نوشتن را از کتابها آموختهام
- شناسه خبر: 14656
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
هنرمندنیوز: لیلی بخشی نویسنده ی ۳۸ ساله ای است که نوشتن را از سال های دور و از وبلاگ نویسی آغاز کرده و صفحه ی پرمخاطبی هم در فضای مجازی دارد. او نخستین کتابش را با عنوان «همه ما مثل هم هستیم» در سال ۱۳۹۵ از نشر البرز منتشر کرد. کتاب دومش «که هنوز من نبودم» سال ۱۳۹۶ از همان نشر منتشر شد و کتاب سوم او تحت عنوان «تمام گمشده های دنیا» به تازگی از نشر آوند دانش به بازار نشر آمده است
به همین بهانه گفتگویی را با این نویسنده جوان انجام داده ام:
خانم بخشی در داستانهایتان عموماً به مسائل مربوط به زنان می پردازید و شخصیت های اصلی داستان هایتان را زنان تشکیل می دهند. آیا نوشتن درباره ی زنان برایتان در اولویت قرار دارد؟
شاید پاسخی که برای این سوال در چند سال پیش داشتم این بود که بله، سفت و سخت هم بله! تمام دغدغه ی من از نوشتن و تنها هدفم پرداختن به موضوعات زنان، احساسات ندیده و شناخته نشده، کمبودها، رنجها، بیعدالتیها بود اما امروز با توجه به اینکه خودم تغییر کرده ام باید بگویم که از زن ها نوشتن منتج به شناخت من از خودم شد. از زن ها نوشتم و خودم را پیدا کردم. راستش دوست دارم که زنانه بنویسم. زن بودنِ آدمهای مهم توی قصه هایم برای خودم دلپذیر است.
داستان جدید شما شش راوی دارد. این تعدد راوی کار را برای نویسنده دشوار نمی کند؟
بله داستان شش راوی دارد ولی در واقع سه راوی اصلی (جانان، بهار و جیران) داشته و سه راوی مکمل (ارغوان، پری و طاهره) دارد. بیشتر داستان را از نگاه سه راوی اصلی میبینیم و سه راوی مکمل در بعضی حوادث روشن کنندهی ابهامات زندگی سه راوی اصلی هستند.
طرح اولیه داستانم با سه راوی اصلی شروع شد. لیکن با پیشرفت داستان احساس کردم لزوم وجود سه راوی دیگر بسیار مشهود است مثلا نمیشد یکی از راویان اصلی درگیر خیانت همسرش باشد لیکن داستان را از نگاه معشوق آن همسر نبینیم. احساس کردم این فصلهای کوتاه میتواند پازل را کامل کند. و راستش خودم بسیار راضی بودم.
چرا راوی سوم شخص را انتخاب کردید؟
وقتی برای روایت قصه از راوی شخص سوم یا دانای کل استفاده میشود به گونه ای دست داستاننویس بازتر است تا علاوه بر اتفاقات، بتواند احساسات را نیز بی طرفانه روی کاغذ بیاورد. به شکل زیبایی می توان کامل قصه گفت. فکر میکنم راوی دانای کل بهترین نوع نگارش برای من باشد و از آن لذت میبرم.
با این که «تمام گمشده های دنیا» کتاب زنانه ای است اما زنان در آن سفید مطلق نیستند و در عین حال مردان نیز سیاه مطلق. درباره این طیف خاکستری چه نظری دارید؟
فکر میکنم قصهها هم شبیه زندگیهای واقعی باید واقعبینانه به آدمها نگاه کنند. هیچ انسانی سفید یا سیاه مطلق نیست چرا در قصهها اینطور باشد؟ مثلا رستم اسطورهی قصههای کهن خوب بود خیلی خوب بود ولی آنقدر خاکستری بود که پسر خودش را نشناسد به خاک بیندازد. به این میگویند یک قصهی خوب؛ قصهای که در نمایش آدمهای آن اغراق نشده باشد. زن و مرد هم ندارد. در تمام گمشدههای دنیا همهی آدمها اشتباهاتی داشتهاند که باید با آن روبهرو شده و اصلاحش کنند یا غرق شوند.
مسئله ی پیدا شدن خانواده ی مانترا در داستانت اتفاق بزرگ و شاید تاحدودی عجیبی است. به نظر خودتان رخ دادن چنین اتفاقی در دنیای واقعی چه قدر امکان پذیر است؟
بیش تر اتفاقات زندگی واقعی خود من اینگونه بوده که ناگهان جایی بوده ام که باید باشم و با چیزی مواجه شدم که باید بشوم! همه ی ما خط داستانی زندگی خودمان را داریم که در آن مهره ها بسیار حساب شده اما بدون قاعده ی قابل قبول ذهن انسانی ما چیده شده است. حالا با توجه به آن زندگی واقعی، به من بفرمایید چه اشکالی دارد در قصه که قصه است، این اتفاق بیفتد؟ اتفاقا این یکی از پیام های قصه است؛ اینکه هیچ معمایی در این زندگی حل نشده نمی ماند و اگر سوالی هست جوابش هم جایی هست فقط باید چشم بینا داشت.
رابطه ی دوستانه ی زنان همواره یکی از عناصر مهم داستان های شما را تشکیل می دهد. دوستان در داستان های شما پشت هم اند و رابطه ای نزدیک و خواهرانه با هم دارند. این مولفه در رابطه ی زنان داستانهایتان از زندگی واقعی و تجربیات زیسته خودتان نشئت گرفته است؟
آرزو دارم روزی بتوانم دینی را که از مهربانی بعضی از آدم ها که در قالب دوست در زندگی ام حضور یافتند به گونه ای شایسته جبران کنم. من دوستانی دارم بهتر از آب روان، دوستانی که قدرت من، تکیه گاه من و ثروت من هستند. پس پاسخ شما این است: بله! دوست گنج است و من از این گنج در قصه هایم برای درخشان کردن شان استفاده خواهم کرد.
آیا برای شخصیت ها یا رخدادهای داستان تان ما به ازای بیرونی ای هم داشتید؟
روزی که شروع کردم به نوشتن کتاب دلم میخواست کتاب را به پدرم تقدیم کنم که زندگی برایش بازی های سختی داشت. نمیگویم پدرم شبیه یاسر قصه بود، نبود اما مظلوم بود شبیه یاسر قصه. خیر داستان نمود خارجی ندارد ولی تقدیم شده به پدرم و هر پدر دیگری که تمام تلاشش را میکند لیکن زندگی نمیگذارد…
برای نوشتن به تکنیک یا حضور در کارگاه ها اعتقادی دارید؟
من فکر میکنم شیوهی داستان نویسی آموختنی ست. اگر استاد قابلی باشد چرا که نه آدم برود بنشیند سر کارگاه و یاد بگیرد.اما خودم از کتابها آموختهام و از زندگی. راستش ترجیح میدهم بگویم اول ادبیات و نگارش را یاد بگیریم سپس قصهگویی را. این چیزی بود که خودم دیر فهمیدم اما لااقل فهمیدم!
خودتان بهترین کتابتان را کدام یک می دانید؟
از آن سوالهایی ست که برایش پاسخی ندارم! هر سه کتابم را دوست دارم هر کدام قصهی خودش را دارد و مخاطب خودش را.
کار جدیدی هم در دست نگارش دارید؟
خیر. به خودم قول دادهام زمانی قلم در دست بگیرم و کار جدیدی آغاز کنم که حرف جدیدی برای گفتن داشته باشم. البته من با قلم نمینویسم تایپ میکنم! گذشته از شوخی، فکر میکنم اگر قرار باشد خودم را تکرار کنم بهتر است چیزی ننویسم. و البته شرط دیگری با خودم دارم؛ کتاب اول و سومم داستانهای اجتماعی و رئالیست بودند داستان دومم در سبک گوتیک بود. من عاشق و وامدار سبک گوتیک و رئالیست جادویی هستم و دلم میخواهد بعد از کتاب رئالیستِ سوم، حتما یک کتاب در سبک گوتیک یا رئالیست جادویی بنویسم لیکن هنوز طرح کلی داستانی که خودم را به هیجان بیاورد ندارم چرا که معتقدم داستان نویس اول خودش باید در داستان غرق لذت بشود تا مخاطب بتواند داستان را دوست داشته باشد. و البته در حال حاضر به دلیل مشغلههای شغلی و برنامهریزیهای جدید و کارهای جدید، چندان فرصتی برای پرداختن به قصهی جدید ندارم. شاید وقتی دیگر شاید سال دیگر شاید ده سال دیگر خدا میداند.
- یاسمین خلیلیفرد