این چاقو هنوز غلاف نمیشود!
- شناسه خبر: 26353
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
سمیه هاشمیان| خون شد در ادامه فیلمهای دیگر مسعود کیمیایی و در واقع تکرار مکررات است و برخوردار از نکتۀ تازه و جالبی هم نیست که بشود به آن چشم امید بست و چه بسا در برابر بهترین های کیمیایی (قیصر، رضا موتوری، گوزن ها، سرب، دندان مار و…) در واقع خون شد دقیقا کم هم میآورد و پرسش بنیادین در این نقادی این است که چرا این چاقوی ضامن دار آدمکش هنوز غلاف نشده است؟!
آغاز و پایان
کیمیایی در خون شد آغاز و پایان را به درستی چیده و تصاویرش را به لحاظ ارائه فضا به درستی پیش میبرد. در آغاز مردی در کوچه و خیابان در سایه روشن یک شب دارد میآید و حالا باران هم میبارد. گاهی نیز سایه تن مرد بر در و دیوار مغازه ها نیز میافتد و این همان مرد تنهای شب است که حتما نکته هایی در سر و دل دارد و این مدل راه رفتن و غوطه خوردن در فکر با پیشامدهای خوبی همراه نخواهد بود… تا اینکه به خانه میرسد و با آمدن یک زن غریبه بر پشت در و بعد آمدن مادر ناتنی، بر او معلوم میشود که دیگر خانه خانه نیست و با حضور بیگانه نظم این خانه برهم ریخته است.
در صحنۀ پایان هم، همین شب و سایه روشن و نور خودروی رفیق فضاسازی میکنند برای همین مرد تنهای شب که حالا پس از کلی چاقو بازی و زدن و خوردن دارد خود را از زمین میکند که دوباره داستان تازه ای را این بار برای آزادی ثریا عشق قدیمی اش آغاز کند. حال اینکه میتواند یا نمی تواند، میشود یا نمی شود همان پرسش های یک پایان باز است و شاید عمده ترین تفاوت این فیلم با دیگر آثار این سالهایش همین اتکای به یک پایان باز است که مشارکت و سهم خواهی تماشاگر را به لحاظ احساسی و فکری به چالش میکشد.
گره خوردن دو فضای آغاز و پایان و یکتایی این دو لحظه که هم تداوم حسی را برمی انگیزد و هم طرح پرسش میکند بسیار زیباست و میتواند تا حدودی ما را نسبت به یک فیلمساز بیدار و امیدوار نگه دارد.
میانه
هر چه اشکال است در همین میانه است که انگار سرسری و باری به هر جهت از کار درآمده و همچنان میتوان همین داستان را دگرگون کرد تا به یک پیرنگ باورمند و کار درست رسید. هر چند که باید این چاقو را غلاف کرد و گاهی از سر ناچار باید آن را از این غلاف بیرون آورد… این همان نکتۀ کلیدی است که میتوانست این پیرنگ را به روز کند و از آن تکرار بی پاسخ بیرون بیاید.
با آنکه فضلی (با بازی سعید آقاخانی) امیدوار است اما پس از ورود به خانه پدر همچنان با تنگنا و فضاهای بسته و گرفته همراه هستیم و هیچ نکتۀ امیدوار کننده ای در طراحی فضاها موج نمی زند و دستکم این حضور را بیرون از جهان درونی فضلی باید که هرازگاهی دستخوش تغییراتی میکرد چنانچه حضور یک لامپ در هر فضای تاریکی میتواند چشم گشا باشد و نادیده ها را بر ما معلومتر کند. به بیان بهتر فضلی باید فراتر از چاقو و قلدری میتوانست قلندرمابانه بر فضاسازی ها تاثیرگذار باشد و چندان نامطلوب و تکراری حضورش در لحظات فصل های متفاوت یک گونه تداعی نمی شد.
اینکه خانواده با وجود داشتن خانه و نانوایی فضلی و بودن یک شریک خوب از هم پاشیده اند بنابراین دلایل قویی ارائه نمی شود. اینکه چرا باید مرتضی برادر فضلی سر از آرامسایشگاه درآورده بر ما معلوم نیست؟! چرا باید دو خواهر (فاطی و شراره) آواره و سرنوشت شومی بیابند در حالی که سایه پدر و مادر هنوز روی سرشان باید باشد؛ آشکار نیست؟! چگونه است که فضلی یک تنه از پس تنبیه شاطر و شاگرد برمی آید و شاگرد را سخت میزند و شاطر را در تنور نانوایی میاندازد؟ و بعد شوهر ظالم فاطی را در خانه اش میکشد؟ و به راحتی میآید که سراغ ثبت اسنادی برود و اول دستش را بسوزاند و بعد با ضربات چاقو او و دستیارش را به کشتن دهد؟ یعنی باورمندی این قضیه و زور بیش از حد در یک فیلم نسبتا واقع گرا به دور از ذهن است. به بیان بهتر، این مدل قهرمان سازی چندان منطقی و باور پذیر نیست بلکه با شتابزدگی و جهش های غیر منطقی داستان را دچار قهقرا میکند و رشته پیرنگ را از هم میپاشاند و باورمندی را سخت و کلیت ماجراها را ناگوار و ناروا تلقی میکند.
فضاسازی هم نمی تواند بیانگر تحول رو به پیش باشد و فیلمبرداری ها و تدوین ها هم نمی تواند گویای چنین ساختاری باشد که در آن قهرمان سازی امیدوارانه تر دارد موانع و سدها را از پیش رویش برمی دارد. چنانچه حضور مرتضی با آن همه خنثی بودن نمی تواند گویای برادری و پشتوانه ی گرم برای درگیری ها و رودررویی های پر از زد و خورد باشد و حتی شریک نانوایی در صحنۀ درگیری با ثبت اسنادی در بیرون و خیابان منتظر میماند و نمی تواند در اوج درگیری ها کمک حال باشد و حتی آن همه درگیری و تیراندازی و حضور پلیس نیز در پاساژ ثبت اسنادی چندان منطقی نیست. این همه حاشیه روی و گریز از منطق ساختار و کلیت داستان فیلم را زیر پرسش میبرد و با هیچ توجه ای نیز راه گریز از آن نیز اتفاق نمی افتد.
با این روال، هر چقدر هم چهره سعید آقاخانی در فیلم متفاوت باشد؛ او منطقا نمی تواند بازی اش را به جریان شکوفایی بدل کند چون در فیلمنامه روان شناسی شخصیت و پردازش آن با اشکال همراه میشود و نمی تواند ما را درگیر با اتفاقات کند. اینکه بخواهد یک تنه شاگرد و شاطر را بزند و یکی را بتواند در تنور نان سنگکی کله پا کند چندان باورپذیر نیست… بنابراین تمام آن سکوت ها و فیگورها با آنکه زیبا و توانمندند اما در جاهایی از شیرازۀ اثر بیرون میرود و نمی تواند برایمان به امتیازی پیوسته در روال یک بازی باورپذیر بدل شود. به همین فاعده دیگر بازیگران نیز حضور موثری در مقابل دوربین نداشته اند.
شاید بهترین صحنۀ میانه فیلم، همانا صحنۀ درگیری در دفتر ثبت اسنادی باشد که به شکل کابوس گونهای این لحظات واقعی تصور و تصویر شده باشد. در این صحنه سقف کاذب و کوتاهی در ساختمان به کار رفته تا هر که پا به اینجا میگذارد با قد خمیده و حات کرنشوار بیاید و برود و پیرو دستورهای آدمهای این مکان باشد. این فکر بکری است که به اقتضای این صحنه میتواند حس تنگنا را القا کند و شورشی بودن فضلی بیشتر بر ما معلوم شود.
پایانه
این چاقو از سال ۱۳۴۹ و با فیلم قیصر دارد آدمهای بسیاری را بدون توجه به قوانین حاکم و استقرار دادگاه و پلیس میکشد و این کشتار نمی تواند همسو باشد با جامعه ای که داعیه مدنیت دارد هم از عصر باستان و حکومت مادها و هخامنشیان و هم از عصر مشروطیت و وضع کردن قانون اساسی متمدنانه و بعد راه اندازی دادگستری مدرن… با این اوصاف، حتی اگر یک نفر در این بی قانونی ها، نظم جامعه را برهم ریخته باشد شوربختانه نتیجه و پیامد سوء آثار کیمیایی را بر ما گوشزد میکند و در حایکه ما به دنبال گسترش مدنیتی هستیم که در آن گفتگو و قانون باید جایگزین بی بندوباری شود. با چنین رویکردی در سال ۱۴۰۰ دیدن خون شد، آن هم در اعمال خشونت و در گریز از قانون و انجام چند قتل به بهانه انتقام جویی شخصی نمی تواند پیامد راستینی برای یک جامعه باشد.
کیمیایی باید که برای بودن در فضای سینما و ایجاد اعتماد برای مخاطبانش به دنبال دگرگونی بنیادین در آثار موخرش باشد وگرنه تکرار قیصر و چاقوی ضامن دار همخوان و هماهنگ با روزگار رو به پیش نیست و دردی را از جامعه درمان نمیکند و در واقع خودش یک درد بی درمان خواهد بود که چه بسا در گسترش ناهنجاری ها و نابسامانی بسیار موثر باشد.