هادی احمدی: تئاتر یک اثر هنری ارزشمند است
- شناسه خبر: 25050
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
هنرمندنیوز: با هادی احمدی که این شبها تئاتر «پس از برخورد جسم سخت به سر» با هنرنمایی او در تماشاخانه استاد انتظامی روی صحنه می رود گفتگو داشته ایم.
چرا از اینهمه فعالیت هنری بازیگری را انتخاب کرده اید؟
بازیگری یک اتفاق درونی است که از زمان اولین مواجهه با نقش تا لحظه ای که جلوی دوربین یا روی صحنه می روید با تمام ابهاماتش همراه شما است، ابهام از این جهت که تا دلتان بخواهد مقاله و کتاب و فیلم و محتوای آموزشی در رابطه با بازیگری منتشر شده اما هر چقدر بیشتر در دل اینها فرو می رویم یاد آن جمله معروف می افتیم که: انگار هیچ رازی در میان نیست! اگر تکنیکهای بازیگری و الزامات بدن و بیان بازیگر را به عنوان حداقلهای مورد نیاز کنار بگذاریم، باقی ماجرا که عمده سختی کار است، شامل ذهن و درک و شهودی است که قرار است تبلور کاراکتری دیگر در بازیگر را به ارمغان بیاورد و این دقیقا همان نقطه ای است که همواره در هاله ای از ابهام قرار داشته و هیچ نسخه ای برای آن پیچیده نشده است، چرا یک بازیگر در یک نقش خیلی درخشان است. او روی صحنه چه میکند و چه نمیکند؟! اگر من هم همان کارها را انجام دهم و همان مسیر او را طی کنم درخشان خواهم بود؟! پاسخ این سوالات در خوش بینانه ترین حات ممکن، یک سکوت است، یک سکوت طولانی… بازیگری با تمام پیچیدگی هایش اگر یک عشق واقعی باشد شما ناگزیر به ادامه حیات در آن خواهید بود.
چرا بازی در پس از برخورد جسم سخت به سر را پذیرفتید؟ این نقش چه چالش تازه ای برای شما داشت؟
نقشی بود متفاوت با تمام تجربههای پیشین من، سجاد داغستانی هم به عنوان نویسنده و کارگردان و هم به عنوان یک دوست، از همان ابتدا برای من قابل احترام بود و است، به این مورد گروههای دوست داشتنی و خوشانرژی که در تمام اجراهای این اثر همراه بودهاند را نیز اضافه کنید.
بازی کردن در نقش «مایکل جکسون»! چقدر با این شخصیت همذات پنداری می کنید و از او شناخت دارید؟
بچه که بودم برای اولین بار یک نوار ویدیویی VHS از کنسرت مایکل جکسون دیدم که پسرخاله ام آورده بود! با دیدن آن مات و مبهوت ماندم. بارها و بارها دیدم، یک کلمه از لیریکس موزیک را نمی فهمیدم و تنها آوایی که به گوشم میرسید را با کلمات درهم و برهم و بی معنایی برای مادرم تکرار میکردم. وقتی مادرم می پرسید «معنی این چیزی که میخونی چیه؟» از خودم داستان می ساختم و تعریف میکردم، زمانی که سجاد داغستانی این متن را به من پیشنهاد داد داستان ساده اما بامزهای به نظرم آمد که میتواند روایت شیرینی از یک عشق ساده و بی ریا را رقم بزند
تئاتر کجای زندگی و فعالیت های شماست؟
همه جا و هیچ جا!
سختی ها و شیرینی های دنیای بازیگری؟
از سختی های حرفه بازیگری همیشه سخن گفته شده است، برخی بازیگری را سخت ترین کار دنیا میدانند! برخی دیگر هم این اظهار نظر را به سخره میگیرند، من فکر می کنم بازیگری حرفه بسیار سختی است، اما نه سختترین. در رابطه به انواع سختی های این حرفه هم به کرات سخن گفته شده، خلق نقش، حضور در لحظه، تمرکز و تداوم حس، قدرت شهود و درک بالا و… من اما معتقدم یکی از پیچیدهترین دشواریها و سختیهای این حرفه صبر است، صبر به منظور ایجاد یک بستر مناسب برای دیده شدن، صبر برای حرکت به سمت جلو، صبر و شکیبایی برای پیشرفت در این حرفه با تمام حرفههای دیگر متفاوت است و عدم تحقق آرزوهای یک بازیگر در این کار، به مراتب فرسایشی تر و آزارندهتر خواهد بود، بنابراین این صبر و شکیبایی و حوصله مورد نیاز برای بازیگر است که در کنار سایر المان های مورد نیاز، این حرفه را سخت و گاه بی رحم مینماید.
باندبازی چقدر در دنیای نمایش و تصویر وجود دارد؟
باندبازی در همه حرفهها و در همه کشورهای دنیا «کم و بیش» وجود داشته و خواهد داشت، آثار زیادی در ایران و تمام دنیا به همین ترتیب شکل گرفته و بسیاری از آنها نیز آثار درخشانی بودهاند، صرف زمان زیاد برای فکر کردن به موضوع باندبازی در حرفه بازیگری که بدون شک وجود دارد، بسیار بازدارنده بوده و برای هر شخصی ایستایی و سکون ایجاد می کند و در ادامه دیری نمی پاید که افرادی که به هر دلیل در مسیر حرفه ای خود جا می مانند و ناامید می شوند، تبدیل به انسانی خشن، طلبکار از همه، انتقامجو شده و مدام غر میزنند.
دوست دارید در کنار کدام بازیگران و برای کدام کارگردان بازی کنید؟
من دوست دارم بازی کنم و از روزها و ماههای طی شده برای خلق نقش و بازی روی صحنه و یا جلوی دوربین لذت ببرم، دنیای امروز شرایطی را رقم زده که دستیابی به یک آرامش روحی و روانی ادامه دار در زندگی دور از ذهن به نظر میرسد، گویی این مهم فقط با اکنون و این جایی زیستن محقق میشود، بازیگری برای من شاید بستری است که رسیدن به این ویژگی را محقق میسازد یا بهتر بگویم: مرا برای درنگی به موقعیت زیستن در زمان حال و آرامش ناشی از آن نزدیک میکند، فارغ از این بحثها که زندگی روزمره من را تشکیل میدهد، باید بگویم از میان کارگردانان ایرانی دوست دارم زمانی با اصغر فرهادی کار کنم و یا با فرهاد اصلانی همبازی شوم.
فکر می کنید ده سال بعد کجا باشید؟
ذات دنیای امروز بر پایه ناپایداری و عدم ثبات بنا شده که همین موضوع شرایط را برای برنامه ریزی و هدف گذاری های بلند مدت و میان مدت دشوار میکند، من اما برای حرکت رو به جلو تلاش میکنم، برای کار کردن با بهترین کارگردانها و حضور در پروژههای تئاتر و سینمایی مهم و ماندگار، برای مهیا ساختن بستری به منظور پیشرفت و دیده شدن، بله، اتفاقات غیر منتظره و تغییر شرایط در دنیای امروز هرگز قابل پیش بینی نیست و من و امثال من نقشی در آن نخواهیم داشت، ما در گذشته از شرایط تئاتر راضی و خشنود نبودیم اما کرونا در یک مدت کوتاه کاری با زندگیهایمان کرد که امروز به شرایط پیشین حرفه خود غبطه بخوریم، باید پذیرفت که تئاتر فارغ از این که یک اثر هنری ارزشمند است که روح و روان مخاطب را هدف قرار داده، یک کالا «خدمت» فرهنگی نیز محسوب میشود، یک خدمت فرهنگی نیز مانند هر کالا و خدمت دیگری با عرضه و تقاضا سنجیده میشود و به حیاط خود ادامه میدهد، فرآیند عرضه در تئاتر شامل تمامی اقدامات و ملزوماتی است که یک تئاتر را برای به نمایش درآمدن بر روی صحنه مهیا میسازد و تقاضا نیز شامل مخاطبان تئاتر میشود که این کالای فرهنگی را دریافت مینمایند، به بحث اصلی بازگردم؛ در کنار برنامه ریزی و دورنمای خودم راجع به این حرفه که کار کردن با بززرگترین کارگردانها و همبازی شدن با بازیگران درجه یک این حرفه است، باید به این مهم هم قائل بود که در روزگار ناپایدار، بیثبات و گاه بی رحم امروز، اگر من مدام به ده سال گذشته فکر کنم و یا زندگی خود را تمام و کمال بر مبنای آیندهای بچینم که گنگ و مبهم است، نمیتوانم از لحظه حال لذت ببرم، این وصف حال در رابطه با زندگی بازیگرانه و به ویژه در کشور خودمان از اهمیت صد چندانی برخوردار است. ماجرای کنفوسیوس زمانی که به زندان افتاده بود را حتما شنیدهاید. کنفوسیوس یک روز قبل از اعدام در داخل سلول زندان نگاهش به یک پروانه افتاد. بسیار به وجد آمد! با انگشتش حرکات پروانه را دنبال نمود و گفت ببینید چقدر ظریف و منظم بال میزند! زندانیان دیگر به او گفتند: دیوانه! تو فردا قرار است اعدام شوی بعد دلت را به حرکت بالهای پروانه خوش کرده ای؟! کنفوسیوس گفت: من چه از دیدن این پروانه لذت ببرم و چه نبرم، اعدام میشوم. لذت بردن و نبردن من از همین ساعات باقی مانده هیچ فرقی در حکم اعدام من ندارد. پس چرا لذت بردن در این زمان محدود باقیمانده را از دست بدهم!؟
عباسعلی اسکتی