مرگ آلن دلون، هنرپیشه ای که از دنیایی بدون فرهنگ و سینما به قله این هنر دست یافت
- شناسه خبر: 80335
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
“آلن دلون”، هنرپیشه ای که در فیلم های کارگردانان بزرگ و سرشناس جهان بازی کرد و بیش از ۹۰ فیلم در کارنامه خود داشت و فراتر از ۱۳۶ میلیون تماشاگر قیلم های او را دیده اند، در ۸۸ سالگی پس از دو سکته مغزی در سال ۲۰۱۹ و چندین سال بیماری، در خانه ی بسیار بزرگش در نزدیکی های پاریس درگذشت. او که ۲۸ بار در پایان فیلم هایش در می گذشت، این بار، پس از بازی زندگی، دیگر برنخاست. جایگاه او در هنر سینما و سرافرازی از داشتن چنین شخصیتی سبب شد که مقامات فرانسه به خواست ناپذیرفتنی اش پاسخ مثبت دهند تا او درون همین خانه به خاک سپرده شود.
بازی زندگی و رسیدن به بلندیهای سینما
“الن دلون” که در ۸ نوامبر سال ۱۹۳۵، در شهر کوچک “سو”، در نزدیکی پاریس، به دنیا آمد، فرزند یک آپارات چی سینما و همسرش بود که درسینما تماشاچیان را به جاهایشان هدایت می کردند. اما علیرغم عشق بی اندازه ی این دو به یکدیگر، پس از چهارسال، از هم جدا شدند. مادرش که سرپرستی وی را به گردن داشت و با یک فصاب و کالباس فروش ازداواج کرده بود، ناچار بود تمام روز در آنجا کار کند. از این رو نمی توانست از فرزند خویش نگهداری کند. بنابراین او را به یک خانواده سپردند که سرپرستش یک زندانبان بود، آن هم در زندان “فرن”، یکی از زندان های ترسناک فرانسه . “الن دلون” که همواره در حیاط زندان با بچه های دیگر بازی می کرد، همه روزه شاهد ورود جانیان و زندانیان بد پیشینه به این مکان بود. زندانبانی که سرپرستی وی را داشت، حتا او را برای دیدن تیرباران “پییر لاوال”، رئیس دولت فرانسه، به اتهام خیانت به کشور در زمان نازی ها، باخود برد.. این صحنه ها می توانند به گونه ای سازنده پس زمینه های پیوند او با خشونت، دلبستگی به ماجراهای اوباش و پلیس و شاید سرپیچی بیش از اندازه اش باشند.
سپس مادرش او را از هشت سالگی به یک مدرسه شبانه روزی فرستاد و تا چهارده سالگی، به دلیل شخصیت پر تنش وی، او را از یک شبانه روزی به یک شبانه روزی دیگر می فرستادند. سر انجام در چهارده سالگی او را راهی خانه اش کردند. در آن زمان او توانست یک گواهی پایان دوره ی کالباس سازی را بگیرد که بعد ها روشن شد که با تقلب به دست آمده. اما به او امکان داد در مغازه پدر ناتنی اش به کار سرگرم شود. اما این کار برایش کسالت آور بود و او از خود می پرسید چگونه با کاری که برنگزیده زندگی آینده اش را بسازد. و تصمیم گرفت در شانزده سالگی به خدمت سربازی برود و بدین گونه از دوران آن بکاهد. پدر و مادرش نیز پذیرفتند. اما به جای نیروی هوائی، او را به نیروی دریائی فرستادند که از آن بیزار بود چون در کشتی حالش به هم می خورد. در اسکله او با صاحب یک بار آشنا شد که در آن افراد ناباب رفت و آمد می کردند. اما گرچه دنیای بی قانون ها همواره او را جذب می کرد، صاحب بار، که کمبود پدر را جبران می کرد، علیرغم وابستگی اش به دنیای زیر زمینی، به معیارهای لات ها ی “جوانمرد”، چون دوستی، به عهد وقا کردن و راز داری پایبند بود. او این معیار ها را به “آلن دلون” می آموخت. وفاداری اش به دوستان و نزدیکشان هم شاید از این درس سرچشمه گرفته باشند. در همان زمان، ربودن دستگاه محابرات کشتی نیروی دریائی سبب شد که او شرط رفتن به جنگ هند وچین را، که پای فرانسه در آن گیر بود، به بیرون رانده شدن از ارتش ترجیح دهد. جنگی که او را بی تفاوت نگذاشت چون آن چه در آغاز رهائی از روزمره گی به شمار می آمد، این جوان را با خشونت و مرگ روبرو ساخت. این دوران سختگیری و روحیه نظامی در تربیت این موجود چموش و قانون گریز تاثیر گذاشت و از او انسانی سختگیر ساخت. این سخت گیری و خشونت درد آور در رفتار با پسر بزرگش توسط او در همه جا بازگو شده است. از این روست که دوستی اش با راست بنیاد گرای فرانسه و از جمله “ژان-ماری لوپن”، بنیان گذار حزب تندروی راست “جبهه ملی”، هواداری اش از شخصیت های پرسش برانگیز فرانسوی و ژنرال های خارجی چندان شگفت زده نمی کند. او در زمینه های اجتماعی نیز به الگوهای کهن وابسته بود و باورهایش را پنهان نمی کرد. البته “ژنرال دوگل” را هم نباید فراموش کرد که در سر همه شخصیت های مورد ستایش “آلن دلون” قرار می کیرد. از روی این دلبستگی، “دلون” نسخه دست نویس فراخوان ژنرال را که، زیر عنوان “خطاب به همه فرانسوی ها” در ۲۰ ژوئن ۱۹۴۰، در سراسر انگستان چسبانده شده بود، به بهای ۳۴ میلیون یوروی امروزی خریداری کرد تا دست یک مجموعه دار را از آن کوتاه کند.
بازگشت از جنگ هند و چین، سر آغاز زندگی ای شد که می بایستی به تنهائی از پس آن بر اید. دلخور از پدر و مادرش، پس از بازگشت با آنها هیچ تماسی نگرفت. بنابراین در محله “داغ” پاریس، به شغل هائی چون گارسن کافه و دیگر کارهای پیش پا افتاده پرداخت. اما چون بسیار خوب با پیرامونش کنار می آمد و خوش چهره نیز بود، از مهربانی و دست و دلبازی روسپیان محله برخودار گردید. با آشنائی با هنرپیشه ای به نام “بریزیت اوبر”، در یکی از این کافه ها و دلبستگی این هنرپیشه به او، توانست جائی برای زندگی بیابد. اما این زن از دوستانی که چندان شایستگی رفت و آمد را نداشتند، به تنگ آمد و از او جدا شد. “دلون”، به کمک آشنایان این زن جوان توانست چند نقش کوچک بازی کند و سرانجام درسال ۱۹۵۸، “آلن دلون” تازه کار، نقش مقابل “رومی اشنایدر”، بازیگر آلمانی را در فیلم “کریستین” به دست آورد که در آن سال ها از اوازه بزرگی به سبب بازی در فیلم “ملکه سیسی” برخوردار بود. اختلاف طبقاتی میان این دختر هژده ساله آلمانی، که در یک خانواده بورژوآ بزرگ شده بود، و یک جوان بی فرهنگ دمخور با اوباش، سبب شده بود که این دو نتوانند چندان یکدیگر را به هنگام فیلم برداری بپذیرند. اما کم کم این شخصیت چموش جائی در دل “رومی اشنایدر” پیدا کرد که به پیوندی دیر پا انجامید و این دو نامزدی خود را به دنیا اعلام کردند. نامزدی ای که به ازدواج نیانجامید. اما “رومی اشنایدر” را از یوغ مادرش نجات داد و سبب شد که در فرانسه به زندگی ادامه دهد و زندگی هنری اش در این کشور پا گیرد.
سکوی پرتاب به سوی کهکشان هنر
“رنه کلمان”، کارگردان فرانسوی، با دادن نقش نخست در فیلم “زیر آفتاب سوزان” به “آلن دلون” در سال ۱۹۶۰، او را همچون موشکی به قله های ناموری پرتاب کرد.
پس از آن، “ویسکونتی” که دلخسته زیبائی “دلون” شده بود، نقش “رکو” را در فیلم “روکو و برادرانش” به وی سپرد. “ویسکونتی” که بسیار سخنگیر و ریزبین بود، با کار بسیار بر “دلون”، آنچه را که یک هنرپیشه می بایست در درازای سالها و مدرسه های سینما بیاموزد، به او یاد داد و از او هنرپیشه ای تمام عیار ساخت.
“ژان پییر ملویل”، کارگردان فرانسوی، نیز نقش مهمی در ساختن شخصیت سینمائی “دلون” و دادن زرفنای بیشتری به او، بازی می کند. در فیلم های “ملویل” آن جنبه تاریک و دست نیافتنی خود “دلون” بیشتر خود نمائی می کند که پس از فتل محافظش، “مارکویچ”، به مدت هفت سال با دستگاه قضائی درگیر شد و پاره ای سناریوی فیلم استخر وشخصیت اصلی آن (آلن دلون) را به این ماجرا نزدیک توصیف کرده اند. “سامورائی” (۱۹۶۷)، “دایره قرمز” (۱۹۷۰) و “یک پلیس” (۱۹۷۲) دستاورد این همکاری هستند که به دلیل لجبازی “دلون” بر سر صحنه به یک قهر درازنا انجامید. اما “دلون” باخبر شنیدن سکته مغزی “ملویل”، همه ی خاک فرانسه را شبانه با اتومبیل در نوردید تا به پاریس برسد. اما دیگر دیرشده بود.. همه نزدیکان کارگردان از پریشانی و آشفتگی “دلون خبر می دهند که ساعت هابر روی پله ساختمان چنبره زده بود و تکان نمی خورد. شگقت آور تر از آن گقتگوئی است که سه هقته پس از آن با تلویزیون انجام داد و در آن از کارهائی که در آینده می توانند این دو با یکدیگر انجام دهند سخن گقت !! درست مانند این که گفتگو سه هفته پیش از مرگ “ملویل” انجام شده باشد!! او سپس، از ترس از مرگ کسانی که او را ساخته بودند، دعوت “ویسکونتی” را برای بازی در فیلمش رد کرد چون بیمار بود و بر روی صندلی چرخدار قرار داشت !!
از آن پس، فیلم های بسیاری چون “استخر”(۱۹۶۹)، ساخته “ژاک دوره” با سناریوی “ژان کلود کاریر” (که سبب شد او رومی اشنایدر را از دوران بیکاری اش در آلمان بیرون آورد و جایش را درسینمای فرانسه بگشاید) ، “بورسالینو” و “داستان یک پلیس” به سرشناسی او کمک بیشتری کردند . گفتنی است که “آلن دلون”، در نه (۹) فیلم به کارگردانی “ژاک دوره” بازی کرد که “استخر” یکی از آنهاست.
“الن دلون” سپس به ساختن فیلم دست زد و دز سال ۱۹۸۰ فیلمی ساخت که هم تهیه کننده، هم کارگردان، هم هنرپیشه و خلاصه همه کاره اش بود. این فیلم که “درجلد یک پلیس” (۱۹۸۱) نام داشت، مورد پسند منتقدین و تماشاگران قرار گرفت. دومین فیلمش، “مبارز” (۱۹۸۳) مورد پسند قرار نگرفت چرا که این هنرپیشه نتوانسته بود چرخش زمان را دریابد. دیگر این که بسیار بر خود می بالید تا جائی که از خود با استفاده از سومین شخص مفرد نام می برد و فخر فروشی اش شماری را از وی دور نگه میداشت.
آخرین فیلمش، “یک شانس روی دو” (۱۹۹۸)، ساخته “پاتریس لوکنت” فرانسوی، با هنرپیشه دوست و رقیب دیرینه اش “ژان پل بلموندو”، ناقوس پایان دوران سینمائی “دلون” را به صدا در آورد. علت این بود که ترفند های کهنه شده فیلم دیگر خربداری نداشت. “دلون” خود در گفتگوئی به پرهیز از فیلم زیادی اشاره کرد و به خانه اش “دوشی” و تنهائی پناه برد. گرچه فرزندانش را می دید اما در دنیای یادبود ها و یادمان ها فرو رفت و با سگ هایش دوران را گذراند.
البته “دلون” در سال ۲۰۲۰، صدایش را برای مستندی که “ژروم برمین”، پیرامون زندگی ژنرال دوگل می ساخت، دراختیار او گذاشت. او که دوگل را ستایش می کرد، تلاش کرد صدای او را هنگام خواندن متن نوشته هایش تقلید کند و گرجه صدایش (به دلیل پیری و در پی سکته مغزی پیشینش) می لرزد، اما، به گفته ی کارگردان به خوبی فیلم را همراهی می کند.
حال، گرچه در بیشتر فیلم های فرانسوی، او کمابیش شخصیت های حاشیه ای، اوباش و یا مبارزه کننده با آنها را نمایندگی می کرد و زیبائی و نگاه تندش جای هر گونه بازی فیزیکی را می گرفت، در همکاری با کارگردان های خارجی، بازی دیگری از او می دیدیم. از جمله در “روکو و برادرانش”، ساخته “لوکینی ویسکونتی”، ما در صحنه ای گریه او و غمش را می بینیم. نمونه دیگر “اقای کلین”، ساخته “جوزف لاوزی”، کارگردان آمریکائی است که از چنگال مک کارتیسم در آمریکا گریخته، به اروپا روی آورده بود. در این فیلم پیچیده، یک بازاریاب آثار هنری بدون وسواس و اخلاق، که به بهای ناچیز تابلوها و آثار بها دار یهودیان در حال گریز از چنگ نازیها را می خرید، وارد یک هزارخم سرسام آور می شود.
“آلن دلون” و زنان
در سالهای هفتاد، آلن دلون، نماینده ی زیبائی برای یک مرد بود. زنهای سراسر جهان چهره او را بسیار می پسندیدند. برای نمونه، فیلم “زیر آفتاب سوزان” ، به خوبی در یاد ژاپنی ها مانده که نه تنها زیبائی او را ستایش می کردند، بلکه برای این باور بودند که چهره ی وی، فراتر از زیبائی، به خوبی با همه حالات شخصیت های فیلم هایش همخوانی پیدا می کند. چیزی که “کوستا گاوراس”، کارگردان فرانسوی یونانی تبار نیز در مورد او می گفت. “گاوراس” “دلون” را یک تک پدیده می نامید و از این افسوس می خورد که علیرعم چند تلاش همسویه، اینها نتوانستند به سناریوئی دست بیابند که هر دو را خرسند کند.
این زیبائی همواره، به گفته کمی خود پسندانه ی او (که زبانزد است) ، که همراه با هوشمندی، به یاری او در دوران های زندگی اش آمده، نه تنها دوستی زنان را ممکن ساخته، بلکه بسیاری از مردان را نیز جذب کرده و گزینش او توسط کارگردانان مهم هم به همین دلیل بوده است.
“دلون”، پس از پنج سال زندگی با “رومی اشنایدر”، با گذاشتن یک دسته گل سرخ و کارتی که روی آن نوشته شده بود “مرا ببخش”، از او جدا شد. اما پنجاه سال بعد هنوز عکس “رومی” در بستر مرگ، در میز کنار تخت و کیف بغلی اش دیده می شد. او پس از مرگ “رومی”، در اتاق خواب و کنار تختش نامه ای بسیار غمگین کننده برایش نوشت و پس از ساعت ها و برداشتن چند عکس، مرده را ترک کرد.
پس از “رومی”، “دلون” با “ناتالی کانوآ”، یک هنرپیشه ی نه چندان سرشناس ازدواج کرد که شباهت بسیار به خود وی و مادرش داشت. از این ازدواج فرزندی به دنیا آمد که “انتونی” نام گرفت. اما این ازدواج نیز به سرانجام نرسید و چهار سال بعد از هم جدا شدند. درست مانند جدائی پدر و مادر خود وی که در چهار سالگی اش رخ داد.
برای برشمردن زن هائی که در زندگی عاشقانه ی وی نقش به سزائی داشتند، زمان زیادی مورد نیاز است اما بیش از هرکس، می بایست به “میری دارک”، هنرپیشه، مستند ساز و عکاس، اشاره کنیم که با بردباری، متانت و ایستادگی توانست این موجود نا آرام را ، به مدت ۱۵ سال، در زندگی مشترکشان نگه دارد. او می گفت که ۲۳ ساعت ونیم از وقت روز و شبش را به “الن دلون” اختصاص می دهد و نیم ساعت به خود… با این وجود، این داستان نیز به دلیل نازائی “میری دارک”، پایان رسید. اما دوستی میان این دو تا زمان مرگ “میری” در سال ۲۰۱۷، ادامه یافت و “دلون” که بر بالین او حضور داشت، دچار غم و اندوهی بزرگ گردید. از کسان دیگر که بگذریم، پیوندش با یک مانکن هلندی به نام “رزالی فان برمن” در سال ۱۹۸۷ از این دیدگاه مهم است که در درازای ۱۴ سال زندگی مشترک، از او دارای دو فرزند، دختری به نام “آنوشکا” و پسری به نام “آلن فابین” شد. جالب اینجاست که عشق وی به دخترش و خشونتی که فرزندان پسرش از آن رنج بردند، سبب شد که در دوسه سال پایانی عمرش، همه ماحراهای دردناک خانوادگی و حسادت ها در همه رسانه ها پخش شود. “دلون” همواره از عشقش به انوشکا می گفت و جتا در وصیت نامه اش که همه در جریان آن بودند، نیم دارائی انبوهش را به آنوشکا و نیم دیگر را به دو پسرش بخشید…
نقش ایتالیا و به ویژه ویسکونتی
سینمای مولف ایتالیا، بدون شک، نقش بزرگی در آموزش بازیگری و سرشناسی آلن دلون در جهان سینما داشته است. در سال ۱۹۶۲، فیلم “کسوف”، ساخته “میکل آنجلو آنتونیونی”، “روکو و برادرانش” و همچنین فیلم “یوزپلنگ”، در سال ۱۹۶۳، ساخته “لوکینی ویسکونتی” از “آلن دلون یک هنرپیشه بسیار مورد توچه ساخت. او خود درباره ی کار با “ویسکونتی” از تاثیر بسیار وی بر بازی اش، سخن می گفت. از این رو چندین سال بعد، از “ویسکونتی” با گفتن “آقای ویسکونتی” یاد می کرد . کاری که در مورد “ژان پییر ملویل” نیر انجام می داد. در واقع، او بدین گونه دین خود را به این سینماگران ، که او را با تاریخ، ادبیات و به ویژه هنر آشنا کرده بودند، ادا می نمود. .
جالب اینجاست که موج نوی فرانسه چندان به آلن دلون، که در آن سال ها در اوج کار سینمائی اش بود، توجهی نکرد. از جمله آنها “کلود شابرول” بود که “دلون” شماری از کارهایش را می پسندید و ته دلش آرزو داشت که در فیلمی از این کارگردان نقش آفرینی کند… این در حالی است که رقیب بزرگش در سینمای فرانسه، “ژان پل بلموندو”، با شماری از کارگردانان موح نو همکاری می کرد و در فیلم های “از نقس افتاده” و “پییروی دیوانه”، ساخته “گدار” بازی کرده بود. اما “ژان-لوک گدار” در سال ۱۹۹۰، این کاستی را جبران کرد و از او خواست که در فیلمی به نام “موج نو” (همان موج نوئی که به او روی خوش نشان نداده بود)، بازی کند !! “دلون” بدین ترتیب و به گفته خود وی، انتقامش را در ۵۵ سالگی، از بدگویان گرفت. سخنان “الن دلون” درباره “گدار” و این که او بیش از این که یک سینماگر باشد یک نویسنده است و قلم خوبی دارد، بسیار جالب است. او این همکاری را عجیب و بسیار تازه در پیشینه ی هنری اش توصیف می کند. این فیلم که درفستیوال کن به نمایش در آمد، راه درازی نرفت.
گفتنی است که مردم پسند ترین فیلم او در فرانسه، هیچ یک از فیلم هائی نیست که از آنها نام برده شد، بلکه فیلم “آستریکس در بازیهای المپیک” است که “دلون ” در آن نقش سزار را بازی می کند و خود را به مسخره می گیرد. این فیلم نه تنها در فرانسه رکورد گیشه را شکست بلکه در در شوروی پیشین هم رکورد شکن شد. البته فیلم “زورو” ، با بازی وی، هم در سال ۱۹۷۵، ۵۵ میلیون شهروند شوروی را به سینما های کشانده بود. در همین شوروی پیشین نیز او در دو فیلم بازی کرد که یکی “تهران ۴۳ : لانه جاسوسی”، ساخته :الکساندر آلف” بود که ماجرای یک کوماندوی آلمانی را به نگاره می کشد که به هنگام گرد آمدن چرچیل، استالین و روزولت، در تهران، در سال ۱۹۴۳، به دستور هیتلر، برای کشتن آنان وارد تهران می شود. نام این عملیات را آلمانی ها : پرش بلند” گذاشته بودند. در این کنفرانس بود که کلید عملیات پیاده شدن سربازان متفقین در سواحل نرماندی در فرانسه، زده شد.
فیلم دیگر که “دلون” برای آن دستمزدی نگرفت و هیچ شرط ویژه ای نگذاشت ، حتا به یک رستوران لوکس نرفت بلکه با همه اکیپ فیلمبرداری ناهار خورد و زندگیش را برای آنها بازگو کرد، فیلم “سال نو برای همه مادران خجسته باد” (۲۰۱۲) بود. این فیلم که پنج اپیزود دارد، توسط پنج کارگردان روسی کارگردانی شده. “آلن دلون”در بخشی به نام “دیدن پاریس و..” نقش آفرینی می کند.
“الن دولون” و سیاست
دست راستی بودن “الن دولن” بر کسی پوشیده نیست و دوستی هایش با چهره های فاشیست و راست بنیادگرا شناخته شده هستند. او خود در سال ۱۹۷۷ به هفته نامه اکسپرس گفت که یک فاشیست است.
در ماه مه سال ۱۹۶۸، به هنگام انقلاب دانشجوئی در فرانسه، نخواست در تآتری را که در آن بازی می کرد ببندند چرا که می گفت علیرغم احترامش برای دانشجویان، چون سیاست زده نیست، نمی خواهد در تآتر بسته شود… البته، سی سال بعد، همسر پیشینش “ناتالی” می گفت که او فاشیست نیست و امروز بیش از گذشته به مسائل می اندیشد. حال گفتن این که سیاست زده نیست، سبب نشد که از شماری از کاندیداهای راستی در پست های گوناگون هواداری نکند، اما از سوی دیگر از هواداری از خانم شهردار سوسیالیست پاریس، “آن هیدالگو” و خانم”سامیه غالی” برای شهرداری مارسی از حزب سوسیالیست، هم خودداری نکرده است !!
در سال ۱۹۹۰، “دلون” به هواداری از ژنرال “الکساندر لیبد” روسی، برای جانشینی “بوریس یلتسین” پرداخت . اما سقوط مرموز یک هلیکوپتر وی د پدیدار شدن “ولادیمیر پوتین”، چهره ای شناخته نشده در سیاست شوروی پیشین ، به این کارزار او پایان دادند.
“الن دلون”، رورنامه نگاران و رسانه ها
آین هنرپیشه خبر ساز، پیوندی غریب با روزنامه نگاران و رسانه ها داشت چرا که همه جستارهائی را که درباره وی نوشته می شد می خواند و گاه نیز گوشی تلقن را بر می داشت و به روزنامه نگار زنگ می زد.. او که بسیار خوب نقش رسانه ها را دریافته بود، با زیرکی، دلربائی و هوشمندی به پرسش ها پاسخ می داد و از زیر پرسش هائی که می توانست سپر درونی او را بشکند، با چیره دستی در می رفت. این آگاهی از نقش رسانه ها مانع آن نشده بود که به آنها چندان اطمینان بکند. گاه نیز با آنها بازی می کرد. اگر از جستاری خوشش می آمد، سپاسگزاری می کرد و چنانچه دلگیر می شد، آن را به خوبی می فهماند. برای نمونه، در سال ۱۹۹۰، یکی از روزنامه نگاران هفته نامه ی “تله راما” گفتگوئی با “دلون” را زیر عنوان ” فرشته ی من، شما هیچ چیزنمی فهمید” به چاپ رساند. پس از آن “فابین پسکو”، خبرنگار، دسته گل بسیار بزرگی دریافت کرد که همه برگ گل هایش کنده شده و تنها ساقه هایش باقی مانده بود….
شخصیت تاریک و گذشته پرستی
“آلن دلون” همواره نوستالژی زمان گذشته را داشت و با یادبودها و عکس هائی که از آن دوران داشت، زندگی را در پانزده سال پایان عمرش سر می کرد. در یکی از راهرو های خانه اش، عکس های فیلم ها و شخصیت های مهم زندگی اش را آویخته بود. در اتاق خوابش هم عکس های شخصی او وبه ویژه عکسی از کودکی اش در درون یک تشت همراه با مادرش رویاهایش را همراهی می کرد. یادگارهای دیگر چون صلیبی که مادرش در کودکی به او داده بود و همواره او را در همه جا همراهی می کرد.
همه نکته های تاریک گذشته ، از جمله سهام داشتن در یک کارخانه اسلحه سازی، سخن گفتن از دمکراسی در آلمان در سالهای ۳۰ و هواداری از شخصیت های بسیار پرسش برانگیز، ماحرای قتل محافظش و پیوند آن با ماجرائی که پای همسر “ژرژ پمیپیدو”، یکی از رئیس جمهوری های پیشین فرانسه، رفتار خشن با فرزندان پسرش و ماجرا سازی فرزندانش و.. از او چهره ای نه چندان دوست داشتنی در ناخود آگاه فرانسویان به جا گذاشته بود. آنها در محموع گرچه ستایشش می کردند، اما چندان دوستش نمی داشتند. چون او دلفریب اما ترسناک بود. رفتارش با شماری از کارگردانان هم چندان فروتنانه نبود و از کارگردان پیروی نمی کرد بلکه دیدگاه خود را به کرسی می نشاند..
“دلون”، گرچه افزون بر سینما، در تآتر هم هنرنمائی کرد و گاه آوار هم می خواند، زخم های دوران کودکی اش را هرگز فراموش نکرد و از جمله در یک برنامه ادبی، هنگامی که گرداننده پرسش نامه همیشگی خود را به دست گرفت، که در پایان از میهمان برنامه می پرسید و ازجمله پرسش پایانی آن وجود خدا و این که به هنگام دیدار با او چه چیزی از او خواهید خواست را دبر می گرفت، و با “دلون” این پرسش را مطرح کرد، “دلون” گفت از او خواهد خواست که برای نخستین بار او و پدر و مادرش را گرد هم آورد !!
به هر رو این غول بزرگ دنیای سینما که علیرغم جنبه های تاریک شخصیت و زندگی اش، در سراسر جهان نام آور شد و برای فرانسویان سربلندی به بار آورد، توانست پس از مرگش هم برون از مرزهای تعیین شده توسط قانون پا بگذارد چرا که مقامات دولتی پذیرفتند که پیکرش در آرامگاهی در خانه اش با شرکت شماری اندک از نزدیکان، به خاک سپرده شود. این درخالی است که به دلیل های بسیار (دست به دست شدن خانه، فروش آن، آسیب وارد کردن یک حسد به محیط زیست و آبهای زیر زمینی و شماری دیگر مانع قانونی…) برای هیچ کس امکان پذیر نیست. چه بسا خانه اش بعد ها وبرای همیشه به موزه ی یادبود او تبدیل شود.
«شهلا رستمی»