفزایند. از اولین قدمی که زائر از خانه بیرون میگذارد، حساب عمرش متوقف میشود تا زمانی که به خانه برگردد. اینجا آسمانیان غبطهی زمینیان میخورند و بر لب آرزو میکنند کهای کاش «فَاِنّا خَلَقنَاکُم مِن تُرَابٍ» (حج،۵) بودند.
قیامت
زبانها فقط مشغول ذکرند و ساکت. اما پاها، لبها، چشمها، دستها، سینهها و … سخن میگویند. به موکبها که میرسی بی آنکه سخن بگویی، با قدحی آب یا شربت به استقبالت میآیند، یعنی لبهایت تشنگی را بانگ زده اند. روی صندلی یا فرشی اگر بنشینی، کفشهایت را از پای میکنند و عظلاتت را میمالند و ماساژ میدهند و بر آبلههای پاهایت پمادمی مالند و میبندد، یعنی پاهات به زبان آمدهاند. اشکت که جاری میشود، نرمی پارچهای سبز یا سفید را که بوی عطر عربیاش شامه ات را مینوازد، روی صورتت حس میکنی با این پارچهها اشک زوار را میگیرند تا سال بعد نگه میدارند و تبرک میکنند. یعنی چشمهایت سخن کردند. پیرمردهایشان دست و سینهات را میبوسند زمانی که به سینه میخورند و نام محبوب را به زبان جاری میکنند. یعنی دست و سینه ات هم به زبان آمده اند… خلاصه اینجا قیامتی است که زبانها از کار میافتند و اعضاء و جوارح به کار میافتند. بالاتر از این حتی رخت و لباسها هم به زبان میآیند زمانی که موکب داران لباس شوره دارت را به اصرار از تنت میکنند و میشویند و عطر و گلاب زده تحویلت میدهند. این ویژگی را در قیامت هم نمیبینی…
تشریفات
قانون مسیر پیاده روی این است که جورابها را برعکس بپوشی. چون نخ دوخت داخل جوراب و نخهای نقشهای نگاشته شده بر روی جوراب، به مرور عامل تاول هستند لذا همهی زائران جورابها را بر عکس میپوشند و کسی در این مسیر این را بد نمیداند. جوراب پاره نیز جزو تشریفات این مسیر است و عمده افراد همین طور هستند.
در غیر از این مسیر شوره زدن لباس نشانهی بی نظمی و شلختگی است و نگاه سایرین را به حالت تمسخر و طعنه تغییر میدهد و کسی که با لباس شوره دار در جمعی حاضر شود را شرمنده میکند. آیا این طور نیست؟ اما در این مسیر هر که لباسش کمتر شوره زده بیشتر خجالت زده است و هر کس شوره دارتر لباس بر تن دارد، سر بلند تر میشود.
بزرگترین هتل عالم
هر وقت قصد سفر میکنی اول هتلهای محل اقامت را رزرو میکنی. اما در این مسیر با اینکه از وطنت خارج میشوی، با اینکه جایی را رزرو نکردی اما کاملاً آرام و بی دغدغهای چون به راه ایمان داری و میدانی بی سرپناه نمیمانی. جایت میدهند، غذایت میدهند، موقع رفتن هم آذوقهی بین راهت را در حد وسعشان تامین میکنند. این هتل بزرگ ترین هتل در طول زمان و عرض مکان است. با وسعت صدها کیلومتری، که نه در تاریخ نمونهاش را میبینی نه در عالم موجود شبیه به آن را مییابی.
بزرگترین رستوران دنیا
در طول مسیر دود غذاهای خوشمزه و متنوع از سقف موکبها به هوا بلند است. بهترین غذاهایشان را برایت میپزند. به رایگان و التماس و اصرار تعارفت میکنند. بین موکبها به اندازهای جای خالی میبینی که بتوانند طناب و میخ چادرهایشان را بر زمین بکوبند. وعدههای غذایی نا محدود است و تعداد پرس درخواستی بدون محدودیت. به میزان نیازت میخوری. اینجا همه غذاها منو باز است. از غذاهای دریایی گرفته تا کباب و فلافل و قرمه سبزی ایرانی. وعدهها را کوچک میگیرند تا اصطلاحاً سر معدهها خالی بماند و بتوانی راه بروی.
بزرگ ترین مسجد تاریخ
تنها زمانی که مسیر را خالی از رهرو میبینی، اوقات نماز است. هر کس به هر موکبی میرسد و صدای اذان را میشنود بی معطلی وضو میگیرد و به نماز میایستد. همه به یک سمت برمیگردند و رو به کعبه که جهتش از نجف یعنی حرم امیرالمومنین(ع) میگذرد میایستند و نماز میخوانند. قبلهی این جماعت از فرزند کعبه کسی که از کعبه متولد شده شروع میشود تا به خود کعبه برسد. اصلاً خداوند سمتی از کعبه را ترک داد که در امتدادش نجف و بعد از آن به کربلا ختم شود. خداوند قبلههایش را در امتداد هم تکثیر کرده تا هر کسی در هر جای عالم قرار گرفت مسیر را گم نکند. تا در آخرین منزل که به کربلا میرسی، در باب القبله معجزه خداوند را میبینی. همه در یک امتداد به نور ختم میشوند.
یوم الحسرت
یکی از اسماء قیامت یوم الحسرت است. «وَ أَنذِرْهُمْ یَوْمَ الحَسْرَهِ إِذْ قُضىِالْأَمْرُ وَ هُمْ فىِ غَفْلَهٍ وَ هُمْ لَا یُؤْمِنُون» (سوره مریم، ۳۹) بخش زیادی از راه را به این فکر میکنی که چرا در محرم سال ۶۱ هجری قمری نبودی تا کنار مولایت باشی و هل من ناصرش را لبیک گویی؟ اما خودت را قانع میکنی که خدا تو را برای این روزها ذخیره کرده است. حسرت میخوری چرا در بین امت مسلمان عدهای بودند که حسین(ع) را به دنیای فانی فروختند و با اهل بیتش(ع) چه کردند؟ از این حسرت که فارغ نشدی حسرت دیگری گریبان دلت را میگیرد که چرا زودتر قدم در این راه نگذاشتی؟ حسرت میخوری که چرا موکب دار نیستی تا غبار از چهره و تن خستهی رهروان بگیری و چراهای بسیاری که یکی پس از دیگری میآیند و میروند.
جبران
اینجا روضههای مجسم را زیاد میبینی. دخترکانی که ظرفهای آب را بر سرهایشان نهاده و با التماس راهت را سد میکنند و میگویند: «ماء بَارِد» یعنی آب سرد. برق دندان شان را زمانی میتوانی ببینی که دستت به سمت سینی روی سرشان میرود. همزمان میخندند. شاید اینها در صدد ظلم و جنایات مردان قدیم سرزمینشان هستند و آنقدر آب میبخشند که آن وقایع روز هفتم تا دهم محرم سال ۶۱ را از تاریخ محو کنند!
زیبایی
اینجا هرچه بیشتر زخم خورده باشی، بیشتر اجرت میدهند. احترام و منزلتت هم بیشتر میشود. صورتهای آفتاب سوخته اینجا زیباتر است. سینههای کبود از سینه زدن را بهتر میخرند. تاول پاها را بهترین دلیل احترام میدانند. موهای ژولیده و خاک آلوده نشانهای از زیبایی است. همه چیز جور دیگری معنا میشود در این مسیر.
اشک
اگر در جمعهای ما، کسی سرش را پائین بیاندازد و گریه کند، افسردهاش میخوانند و بر حال او به چشم ترحم مینگرند. اما اینجا به حال آنهایی که سر در گریبان کرده شانههایشان از شدت هق هق گریه میلرزد، همه غبطه میخورند. اشک را میستایند و بر صاحبش رشک میبرند. اشک در این مسیر حکم مایع حیات دارد. مینوشی و مست میشوی و با توانی دو چندان به راهت ادامه میدهی. دلیل اشک شوق وصل محبوب است. همین که خودت را در صف خریداران یوسف میبینی اشک شوقت جاری میشود.
قوت کثیر
وعدههای غذایی این مسیر را کوچک میگیرند. اما «قوت لا یموت» نیست، «قوت کثیر» است. رزق معنوی آنقدر در این سفر روحانی زیاد است که رزق مادی جایی برای رهروان ندارد. عمده افرادی را که میبینی، خصوصاً آنهایی که شب رو هستند و در تاریکی ره میپیمایند، از شام و مایعات زیاد پرهیز میکنند تا بتوانند بیشتر و سریعتر راه بروند.
وادی حیرت
وادی حیرت را شنیدهای؟ هیمنجاست! پشت سر جمعیت که حرکت میکنی، تسبیحت را که به دست میگیری، قدمهایی را میشماری که دانههای هزاران تسبیح هم برای شمارش و ذکر آنها کم است. تسبیح را که در دست میگیری برای ذکر متحیر میمانی! خیلیها در همان حیرت میمانند و بالاترین ذکر را انتخاب میکنند. یعنی سکوت همراه با تفکر.
شعار و شعور
همه پشت یک بیرق در حال طی طریقاند. بیرق سرخ «لبیک یا حسین(ع)». خیلیها شعارهایشان را پشت کولههایشان نصب کرده و نوشته اند. از پشت سر که به این جمعیت مینگری میبینی که پشت امام شان در حال حرکتند که بیرقش بالاست و پشت سرشان شاید برای دیگران فانوسی روشن کردهاندکه از شعارشان مشخص است. روبرو را با امام بستهاند و شعارهایشان را پشت سرهایشان گذاشته اند. بر خلاف کوفیان سال ۶۱ هجری که شعار دادند و امامشان را پشت کردند.
حس غربت
در شهر و کشوری جز شهر و دیار خودت دچار حس عجیب و غریبی میشوی بنام غربت که سخت است و جانکاه! اما در این مسیر با اینکه فرسنگها دوری از شهر و دیار خود، حس غربت نداری! اصلاً این حس به سراغت هم نمیآید. هر که را میبینی و در آغوشت میکشی اش، از سر دلتنگی نیست. میمانی که به رسم میهمانی در آغوش کشیدیاش یا میهمانی؟! چه کسی مهمان است و چه کسی میزبان؟! نمیدانی! هیچ کس نمیداند! حتی به زیر قبه که رسیدی باید به سبک خانهات نماز را کامل بخوانی، یعنی اینجا خانه ات است. نماز مسافر معنا ندارد! یعنی مسافر نیستی.
عطر خاک
اگر به مسجدی بروی که فرش و زیراندازش بوی نامتبوع بدهد یا در سجده بوی جوراب نفر جلویی اذیتت کنند، حال خوب معنوی ات تحت تاثیر قرار میگیرد. در موکبهای این مسیر بوی خاک به مشامت میرسد. آنقد که حتی بوی پاها هم بوی خاک میدهد. همه عادت دارند قبل از نماز پاهایشان را بشویند و به نماز بایستند. بوی خاک را که در همه اوقات نکوهید ه است، اینجا خیلی دوست داشتنی میشود.
ما رَأیتُ اِلاّ جَمیِلا
در این مسیررازی سر به مهر برایت مکشوف میشود. روزی که زینب(س) فرمود چیزی جز زیبایی ندیدم، شاید منظورش این روزها و لحظات بود. او امتداد تاریخ را میدید و یزیدیان ده روز عاشورا را. زینب(س) عالمهای بدون معلم بود که علمش را از منبع لایزال الهی میگرفت. او این زیبائیها را دیده بود که آن روز نشانیاش را داد. این جمله برایت معنا نمیشود جز اینکه غسل عشق کنی و پای در راه عاشقی بگذاری. صحنههایی که میبینی دم به دم و لحظه به لحظه ترا یاد جمله عقیله میآورند.
حرم
از دور که چشمت به گنبدهای طلایی حرم میافتد، ناگهانی هوای دلت ابری میشود و باران شوق است که بی امان از دیده گانت میبارد. گریه امان نمیدهد. مثل مجنونها با خودت میگویی وهایهای گریه میکنی. گاهی زانوانت سست میشوند و میخواهند به زمین بنشینی. هنوز رابطه قلب و زانوها را نفهمیدم فقط میدانم آنجایی که قلب تکان میخورد، زانوها سست میشوند و توان حرکت را میگیرند. خیلیها در این لحظه به سجده میافتند و تاب برخواستن از سجده را ندارند.
آرام آرام قدم بر میداری تا به حرم برسی. انتخاب سخت است. بین الحرمین گیرت میاندازد. به کدام سمت میخوانندت؟ و میکشاندنت؟ دلت به هر سمتی میرود، پایت هم به آن سمت به راه میافتد. بعضیها میگویند اول باید از قمربنیهاشم(ع) اجازه بگیرند و بعد وارد حرم ارباب شوند. بعضی دیگر اما تاب ندارند و سراسیمه وارد حرم عشق میشوند و به طواف عاشقی کمر میبندند. خستگی را از یاد میبری. ارزنده ترین دارائیت را به روی دست میگیری که همان دل شکسته ات است.
و این پایان ماجرا نیست همین که قدری از حرم دور میشوی، دل تنگی امانت نمیدهد و باز گریبان دلت را میگیرد. در راه برگشت به خانه و کاشانه ات، به فکر برنامه ریزی برای سفر بعد هستی.
لبیک یاحسین(ع)
- محمد قنبری
- m.ghanbari61@gmail.com