مشیری لطیف تر از افلاطون بر فلات انسانیت
- شناسه خبر: 32536
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
آرمان شهر در لغت به معنی شهر آرمانی و ایده آل است و در اصـطلاح، جامعـه ای برین و والاست که در آن، همه ی امور بر وفق مراد و مطابق میل باشد، جامعه ای که در آن نه خبری از ظلم و تبعیض، نه اثری از جنگ و سـتیز و نـه ردپـایی از جهـل و فقـر یافت شود. جامعه ای که خیر و سـعادت بـر آن حکومـت مطلـق دارد. آرمـانشـهر) در زبانهای غربی utopia) برای نخستین بار توسط “توماس مور “ در سال ۱۵۱۶ در کتابی به همان عنوان به کار گرفته شد. در ادبیات فارسی به صـورت مدینـه ی فاضـله، مدینـه سعیده، ناکجا آباد، شهر لامکان و… آمده است.) آرمان شهر دغدغه ی اصلی بشر بوده، هست و خواهد بود. افلاطون مبـانی مدینـه ی فاضله ی خود را بر استدلالات و براهین عقلی استوار ساخته است و هدف شهر آرمانی را رسیدن به سعادت میداند. سعادت، خیر مطلق است و خیر آن چیزی اسـت کـه بـه وجهی در رسیدن انسان به خوشبختی کمک کنـد. ) شـرایط نامـساعد اجتماعی حاکم بر زمانه همواره ذهن اندیشمندان را به خود مشغول کرده است کـه بـه هر صورتی با قلم خویش قصد پی ریزی جامعه ی آرمـانی را در آثارشـان داشـته انـد و برای فرار از وضعیت حاکم به خیال خود پناهنده شده و در آرمان شهر خیالی خـویش مأوا گرفته اند. در طراحی مدینه ی آرمانی، آنچه مورد نظر شـاعران و نویـسندگان اسـت، تغییـر در خصوصیات فردی و اخلاقی انسانی است نه تغییر در اصل نظام حاکم بر جامعـه. زیـرا این دگرگونی در شخصیت افراد انسانی است که بایـد مطـابق بـا قـوانین و ارزشهـای منطبق بر جامعه صورت پذیرد و در نتیجه منجر به جامعه ای معقول بر اساس آرمانهای آنان گردد. گرایش به سـرودن اشـعار اجتمـاعی ناشـی از دردهـای اجتمـاع و نیـاز بـه بازگویی و یادآوری آنهاست. “از آن جایی که انسان موجودی اجتمـاعی اسـت، بـدون شک تأثیر اوضاع اجتماعی و حوادث و رویدادهای ناشی از آن در روحیه و شخـصیت وی امری مسلّم و بدیهی ایست از ایـن رو مـیتـوان آرمانی هر شاعر را بر اساس معیار ارزشهای حاکم بر آن جامعه مورد سنجش قرار داد. اشعار اجتماعی مشیری، اشعاری است که اوضاع ناهنجار و نابسامانیهای جامعـه را بـه تصویر کشیده است. در واقع هدف شاعر از بیان این گونه نابسامانیها، انگـشت نهـادن بر جنبه های زشت و ناپسند زندگی است که مسیر زندگی را برای رسیدن بـه جامعـه ی آرمانی ناممکن میسازد. مشیری یکی از شاعران نو پرداز ایرانی و از مفـاخر عرصـه ی شـعر و ادب معاصـر ایران است که بی شک از رده ی بزرگانی میتوانـد باشـد کـه جانـشین ناپذیرنـد. او در سیام شهریور ۱۳۰۵ شمسی در تهران (محله ی عین الدوله ی سابق) چـشم بـه جهـان گشود. جد پدری اش به واسطه مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزنـد محمـود، در سـال ۱۲۷۵ شمـسی در همدان متولد شد و در ایام جـوانی بـه تهـران آمـد و از سـال ۱۲۹۸ در وزارت پـست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمـه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گـوش مـیرسـید. مـشیری سـالهـای اول و دومِ تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علّت مأموریت اداری پـدرش بـه مـشهد رفت و بعد از چند سال دوبـاره بـه تهـران بازگـشت و سـه سـال اول دبیرسـتان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. مادرش، خورشـید، ملقـب بـه اعظـم السلطنه نواده ی امیر الامرا از خانواده ابراهیم خان ظهیرالدولـه بـود ، او نیـز بـه شـعر و ادبیات علاقه مند بود و گاهی شعر میگفت. پدربزرگ مـشیری (پـدر مـادرش) ، میـرزا جواد خان صدیق مؤتمنالممالک نیز شعر میگفت و “نجم “ تخلـص مـیکـرد ، دیـوان شعری دارد که هنوز چاپ نشده است. مشیری از همان دوران کـودکی بـه شـعر علاقـه داشـت. دربـاره ی سـالهـای کودکی اش نوشته است : “ در آن ایام سخت به شعر علاقه نشان میدادم. صدها بیت از حافظ حفظ داشتم تا در میدان مشاعره که در مدرسه ترتیب داده میشد، پیـروز باشـم.
سروده های نوجوانی او بیشتر تحت تاثیر شاهنامه خوانیهای پدرش شکل گرفت.
چرا رشته ملـک از هـم گسـست پــی قتــل ایــران ببنــدد میــان چـرا بـر نـدارد کـسی تیـغ تیـز که دنیا بـود حلقـه، ایـران نگـین
چـرا کـشور مـا شـده زیردسـت چـرا هـر کــه آیـد ز بیگانگــان چـرا جـان ایرانیـان شـد عزیـز برانیــد دشــمن ز ایــران زمــین
انگیزه سرودن این شعر، واقعهی شهریور ۱۳۲۰ بوده اسـت کـه ایـران از شـمال و جنوب به اشغال متفقین (شوروی، انگلیس و آمریکا) درآمد.
وی در عمر ادبیاتش ۱۲ کتاب از مجموعه اشعار خود را منتشر کرد، که بـه ترتیـب تاریخ انتشار معرفی می شوند:
تشنهی طوفان (۱۳۳۴)، گناه دریا (۱۳۳۵)، ابر و کوچـه (۱۳۴۶)، بهـار را بـاور کـن (۱۳۴۷)، از خاموشی (۱۳۵۶)، مروارید مهر (۱۳۵۷)، آه بـاران (۱۳۶۷)، از دیـار آشـتی (۱۳۷۱)، با پـنج سـخن سـرا (۱۳۷۲)، لحظـههـا و احـساس (۱۳۷۶)، آواز آن پرنـده ی غمگین (۱۳۷۶)، تا صبح تابناک اهورایی (۱۳۷۹). مشیری در بامداد سوم آبان ۱۳۷۹ دیده از جهان فـرو بـست. دو مجموعـه شـعر از“دریچه ی ماه “ و “نوایی هماهنگ باران “ پس از مرگ وی توسـط فرزنـدانش بـه چـاپ رسیده است.
فریدون مشیری از شاعران صاحب سبک معاصر ایران است. برخی از سـروده هـای او چون کوچه ، چنان مشهور شده که بسیاری او را با نام شاعر شعر کوچه میشناسند. پژوهش حاضر تلاشی پیرامون بررسی آرمان شهر در آثار وی است. در مـورد فریـدون مشیری کتاب و پایان نامه های بسیاری نوشته شده است. همچنین مقاله های کوتاهی نیز در مجلات علمی و غیر علمی به چاپ رسیده است. اما در زمینه ی آرمان شهر مشیری، بجز مقالهی مختصر “علی رضا ابراهیم آبادی “ با عنوان “نگاهی کوتـاه بـه چـشم انـداز آرمان شهر فریدون مشیری “ که در نشریه اطلاعات به چـاپ رسـیده اسـت ، پـژوهش
دیگری انجام نشده است. با توجه به آنکه آثار منتشر شده درباره ی مشیری بـسیار زیـاد است، اما تحقیق جامعی درباره ی آرمان شهر شاعر صورت نگرفته است؛ هـدف از ایـن پژوهش، بررسی چگونگی بستر به وجود آمدن آرمان شهر شاعر و نیز ارائـه ی طرحـی کلی از آرمان شهر وی مد نظر بوده است. در این تحقیق، سعی بر آن است که تـصویری روشـن و شـفاف از آرمـان خـواهی مشیری برای یک جامعه ی مطلوب و ایده آل ارائه گردد. روش گردآوری اطلاعـات در این مقاله به صورت کتابخانه ای با استفاده از فیش برداری است. در این پژوهش اشـعار شاعر را از دو منظر بررسی میکنیم:
- اشعاری که واقعیتهای جامعه را از قبیل فقر، ناهنجاری، بی عدالتی ، جنگ و … به تصویر میکشد و مورد پسند شاعر نیست.
- اشعاری که دنیای آرمانی شاعر را نشان میدهد و مورد پسند شاعر است.
۱-۱٫ بی عدالتی و نظام طبقاتی
فریدون مشیری نیز مثل بسیاری از شاعران، در ده هی سـی حـضور خـود را اعـلام کرد. دهه ی سی، دهه ی حوادث نا منتظر، ده هی فقر مادی ملّـت ایـران، دهـ هی امیـد و نومیدی و ده هی شکست حزب توده بود. علاوه بر آن وقـایع ۲۸ مـرداد یـک نومیـدی عمومی را بر مردم و مخصوصاً شاعران چیره کرده بود که غـم انگیـز بـودن را لازمـه ی شاعری و نویسندگی میکرد. اولین مجموعـه شـعر فریـدون مـشیری بـه نـام “تـشن هی طوفان “ در سال ۱۳۳۴ منتشر شد که حاصل انزوایی است که شاعر جوان، در جامعـه ی سکوت، لحظه های خلاقیت خود را در آن ثبت کرد. از ۶۷ قطعه شعر این کتاب، شعری نیست که انزوای او را نشان نداده باشد. برای نمونه میتوان به اشعار “برگهـای سـفید دفتر من “، “آیینه ی شکسته “، “کاروان “، “همزبان “، “آهنگ آشنا “ و … رجوع کرد. پـس از شکست کودتای ۲۸ مرداد در شعر فارسی سه جریان آرام در حال شکل گـرفتن بـود : رمانتیسم اجتماعی و انقلابی، رمانتیسم عاشـقانه، سمبولیـسم.
شـعر مـشیری متعلـق بـه رمانتیسم عاشقانه بود که میکوشید تا با زبـانی سـاده از مهـر و محبـت سـخن بگویـد. از این رو فضای خفقان سالهای پس از کودتا، احزاب تندرو، جنگ قدرت شـرق و غرب، تقسیم جهان، تنهایی و غربت مردمی که نتوانستند مثل بیشتر مقاطع تاریخی از رهبران خود دفاع کنند و مصدق را بی دفاع وانهادند و به دادگاه نظامی سپردند، باعـث شد بسیاری از شاعران آن زمان آرام و بی صدا به دامن سـکوت بخزنـد. در این سالها، مشیری به دکتـر مـصدق ادای احتـرام مـیکنـد و دو شـعر “آواز آن پرنده ی غمگین “ و “یک گردباد آتش “ را به یاد او سـروده اسـت. بعـدها بـه صـراحت گفت: “من پیرو راه او بوده ام.
… بعد از تو، تا همیشه، شبها و روزها، بی ماه و مهر میگذرند از کنار ما. اما ، پشت دریچه ها، در عمق سینه ها، خورشید ِ قصه های تو همواره روشن است. از بانگ راستین تو، ای مرد، ای دلیر آفاق شرق تا همه اعصار پر صداست. نام بزرگ تو این واژهی منزه،
نام پیمبرانه
آن “صاد “ و “دال “ ُمحکم
آن “قاف “ آهنین ترکیب خوش طنین،
تشدید دلپذیر مصداق، مصداق صبح صادق؛ یاد آور طلوع رهایی،
پیشانی سپیده ی فردا است! …
… در دره های شرق خودکامگان ظلمت خورشید را به بند کشیدند خورشید در قفس ! چون شیر میخروشید تا آخرین نفس .
فریادهای او در لحظههای آخر در های و هوی سنگدلان گم بود. هنوز ، بر لب لرزانش یک حرف بود ، آن هم : مردم بود
(بازتاب نفس صبحدمان، ۱۳۳۰)
در مجموعه ی “ابر و کوچه “ که در سـال ۱۳۴۱ منتـشر شـد، زمزمـه هـای اعتـراض شاعرانه ای شکل میبندد، خاموش، بی سر و صدا و خالی از شعار و غوغا سـازی. اگـر پیش از این، گله های او در شعر، به معشوق سنتی شعر فارسی بـود و از بـی وفـاییهـا سخن میگفت، این بار هراسی از نامردمیها، تجاوز انسان به انسان و طبیعت، جنـگ و خونریزی را زمزمه میکند. زمزمه های اعتراض آمیز، متوجه بی عدالتیهایی اسـت کـه گاه و بیگاه انسان فکر میکند مقدر است و رهایی از آن غیرممکن. شـاعر انتظـاراتی از خالق هستی دارد:
دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود خدا با بنده هایش مهربانتر بود ازین بیچاره مردم یاد میفرمود
دلم میخواست زنجیری گران از بارگاه خویش میآویخت که مظلومان خدا را پای آن زنجیر ز درد خویشتن آگاه میکردند.
(بازتاب نفس صبحدمان، ۳۶۵)
حتی در شعر “خوش به حال غنچه های نیمه بـاز “ کـه تـرنم شـادی انگیـزی اسـت
لایه ای از این گونه دلگیریها دیده میشود. اما معلوم نیست ایـن گلایـه ناشـی از فقـر مادی، بی پولی و یا مصیبت اجتماعی بزرگی است که باعث شده شاعر بگوید:
ای دل من گرچه در این روزگار جامه ی رنگین نمیپوشی به کام باده ی رنگین نمیبینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است!
۱ – ۲٫استبداد و خودکامگی
بسیاری از شاعران آزادی خواه جهان، نتوانسته اند بـا اسـتبداد و خودکـامگی زمـان خود کنار بیایند. “خودکامگی گونه ای از شیوه های حکومتی تمامیـتخـواه و شـکلی از حکومت است که در آن قدرت سیاسی در دست یک حاکم خـود گمـارده قـرار دارد.“
مشیری نیز مثل بسیاری از شاعران حضور خود را در دهه سی اعلام کرد.” دهه سی در ادبیات ایران، دهه ی حرکتهای موازی با سیاست و تنشهـای خـونی ناشـی از آن، بنیادهای تفکر جدید همراه با اشـاعه ی مـوج آزادی خـواهی در قالـبهـای تـازه ای از بینشهای سیاسی، اندیشه ی ملی به زعامت دکتر محمـد مـصدق، کودتـای سـال ۳۲ و دهه ی سلطه ی نظامیان و شادمانی رژیم بر گور قربانیان و مغلوبـان بـود. این حوادث و فضای خفقان آن سالها تأثیر زیادی بر روح حـساس شـاعر
داشت، تا جایی که با صراحت ، مرگ عطوفت و رحم و شفقت را فریاد میزند: عهد ما، عهد خود رایی و خودکامگی است عصر خون آشامی است بیداد را میبیند و فریاد را میشنود و در شعری با عنوان “بـا تمـام اشـکهـایم “ کـه زبانی خطابی به “خداوندان قدرت“ دارد، اعتراض به وضع موجود را بر زبان میراند: شرمتان باد ای خداوندان قدرت بس کنید بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید … دستها از دستتان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه میدانم آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست
فریدون مشیری همیشه میکوشد تا مفاهیم انسانی پیامش را بی غل و غش و سـاده به گوش خواننده برساند و با زبانی ساده از فقدان مؤلفه های آزادگـی، پـاکی، مـروت و اخلاقیاتی سخن میگوید که در دوره ی سلطه ی قلدرهای سیاسی مثل “موسـی چومبـه ها “، آزاداندیشی به حساب میآیند.
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا زخوبی ها تهی است صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است صحبت از موسا و عیسی و محمد…
نابه جاست قرن موسی چنبه ها است
صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست وای، جنگل را بیابان میکنند دست خونآلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا آنچه این نامردمان با جانِ انسان میکنند
دریغ و حسرت او از فقدان عاطفه در جامعه ی خشن امروز است و این حق را هـم به فریدون مشیری میدهیم که در بیان این ارزشهای گمشده، قطره اشکی کـه از دیـده میریزد، دور از تعقید و تصنعهای ادیبانه در شعرش منعکس شود.
۳-۱٫ جنگ و خونریزی
جنگ چیزی است که انسان به انسان روا میدارد. مشیری در هـیچ جنگـی شـرکت نکرد، “اما میکوشد پدیده ی شوم و تثبیت شده ی جنگ را در اشعارش با چند مـسألهی نهادی و سرنوشت ساز زندگی اجتماعی پیوند دهـد و مفهـوم کلـی دشـمن سـتیزی و جنگ را القا کند. نخستین اشعار مشیری دربارهی جنگ جهانی دوم به دوران نوجـوانی او باز میگردد. در دوره ی نخست شاعری اش نیز آثاری دارد که مستقیم یا غیر مـستقیم به جنگها اشاره میکند. اشعاری که انگیزه سرودنشان جنگهـایی اسـت کـه در طـول زندگی اش، دور و نزدیک شاهد آن بوده است.“
روح حساس و لطیف شاعر که میخواهد جهان بـرای همـه ی مـردم خـوب باشـد و همه ی مخلوقات خداوند هستی عاشقانه ای داشته باشند از دیدن ویرانه های یـک خانـه ی بمباران شده و یا تخریب رؤیاهای کودکان دلش پر از درد و چشمانش اشکبار میشـود. مثلاً تأثیر بمباران مدرسه ای در لبنان و کشته شدن ۴۵۰ کودک در شعری با عنوان “با تمـام خشم شاعرانه خود میسراید :
شرمتان باد ای خداوندان قدرت بس کنید سرب داغ است اینکه میبارید بر دلهای مردم، سرب داغ موج خون است این که میرانید بر آن کشتی خودکامگی را، موج خونگر نه کورید و نه کر گر مسلسلهایتان یک لحظه ساکت میشوند بشنوید و بنگرید بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است که اندرین شبهای وحشت سوگواری میکنند بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است کز ستمهای شما هر گوشه زاری میکنند.
شاعر در شعر “قدرت اهریمنی“، معتقد است که چرخ گردنده به کار خـود مـشغول است و آسیاب جهان همچنان میچرخد و لحظههای زندگی را خرد مـیکنـد؛ و بـرای خود دلیل قانع کنندهای دارد. دلیلی برای توجیه ویرانگری، جنـگ و تخریـب. دنیـا بـه دست ابلهان کینه جو اداره میشود. به دسـت جنـگ افـروزان، سـازندگان سـلاحهـای مخرب، حاکمان طماع و همه ی کسانی که تجلی بـارز اهـریمن هـستند. شـعر “قـدرت اهریمنی“ بازتاب شاعرانه ی این احساس است. چون جهان افتـاده دسـت ابلهـان من بمانمیا نمانمدر جهان ،هرکه قدرت یافت اهریمن شود می ز اهریمن جهان ایمن شود .
و اما پسندهای فریدون مشیری که در دسته دوم تحقیق و بررسی جای میگیرند:
۲-۱٫ عدالت
عدل در لغت و اصطلاح، معانی مختلفی دارد. از جمله “نهادن هر چیـزی بـه جـای خود“ ، “حد متوسط میان افراط و تفریط در قوای درونی“.) عـدل مفهومی آرمانی است. مثل آزادی، صلح یا هر چیز دیگری که بتواند انسان را سر پا نگه دارد. بی شک هر جامعه به موجب تعارضات درونـی خـود در بـر گیرنـده گـروه هـای طبقات و نیروهای گوناگون است و روح انسان دوستی آن کسی کـه عـدالت را اسـاس کشورداری میداند در آثار و افکارش تجلی میکند. مشیری زبـان پـاک و پـالوده ی خـود را در خـدمت پیـام شـاعرانه اش مـیگیـرد و میخواهد جهان برای همه ی مـردم خـوب باشـد و تمـام مخلوقـات خداونـد، هـستی عاشقانه ای داشته باشند. او نیز چون همه، در انتظار کسی است که بیاید درخت، زمـین، آب و آفتاب را قسمت کند و بی عدالتی را از میان بردارد :
در سایه زار این خیمه ی کبود خوش بود اگر درخت، زمین، آب، آفتاب
مال کسی نبود! یا خوبتر بگویم؟ مالِ تمامِ مردمِ دنیا بود!
اساس عالم مطلوب مشیری عدالت است و دادگستری. در شعری به عنوان «عدالت»به گفتگو با خدا مینشیند و با زبانی غنایی از عدالت میگوید.
نــشدی از جهــان مــن خــشنود! چهــره ات را بــه خنــده ای نگــشود! عـشق، ایـن گـوهر جهـان وجـود ایـن شـب و مـاه و آسـمان کبـود! همچو شیطان، سری به سجده فرود!
گفت روزی بـه مـن خـدای بـزرگ این همه لطف و نعمتی کـه مراسـت این هوا، این شکوفه، ایـن خورشـید ایـن بـشر، ایـن سـتاره، ایـن آهـو ایـــن همـــه دیـــدی و نیـــاوردی
گـوش مـن از تـو صـحبتی نـشنود! بــی شــکایت نمــیکنــی بــدرود! که درست است هرچـه حـق فرمـود جـــان آزادگـــان در آن فرســـود در جهـــان ذره ای عـــدالت بـــود
در همــه عمــر جــز ملامــت مــن ویــن زمــان هــم در آســتانه مــرگ گفـــتم: آری درســـت فرمـــودی خوش سراییست این جهـان، لـیکن جای اینها کـه بـر شـمردی، کـاش….. در جهان ذره ای عدالت بود
۲-۲٫ انسانیت و توجه به ابعاد انسانی
یکی از بن مایه های شعر فریدون مشیری “بازگشت انـسان بـه انـسانیت “ اسـت. او انسان را به صرف انسان بودنش قابـل سـتایش مـیدانـد. در روزگـار مـرگ انـسانیت، میکوشد تمام توان و ذوق شاعری خود را به کار گیرد تا اعجاز محبت را رواج دهد.
دوسـت باشـند جـاودان بـا هـم حکـم راننـد در جهـان بـا هـم خــود نبــودیم مهربــان بــا هــم ما که مـیخواسـتیم خلـق جهـان ما که میخواسـتیم نیکـی و مهـر شور بختی نگر که در همـه عمـرخود نبودیممهربان با هم دریغ و حسرت شاعر از فقدان انسانیت در جامعه خشن امروز است و به بیـان ایـن ارزشهای گمشده می پردازد که : قرن ما روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبیها تهی است صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است.
مشیری شاعری است که هیچ گاه امید را از یـاد نمـیبـرد و ایـن حـس امیـدواری همچنان او را همراهی میکند و از هر پدیده ای برای بیان آرمانها و اندیـشه هـای خـود کمک میگیرد. در شعر “فریادهای سوخته “ هر کودکی که به دنیا میآید، حاصل امیـدی
است که شاید نجات بشریت به دست او باشد و انسانیت را در او بیدار کند :
ای کودک نیامده! ای آرزوی دور کی چهره مینمایی؟ ای نور مبهمی که نمی بینمت درست کی پرده میگشایی؟
امروز دست گیر که فردا از دست رفته است انسان خستهای که نجاتش به دست توست.
فریدون مشیری در شام سیاه نومیدی ها فروغ سحرگاهان را یـادآوری مـیکنـد. در خار زار دشمنیها از گل دوستی سخن مـیگویـد و در بیابـان دردمنـدیهـا درخـشش گلهای امید را نوید میدهد. حالیا چشم دلم بر همه چیز کند از روزن امید نگاه چه شکوهی است در این کلبه ی تنگ چه فروغی است در این شام سیاه دنیای دیگر ساخت باید وز نو در آن انسان دیگر. اما هنوز این مرد تنهای شکیبا با کوله بار شوق خود ره می سپارد تا از دل این تیرگی نوری بر آرد در هر کناری شمع شعری میگذارد اعجاز انسان را هنوز امید دارد!
یکی از دغدغه های شعری مشیری که همواره ذهـن او را بـه خـود مـشغول کـرده، بازگشت انسان به انسانیت است. در آغاز شعر «اشکی در گذرگاه تاریخ»، با بهره گرفتن از داستان دینی هابیل و قابیل (فرزندان آدم) که در تورات و قرآن آمده است، بـه مـرگ «آدمیت» حکم میدهد. از همان روزی که دست حضرتِ «قابیل» گشت آلوده به خون حضرتِ «هابیل» از همان روزی که فرزندانِ «آدم» زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود.
در بند دوم شعر نیز به داستان دیگری از قرآن، یعنی به چاه افکندن حضرت یوسف توسط برادرانش اشاره کرده اسـت کـه پیونـدی محتـوایی بـا بنـد اول دارد و هـردو از “برادرکشی “ حرف میزنند. دریغ و حسرت او از فقدان انسانیت در جامعه خشن امروز است. این حق را هم به فریدون مشیری میدهیم که در بیان این ارزشهـای گـمشـده، قطره اشکی که از دیده میریزد، دور از تعقید و تصنعهای ادیبانـه در شـعرش مـنعکس شود.
۲-۳٫ صلح و آشتی
اگر چه تمام کوشش مشیری در پایان عمر، این بوده است که تنوع شعرهایش را بـا غنا بخشیدن به آنها تثبیت کند، با وجود این شعری نیست که در آن به صلح، دوسـتی و مهرورزی بین انسانها اشاره نشده باشد. مثلاً در شعر کوتاه “یک نگـاه مهربـان“ ایـن دعوت به مهربانی را زیباتر بیان کرده است: خدمت و محبت این دو لذت شریف را آفریدگار مهر گوهر نهاد آدمی شناخته ست. رهروی شنید و گفت : کار عاشقان پاکباخته ست! گفتم : ای رفیق راه یک نگاه مهربان که از تو ساخته ست!
محوریترین پیام سروده های مشیری، دعوت انسان به صـلح و آشـتی اسـت. حتـی عنوان یکی از مجموعه اشعارش را “ از دیار آشتی“ نهاده است. از دیار آشتی یک پیـام آشناست و سرشـار از صـداقت و احـساس اسـت. در شـعر “نـسیمی از دیـار آشـتی“ میکوشد با اشاره به خود یک بار دیگر مخاطبانش را متقاعد کند که مهرورزی و عـشق و صلح، تنها معیار ارزشهایی است که در کلام خود به آنها تأکید دارد. شبهای بی پایان نخفتم پیغام انسان را به انسان، باز گفتم حرفم نسیمی از دیار آشتی بود. در خار زار دشمنیها شاید که طوفانی گران بایست میبود تا بر کند بنیان این اهریمنیهامشیری شاعری است که عشق را میستاید، انسان را مـیسـتاید و در دنیـایی کـه حریفانش غزل را فریاد میزنند، عشق را فاجعه میسازند و زیبایی را بی سیرت میکنند او همچنان نجابت احساس و صدق و صفای شاعرانه اش را که شایسته و نـشانه ی یـک هنرمند واقعی است حفظ میکند. عشق را زمزمه میکند و از دیار دوستی، از دیار آشتی یک پیام انسانیت برای ما میخواند.
- دکتر صادق شیخ زاده
دانش آموختۀ مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی