“پدرو آلمودوار” با “اتاق بغلی” بار دیگر هنرپیشگان زن را ارزش می دهد تا با تم مرگ بازی کند
- شناسه خبر: 86714
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
داستان از انجا آغاز می شود که “اینگرید” (جولیان مور) ، یک نویسنده پر آوازه، در می یابد که یکی از دوستان دیربازش، “مارتا” ( تیلدا اسوینتون)، یک خبرنگار جنگی و جهانگرد کهنه کار، که چندی از او بی خبر بوده، به بیماری سرطان دچار شده است. از این رو به دیدار او می شتابد و کم کم دوباره پیوند دوستی آنها جان می گیرد. تراژدی بیماری زمانی به اوج خود می رسد که “مارتا” از دوستش می خواهد برای خودکشی به او کمک کند. پس از دو دلی بسیار، “اینگرید” می پذیرد که او را در پروزه ی پایانی زندگی اش همراهی کند . از این رو همراه با او به خانه ای با آرشیکتور بسیار مدرن و در درون طبیعتی بسیار زیبامی رود. “مارتا” در گفتگوهای بسیار نیمه نخستین فیلم، زندگی خود را می شکافد و اینگرید هر چه بیشتر برای بودن با او زمان می گذارد.
در فیلم “اتاق بغلی”، آلمودوار” گرچه به تم های دلخواهش می پردازد اما از رنگ و هیاهوی بسیار فیلم های محلی اش در آن پرهیز می کند. او رنگ ها را به مناسبت لحظه ها و برای جدا کردن زندگی و پیشواز از مرگ بر می گزیند. در حالی که رنگ ها در آغاز فیلم چندان شاد نیستند، اما با به کار بردن رنگ های زنده و تند در زمان نزدیکی مرگ، کارگردان تلاش می کند از تلخی ی برخورد با آن بکاهد.
“المو دوار” با دور شدن از دنیای پرهیاهوی فرهنگ اسپانیولی که شکلی دایره وار و پر از رنگ داشت و برگزیدن فرهنگی بسیار چهارگوش و استفاده از زبانی دیگر، شاید می خواسته دنیای دیگری را، که در خاطره وی همراه با خطوطی زاویه دار، منظم و تهی از شیئی شکل گرفته است، آزمایش کند. دنیائی که این گونه در ذهنش نشیته و آن را بسان کودکی شگفت زده کشف می کند.
او همچنین گفتگوهای پی گیر شخصیت هایش را بیشتر در پلان های ثابت می گنجاند تا به تماشاگر امکان دهد که او نیز جائی بر سر میز بیابد و در این گفتگو ها شرکت کند. این دنیای پراز واژه و جمله، با دیوارهائی سرشار از کتاب همراه می شوند که کلمات از آنها برخاسته و بیرون آمده اند. از این رو یگ شخصیت را نویسنده می کند و دیگری را خبرنگار و گزارشگر حنگ.. این نزدیکی و داد وستد بی پایان دیدگاهها، افق دید بیننده را می گشاید وجای بیشتری برای درون نگری به دست می دهد تا بار دیگر پیرامون مرگ و زندگی، مرگی که به آسانی پذیرفته نمی شود و درباره اش هم نمی توان چندان تصمیم گرفت، به شگلی دیگر بیاندیشد.
رودر روئی با مرگ و تابوی مرگ خود خواسته
گر چه شماری از کشورهای اروپائی، خواست پایان دادن به زندگی را، به دلایل گوناگون و از جمله بیماریهای بدون درمان و بسیار دست و پاگیر، در فانون های خود وارد کرده اند، اما شماری از آنها، از جمله فرانسه، هنوز نتوانسته در این پیوند به یک همباوری همگانی برسد. این در حالی است که به گونه ای کمک های پرشگی، از جمله قطع خوراک رسانی و دادن داروهای آرام بخش را ممکن می سازند بدون این که درگیر واژه ی “اوتانازی” یا مرگ خود خواسته شوند. در آمریکا هم یکپارچگی وجود ندارد و تا کنون تنها در نه (۹) ایالت قانونی است. چیزی که در فیلم “آلمودوار” دیده نمی شود و شخصیت بیمار حود از راه اینترنت به قرصی که می خواهد دست یافته است و ما می بینیم که همه تلاش او برای گناه زدائی یا پرهیز ار اتهام همدستی و یا قتل به دوستش، پس از مرگ او، توسط پلیس است.
آیا نو آوری های آلمودوار توجیه پذیرند ؟
به ازمون گذاشتن شماری خواست درونی ویا خود را به چالش کشیدن، آنهم در جائی که این کارگردان اسپانیولی، بسیار و بسیار به آثار دیگر سینمائی گوشه چشم می اندازد و از ویژگی های خود دور می شود، آیا کارآ بوده ؟
البته آزمودن فرم های نوین و خود را تازه کردن برای هر کارگردان هم گذیرفتنی و هم لازم است، اما این اثر دو دسته گی به وجود آورده است : برای کسانی که این کارگردان را بدون هیچ چند و چونی می پسندند و موضوع برایشان مهم است، آلموذوار کار خوبی را راارائه کرده و سزاوار جایزه ای بوده که گرفته ؛ برای دیگران این فیلم چندان به دلشان ننشسته و با آن بیگانگی کرده اند.
حال اگر بخواهیم کمی آن را بشکافیم یا دلیل نپیوستن به درد کسی که دارد حود را برای مرگ آماده می کند را جستجو کنیم، گذاشتن دو شخصیت اصلی قیلم در کادری به سان تابلوهای “اودارد هوپر” و برگزیدن شخصیتی چون ” تیلدا اسوینتون”، با زیبائی فرا گیتیائی/فرا سپهری، که به ویژه در نیمه ی آغازین فیلم، دیالوگ بسیار دارد و برای این سخنوری ساخته شنده ، تماشاگر را از دلسوزی یا همراهی با کسی که در راه مرگ پای گذاشته بری می دارد. این دکور هندسی و حتا رنگ های تند برگزیده شده در پایان وبار سمبلیک آنان (صندلی راحتی تراس به زنگ سبز برای کسی که می خواهد بمیردو قرمز برای دوستش !) هم چندان کمکی به این نزدیکی نمی کند. البته نبود دیالوگ زیاد و سکوت های بلند، به کمک کارگردان می آیند که به گفته ی خود وی ، نشان می دهد که تنها بودن در کنار یک شخص و درد او را همراهی کردن کافی است. تنها گوش کردن به سخن دیگری خود بسیار پر ارزش است. آما آیا این بیننده را همراه می کند ؟
چند داستان کوتاه موازی از جمله آن که “مارتا” در دوران خبرنگاری جنگ و در سوریه با دو کشیش برخورد می کند که همجنس گرا هستند، چندان جائی پیدا نمی کند و یا در یکی دیگر، “جان تارترو” را به عنوان معشوق پیشین هر دو شخصیت به کار می گیرد. که این نیز چندان لازم به نظر نمی رسد. حال می توان گفت که شاید به این بهانه کارگردان می خواسته به دوران جوانی، سلامت و زندگی ی شخصیت ها نیز اشاره ای داشته باشد. ..از سوی دیگر کارگردان از او برای پیش کشیدن موضوعی حیاتی ، یعنی دگر گونی آب و هوا و بی اینده گی کره زمین هم استفاده می کند تا بدین ترتیب مرگ فوری را با مرگ پیش بینی شده دیگر، مرگ بسیاری از انسانها و طبیعت، در میان و دراز مدت، به هم پیوند زند.
گقتنی است که گر چه این برخورد با فاصله و بدون شیون و هیاهو با مرگ، فیلم “فریاد و نجوه” ساخت” اینگمار برگمن” را به یاد می آورد، اما دردناکی و ترسناکی بیماری را نشان نمی دهد و بسیار شسته و روفته است. بنابراین هم شماری را به خود جذب می کند و هم شماری دیگر را ازخود می راند. به هر رو این فیلمی نیست که بتوان آن را یکی از ساخته های دلچسب “آلمودوار” دانست . حال امیداوریم که سر آغاز فصلی از سرازیری ، به سان شماری از کارگردانانی که می پسندیدیمشان، نباشد که در دوران کهن سالی شلخته و یا هزیان گو شدند .
«شهلا رستمی»