ضعیف و شکستخورده
- شناسه خبر: 47
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
جی. ای. بایونا فیلمساز جوانی که میتوان او را بااستعدادترین شاگرد گیرمو دلتورو دانست سال جاری فیلم «دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» را به عنوان کارگردان بر پرده سینماهای جهان داشت، فیلمی که پیشاز اکرانش با توجه به نام بایونا انتظار بیشتری نسبت به قسمت قبل از آن میرفت اما با دیدن این فیلم میتوان به این نتیجه رسیده که مطمئناَ یکی از ضعیفترین آثار کارنامه سینمایی این فیلمساز در مقام کارگردان «دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» خواهد بود و همچنان بهترین اثر بایونا بدون شک اولین فیلم سینماییاش با عنوان «یتیمخانه» است.
«دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» همانند قسمت قبلیاش نمیتواند قابل قیاس با آثار ساخته شده توسط استیون اسپیلبرگ در قرن بیستم باشد. یکی از مهمترین نکات مثبت درباره همه قسمتهای مجموعه «پارک ژوراسیک» اسپیلبرگ ایده نابی بود که این فیلمساز آن را به فیلم تبدیل کرد. ایدهای که میتواند با یک سوال طراحی شده باشد و آن این است که اگر دایناسورها نابود نمیشدند و در دنیای امروز حضور داشتند چه سرنوشتی در انتظار انسان و به طور کلی زیست بر روی کره زمین بود؟
در مواجهه با چنین پرسش و ایدهای میتوان به جهانبینی گستردهای دست یافت، به این معنی که فیلمساز میتواند با این ایده مباحث بسیاری را از ظن خود وارد قصه کند و در پس سرگرمی و هیجان بسیاری که در قصه وجود دارد آن را از لحاظ مضمونی با مخاطب در میان بگذارد. چنین ایدهای علاوه بر مضامین گستردهای که در خود دارد میتواند قصههای بسیاری را نیز در خود جای دهد. «دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» نیز با چنین هدفی ساخته شده ولی در واقع گاه فقط میتواند مخاطبش را سرگرم کند. فیلم به شکلی کلاسیک قصه خود را تعریف میکند و در این اثر کاملا مشخص است که خیر بر شر پیروز خواهد شد و شرارت مطلقی که در اثر وجود دارد به گونهای است که هر مخاطبی از شکست آن اطمینان کامل دارد.
بنابراین با وجود چنین برداشتی که از همان ابتدا نسبت به فیلم در ذهن مخاطب شکل میگیرد فیلم تا حد زیادی قابلیت سرگرم کننده بودن خود را نیز از دست میدهد. همه چیز در کل به راحتی قابل پیشبینی است، کارگردانی بایونا و جلوههای ویژه فوقالعاده فیلم از نکات مثبت اثر هستند اما نکته مهم این است که جلوههای ویژه فوقالعاده که طبیعی بودن صحنههای کامپیوتری ارتباط مخاطب با اثر را کاملا حفظ میکند دیگر نمیتواند نکته مثبتی در فیلم باشد چرا که با پیشرفت تکنولوژی و قدرت جلوههای ویژه کامپیوتری که در سالهای اخیر در سینما خیره کننده بوده این مسئله نمیتواند نکته جذاب و جدیدی برای مخاطبی که به سینما آمده باشد و مثل همیشه آن چیز که از ابتدای تاریخ سینما مخاطب به آن نیاز داشته و دارد سرگرمی است که «دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» با توجه به پیشرفت چشمگیر صنعت سرگرمی چندان سرگرم کننده نیز نیست.
فیلمنامهنویس که از این موضوع با خبر است و به اشکال خود در فیلمنامه آگاهی دارد سعی بر این داشته که جنبه کمیک بودن اثر را افزایش دهد و از طرفی با ارائه مضمونی ضدمصرفگرایی قصد داشته نظر مخاطب را به این مسائل جلب کند. کاراکترهای شرور، منفی و کاملا سیاه فیلم با نگاهی مصرفی نسبت به موجودات دنیای ژوراسیک که دایناسورها هستند قصد فروش این حیوانات در یک مزایده را دارند که با مقابله کاراکترهای کاملاَ مثبت فیلم مواجه میشوند و آن چیز که در این لحظه حائز اهمیت است موفقیت یا عدم موفقیت کاراکترهای دوست داشتنی و مثبت فیلم نیست چرا که موفقیت آنها طبق قراردادهایی که فیلم از ابتدا با مخاطب خود دارد قطعی است و نکته حائز اهمیت فقط چگونگی موفقیت کاراکترهای مثبت است. در واقع هیجان این اثر به قدری کم و ناچیز است که حتی مخاطب از عدم جسارت فیلمساز برای کشتن یک کاراکتر مثبت نیز با خبر است و زمانی که جان یکی از کاراکترها به خطر میافتد تعلیق چندانی شکل نمیگیرد چرا که به دلیل کامل نبودن شخصیتها و مشخص بودن مسیری که فیلمنامه طی میکند مخاطب ارتباط چندانی با اثر برقرار نکرده است.
«دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» اثری کاملا شکست خورده است، بازی بازیگران فیلم نیز به شدت مصنوعی و ضعیف است. گویا بایونا در همین ابتدای راه خود برای فیلمسازی از دقت و تلاشش برای ساخت اثری با ارزش که در اولین فیلم سینماییاش این دقت و تلاش به شدت مشهود است خسته شده و فقط میخواهد فیلم بسازد. جدیدترین اثر او به قدری دم دستی و احمقانه ساخته شده که به نظر میرسد هیچگونه بازنویسی بر روی فیلمنامه صورت نگرفته است. شخصیتپردازی مطلقنگری که در فیلمنامه اثر وجود دارد حتی در فیلمها و قصههای کلاسیک نیز نیست. شخصیتها در این اثر حتی از تیپهای شخصیتی نخنما شده عقبتر هستند و نیازهایی که فیلمنامهنویس در کاراکترها گنجانده و حسهایی که برای آنها به وجود میآید در پاسخ به شدت عقیم میمانند. حسی که در میانه فیلم بین کاراکترهای زن و مرد مثبت فیلم به وجود میآید خیلی راحت کنار گذاشته شده و هیچ پاسخی به این احساس شکل گرفته در هیچ جای فیلم تا پایان داده نمیشود و از طرفی بازیگران نیز از پس بازی در این نقشها برنیامدهاند.
دوربین بایونا به شکل عجیبی نسبت به کاراکترهای زن و در واقع دو بازیگر اصلی زن فیلم چشمچران است و فقط به جنبههای بصری که در چهره و فیزیک این بازیگران وجود دارد تکیه کرده و این مسئله شاید از نظر حرفهای مشکل چندانی محسوب نشود اما زمانی که به تنها ابزار فیلمساز برای حفظ مخاطب تبدیل شوند نشان از درماندگی فیلمساز در جلب نظر مخاطبان سینما است.
مسیر پیشروی کاراکترها به سمت موفقیت نیز چندان جذاب طراحی نشده، آنها در چالشی چندان عمیق و خطرناک قرار نمیگیرند که مخاطب بخواهد با آنها همراهی کاملی داشته باشد. تنها زمانی که شخصیتهای مثبت فیلم درگیر موجود عجیب و بیرحمی که توسط انسانها ساخته شده میشوند کمی جذابیت به فیلم تزریق میشود اما هر مخاطب آگاه و با تجربهای میتواند متوجه حساس نبودن موضوع شود و بداند که فیلمنامهنویس و کارگردان به هیچوجه جسارت و علاقهای به کمی تراژیک کردن اثر نیز ندارند.
در هر صورت «دنیای ژوراسیک: سقوط پادشاهی» نه تنها اثری ضعیف و شکست خورده در کارنامه جی. ای. بایونا محسوب میشود که مثل قسمت قبلی این مجموعه اثری به شدت ضعیف در مجموعه «دنیای ژوراسیک» حساب میشود که در واقع هیچ جایی در بین آثار قابل قبول استیون اسپیلبرگ با عنوان «پارک ژوراسیک» ندارد و کاش هالیوود از این مصرف گرایی ایدههای خاص و نابی که مخاطبان بسیاری در دنیا با آنها خاطره دارند دست بردارد و به فکر خلق دنیاهایی جدید و جذابتر باشد. بدون شک جدیدترین اثر جی. ای. بایونا که انتظار بیشتری از او میرفت در سال جاری یکی از ضعیفترین آثار اکران شده توسط سینمای آمریکا و هالیوود است که هیچ نکته مثبت چندانی در کلیت اثر نمیتوان یافت.
نویسنده: علی ناصری