ادبیات پیشانی هنر ایرانی است
- شناسه خبر: 20039
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
با الهام صداقتی، شاعر، ترانه سرا و مترجم، گفتگویی کوتاه داشته ایم که با هم می خوانیم
وضعیت ادبیات امروز چگونه است !؟
در حیطه ی ادبیات داخلی به گمان من شاهد رکود و ایستایی هستیم، ممیزیها و چارچوبهای دست و پاگیر فرهنگی از یک سو و کوتاهی ارتفاع دید اغلب ما از سوی دیگر، سبب تکرار سوژهها و تصویرها شده است. اینروزها نوشتن « چه در حیطه ی شعر و چه در حیطه ی داستان » کار دشواری است چرا که کسانی از نسل های جلوتر آن قدر خوب نوشته اند و مینویسند که مدام با آنها مقایسه میشویم و اگر خوب ننویسیم و حرف جدیدی نداشته باشیم حتی به پای مقایسه هم نخواهیم رسید؛ نهایتا تنها در حاشیهها و لابلای سایهها دور خود میچرخیم، ادبیات که پیشانی هنر ایرانی است باید ابزار زندگی ما باشد؛ نه فقط یک مبحث درسی در مدارس یا عنوانهایی پشت ویترین کتابفروشیها.
در مورد تعداد زیاد جلسات شعر نظرتان را می گویید؟
شرکت در جلسات شعر تا زمانی که تازه کار بودم، واقعا در من انگیزه ی نوشتن ایجاد میکرد. تشویقها، نقدها، دوستیها و حتی گاه دشمنیها همه مؤثر بود. آن زمان البته تعداد جلسات محدود بود و اغلب مدیران انجمنها هم از نامداران این حوزه بودند. نظرات افراد متفاوت بود و در جلسه های مختلف، برخوردهای متفاوتی با شعرهایم می شد اما از برآیند آنها به نتایج خوبی میرسیدم. البته این روزها دیگر خیلیها جلسه ی شعر برگزار میکنند و به گمانم این وضعیت میتواند برای تازه کاران سردرگمی به بار بیاورد، مخاطب و متقاضی باید عاقل باشند و در هر نمایشی شرکت نکنند.
و در مورد افزایش بی رویه شاعران و ترانه سراها هم نظرتان را بدانیم؟
افزایش تعداد شاعران و ترانه سراها گریزناپذیر است؛ اصلا مگر این چیزها رویه بردار است که بگوییم بی رویه؟ به هر حال جلوی نوشتن کسی را نمیشود گرفت. تا وقتی مخاطبان عامی هستند که برای هر دلنوشته ای هورا بکشند، ناشرانی هستند که به طمع مشارکت و گاهی رشوه مؤلف هر کتابی را چاپ کنند و دسته ی بزرگی از اهالی موسیقی هستند که باب دل مخاطب عام موسیقیِ مصرفی بازاری تولید میکنند، همه میتوانند بنویسند.
شما هم ترانه می نویسید و هم شعر، در مورد تفاوت این دو صحبت کنید
به اعتقاد من، ترانه از جنس شعر است و هر شعری هم میتواند ترانه باشد؛ چه شعر موزون و مقفا و چه شعر آزاد؛ چه به زبان محاوره و چه به زبان فاخر. هر شعری که قابلیت برقراری نوعی پیوند درونی با موسیقی در آن کشف شود، ترانه است و یافتن این قابلیت از نظر من به توانایی آهنگسازان برمیگردد. شخصا با این عقیده که ترانه باید ساده و برای عامهی مردم قابل هضم باشد موافق نیستم، یافتن قابلیتهای ترانگی هر شعری به توانایی و ذوق آهنگساز بستگی دارد.
از همان ابتدا ترانه هایتان با اجرا روبرو شد؟
ترانه های من شعرهایی به زبان محاوره و سوژه هایی کاملا زنانه هستند که به دلیل نبودن فضای اجرا و محدودبودن تعداد خوانندههای زنی که روحیات اینچنینی داشته باشند به اجرا نرسیدند اما مفرّی شدند برای تخلیهی درونی و میانبری برای نزدیکشدن هرچه بیشتر من به ادبیات؛ این دلضعفهی دوستداشتنی.
کار ترجمه هم می کنید.
بله شعر و داستان کوتاه ترجمه میکنم. یک کتاب شعر به اسم «سکوت من قصهایست» از شاعری آمریکایی ترجمه کردهام که نشر آنیما منتشر کرده و یک داستان کوتاه نوجوان به اسم «جانوران قلعهی کلاستون» از ایوا ایبتسن که نشر ویدا کار کرده.
صحبت از نمایشگاه کتاب شد، چرا مردم ما دیگرکتاب نمی خوانند؟
این روزها کتاب خوانی در اکثر خانهها، از یاد رفته و رابطه ی ما با کتاب، عمدتا به وابستگی به تعدادی کتاب قدیمیِ یادگاری نشسته در کتابخانهها یا وجه دکوراتیو کتابخانه در گوشه ای از فضاهای منازل مان برای فرهیخته نمایی محدود شده است. بخشی از این دوری « در طبقات اجتماعی متوسط به پایین » به شرایط سخت اقتصادی و دویدنهای هرروزه به دنبال آب و دانه مربوط است. بخش دیگری، به دورهای باطل در فضاهای مجازی و دست به دست شدن خطهای کوتاه درست و غلطی برمی گردد که باعث شده اند در خواندن مطالب بلندتر تنگ حوصله شویم، گاهی هم این غفلت، ناشی از تعدد و تنوع سرگرمیها و تفریحات در جهان مدرن است. اما به اعتقاد من مهمترین دلیلش این است که در کشور ما چیزی تحت عنوان آموزش کتاب خوانی حرفه ای به شکلی که در کشورهای توسعه یافته هست، وجود ندارد. متأسفانه اگر ده سال پیش لااقل قبل از خواب چند صفحهای مطالعه میکردیم تا چشمهایمان سنگین شوند حالا دیگر پیش از خواب هم بازتاب نور صفحه ی گوشی همراه، چشمهایمان را به خستگی و نهایتا خواب میکشانَد.
یکی از ترانه هایتان را با مخاطبان «هنرمند نیوز» شریک می شوید؟
بوسه بوسه به قلبِ پیرنِ تو / لب به لب میرسم به گردنت و / دس به دس میشه این گلوله ی سرخ / دل به دل تا دمِ رسیدنِ تو / تن به دریا که میزنی دریا / توو یه لیوانِ آب جا میشه / خاک میشم خمیر میریزم / گوشت از استخون جدا میشه / دستمو حلقه میکنم دورِ / گودیِ دکمههای رو کمرت / قصدِ تو غربته.. نمیترسم! / اقتدا میکنم به بال وپرت / «شرق تا غربِ آفتاب از من / آب و تاب از تو و شراب از من / ماهِ کامل! شب و چراغ از تو / تنزدن، سوختن، کباب از من» / من قناعت سَرم نمیشه عزیز / شاهانگورِ خشکِ تازهمویز / قطره قطره نمیشه یه دریا / پله پله نمیرسم به خدا / سربکش جرعهجرعه لیوان و / تهِ این تشنگی یه مِیخونه س / دیگه چیزی نمونده حوصله کن / پشتِ این رشتهکو(ه) یه رودخونه س / «شرق تا غربِ آفتاب از من / ماهِ کامل! شب و چراغ از تو / مکثِ تو اولِ شروعِ منه / اومدن از من و فراق از تو»
عباسعلی اسکتی