نجات دهنده کیست؟
- شناسه خبر: 39893
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
ریشه ی اسم خاصی که ماگدا سابو برای عنوان این رمان انتخاب کرده است یک اسم عِبری به معنای «خوشی پدرم» یا «شادمانی پدر» یا به تعبیری دیگر «پدرم سرمستی است». «اَویگیل» در کتاب شموئیلِ عهد عتیق همسر داوود است و زنی باهوش و زیبا و وفادار توصیف می شود. اما رمانِ «سابو» تنها به رابطه ی عاطفی میان «گینا» و پدرش ختم نمی شود.
«سابو» در این اثر، با هوشمندیِ تمام، شادی ها، آشفتگی ها و دلهره های دختر نوجوانی را ترسیم می کند که هنوز چیزی از زندگی و پیچ و خم های آن نمی داند، جنگ را نمی شناسد و در خیالش نمی گنجد، آدم هایی که دوستشان داشته، می توانند به هیولاهای هولناکی بدل شوند.
«گینا» مادرش را در کودکی از دست داده و با پرستار فرانسوی و پدرش که یک ژنرال عالی رتبه است در بوداپست، زندگی مرفهی دارد؛ با عمه اش که زنی خوش گذران است در مهمانی های مختلف شرکت می کند و همراه پدرش به سفرهای دور می رود اما این زندگی به ناگاه دستخوش تغییری عظیم می شود که هضم آن برای «گینا»ی چهارده ساله کار بسیار دشواری است. پدرش او را بدون هیچ مقدمه ای به مدرسه ی شبانه روزی «ماتولا» که در شهرستانی دور افتاده است می فرستد و این تصمیم به قدری سریع اتفاق می افتد که او وقت خداحافظی با دوستانش را پیدا نمی کند. پس از این، رمان به شرح ماجراهایی می پردازد که در آکادمی «اسقف ماتولا»، با آن قوانین سفت و سخت مذهبی اش اتفاق می افتد که هر لحظه اش پر از کششی است که خواننده را با خود همراه می کند.
مدرسه ی «ماتولا» برای «گینا» که پیشتر در جمع های خانوادگی و دوستانه ی پر شوری بوده، به یک زندان بزرگ تبدیل می شود که هیچ راه گریزی از آن ندارد اما در ادامه می بینیم که همین زندان، او را به خوبی از خطراتی که بیرون از دیوارهای مدرسه تهدیدش می کند، نجات می دهد.
تحمل قوانین سفت و سختِ «ماتولا» نه تنها برای «گینا» که برای همکلاسی هایش هم مشکل است اما مجسمه ای به نام «ابیگیل» که در حیاط مدرسه است خیلی وقت ها، بچه ها را از دردسرهای بزرگ نجات می دهد؛ مجسمه ای که نامه نوشتن و کمک خواستن از او به یک سنت رایج در مدرسه بدل شده است ابتدا «گینا» را به خنده می اندازد اما در ادامه چیزهایی از او می بیند که ناچار ایمان می آورد اما همواره مطمئن است شخصی پشت این مجسمه ایستاده و برای پیدا کردنش دست به جست و جو می زند.
جنگ، بسیار خزنده و بدون هیچ اشاره ی مشخصی، بر سرتاسر رمان سایه افکنده است. داستان از اوایل پاییز ۱۹۴۳ آغاز می شود؛ ژنرال در سازمانی زیرزمینی عضویت دارد و در پی پایان دادن به رابطه ی کشور با آلمان هاست و زمانی که اوضاع وخیم می شود، برای حفظ جان دخترش، او را به «ماتولا» می فرستد، جایی که دست هیچ دشمنی نمی تواند به او برسد.
تغییر روند شخصیتِ «گینا» از ابتدا تا انتهای رمان، شگفت انگیز است؛ دختری که در آغاز، خودرأی، از خود راضی و تا حدی لوس و ننر بوده در نیمه ی پایانی رمان، به دختری عاقل بدل می شود که می داند باید چطور از کسانی که به او محبت کرده اند، تشکر کند. «سابو» در خلق شخصیت سرکش و در عین حال شکننده ی «گینا» بسیار هنرمندانه عمل کرده است.
«سابو»، جنگ و پیامدهای آن را به درستی می شناسد و در بیشتر آثارش، به زیست مردم، زیر سایه ی جنگ می پردازد اما رمان «ابیگیل» را از این منظر می توان شاهکار او به حساب آورد. در این اثر خبری از کشت و کشتار یا بمباران نیست، همه چیز به ظاهر در آرامش است اما زیر پوسته ی این آرامش، تلاطمی عظیم در جریان است؛ یک بمب ساعتی است که هر آن امکان انفجارش می رود و این دلهره از کریدورهای پاکیزه و ساکت «ماتولا» به مخاطب انتقال پیدا می کند، به گونه ای که کنار گذاشتن رمان برایش سخت می شود.
شاید پررنگ ترین تصویری که «سابو» از جنگ در این اثر به تصویر می گذارد، صحنه ای است که سربازان با قطار به سمت خط مقدم می روند و در راه با دخترانِ «ماتولا» که در حال چیدن سیب از درختان باغ هستند برمی خورند؛ تصویری کوتاه اما ماندگار:
«یک بار قطاری ترق ترق کنان سر رسید و از آنجا گذشت و پشت سرش یکی دیگر که نظامی ها را با خود می برد. قطار ککه نزدیک شد کل کار متوقف شد سربازها با دیدن بچه های کلاس آوازشان را قطع کردند و برگشتند طرف بچه مدرسه ای ها تا منظره آنها را در حین کار تماشا کنند-مردانی جوان در راه جبهه جنگ خاوش و بی صدا به دخترها و درختان سیب خیره شده بودند. این تجربه از آن تجارب بود که گینا مدت ها بعد تازه به اهمیت و معنایش پی می برد. سربازهایی که همگی یکدفعه ساکت شده بودند و نگاه خیره شان که به او و دوستانش دوخته شده بود… مدت ها طول کشید تا بفهمد آن منظره برای سربازها چه معنایی داشته، مردانی در راه جبهه جنگ، در راه جایی ورای جبهه جنگ. یاد بچه های خودشان افتاده بودند، یاد خانواده هایشان، به تکه زمین کوچکی که باغچه خودشان بود فکر می کردند. اگر توی آن قطار راهی مقصدی نبودند که عاقبتش کشتن و کشته شدنن بود، الان داشتند مل آن ها میوه می چیدند…»
«ابیگیل» که اولین بار در سال ۱۹۷۰ منتشر شد و پرخوانندهترین رمان «ماگدا سابو» است به تازگی از سوی نشر بیدگل و با ترجمه ی روانِ نصرالله مرادیانی در ۶۵۸ صفحه منتشر شده است.
نوا ذاکری