فیلمی برای پرده سینما
- شناسه خبر: 10907
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
افشین علیار| کم پیش میآید فیلمسازی به مدیوم یا ساختار کلی (آنچه که روی پرده نمایش داده میشود) تسلط داشته باشد، قطعا این تسلط با در نظر گرفتن مدیوم سینما بدست میآید این تعریف به این معناست که فیلمساز بر اساس طرح و فیلمنامه اصل سینما و تصویر برایش اهیمت داشته باشد، سیاوش اسعدی فیلمساز جوان سینمای ایران بعد از ساختن سه فیلم توانسته به مدیوم و هدفِ هنری و اجتماعی خود دست پیدا کند به همین جهت سه فیلم او از نظر محتوا و فرم به یک مدیوم مشخص رسیده است که حالا در سومین اثر سینمایی خود (درخونگاه) این عِرق و علاقه به سینما وسعت یافته و میشود تشخیص داد که اسعدی برای ساخت فیلمهایش هدف و نگاه خاصی را دنبال میکند که البته باید این نکته را تذکر داد که مخاطب فیلمهای اسعدی به دو بخش تقسیم میشوند کسانی که به هیچ وجه نمیتوانند با فیلمهای او ارتباط برقرار کنند و کسانی که شیفتهی فیلمهای او میباشند این دو نگرش به دلیل نوع روایت و پردازش قصه و البته ساختار میباشد که اساسا این یک ضعف تلقی نمیشود مثل سینمای مسعودکیمیایی که مخالف و موافق زیادی دارد و اتفاقا اسعدی در آثارش تحت تاثیر سینمای کیمیایی ست، نریشن آنونس فیلم قبلی اسعدی یعنی جیب بر خیابان جنوبی را کیمیایی گفته و حالا در تیتراژ درخونگاه این فیلم به کیمیایی پیش کش شده است اما نگارنده معتقد است که درخونگاه از چند فیلم اخیر کیمیایی یک سروگردن بالاتر است و آن هم به دلیل توجه اسعدی به قصه گویی و شخصیت پردازی کلاسیک است که از دل جامعه برمی آید.
درخونگاه اوایل دهه هفتاد را روایت میکند زمانی که بیشتر جوانان به ژاپن میرفتند و در آنجا با هزار زحمت کسب درآمد میکردند رضا هم بعد از هفت سال به ایران برمی گردد و میخواهد با پولهایی که در این سالها برای خانواده اش فرستاده زندگی راحت و آسودهای داشته باشد اما پولی در کار نیست… اسعدی از جای درستی فیلم اش را آغاز میکند تعلیقهای مختلفی در فیلم کاشته شده که به همهی آنها جواب داده میشود، اما نکتهای که در درخونگاه اهمیت دارد کشش است به نظر میآید درخونگاه در بیست یا سی دقیقه اول نمیتواند موتور محرک فیلم را به کار بندازد برای همین قصه اصلی دیر شروع میشود و فیلمساز در نیمه نخست بیشتر سعی کرده موقعیت سازی کند اما این موقعیت سازی ریتم فیلم را گرفته و در عوض چیزی به فیلم اضافه نکرده جز دیالوگهایی که درست نوشته شده و در دهان بازیگران فیلم به خوبی جا گرفته است، اساسا درخونگاه از جایی شروع میشود که شهرزاد وارد خانه میشود، انگار فیلم جان میگیرد اما اسعدی دوباره جلوی این پیشرفت را میگیرد و دست به موقعیت سازی میزند، رفتن رضا به تیمارستان اگر چه از نظر بصری و شکل موقعیت درست اجرا شده اما از نظر محتوایی نمیتواند متقاعد کننده باشد، حرفهایی که در آن سکانس ردوبدل میشود به مخاطب ربطی ندارد و اساساً مخاطب نمیفهمد که حرفهای رضا و دوستش درباره چیست و چه کارکرد دراماتیکی میتواند داشته باشد تنها حس رفاقت ست که آن هم زور زیادی ندارد اما جنس رفاقتش از جنس رفاقتهای کیمیایی ست حتی با چگالی بیشتر، اما حالا فکر کنیم که این سکانس در فیلم وجود نداشت چه اتفاقی رخ میداد؟ اسعدی در سومین فیلمش همانند دو اثر قبلی اش راه را درست رفته و عنصر اصلی یک فیلم سینمایی را حفظ میکند، درخونگاه به راحتی قصه سرایی و در موازات آن با فضاسازی سرد و خشن وارد موقعیت حساسی میشود، بخش اصلی فیلم با حضور پدر و داماد شکل میگیرد و تعلیق مهم فیلم که با پنهان کاری و دروغ شکل گرفته به جریان میافتد سکانس سه نفره میان مادر و پدر و ملیحه که با میزاسن استانداردی شکل گرفته مخاطب را آگاه میکند که پولهای فرستاده شده بابت چه کاری از دست رفته است، فیلمساز به هیچ وجه قصد نداشته که از رضا قهرمان بسازد اما به طور ناخودگاه رضا به نیمچه قهرمانی تبدیل میشود که مخاطب با مظلومیت او همذات پنداری میکند با ورود مجدد رضا بعد از بازداشتگاه (که دلیل آزادی اش مشخص نمیشود) رویارویی با پدر و رد و بدل شدن دیالوگها و تعقیب و گریز رضا و لاجوردی از مهم ترین سکانسهای فیلم محسوب میشود بازگشت رضا به خانه و تعریفهایی که از سختیهای کار در ژاپن میگوید و جای زخمهایی که روی بدنش است را میشود مطابقت با برادرش مهدی داد که با اتمام جنگ هنوز برنگشته، هوشمندی اسعدی درباره حضور مجهول یک برادر که قُل دیگر رضاست و به جنگ رفته همسانی با بحران بوجود آمده دارد به طوری که رضا هم هفت سال به ژاپن رفته تا برگردد به زندگی خانواده اش سروسامانی بدهد مهدی هم با انگیزه گسترده تر و ملی هفت سال به جنگ رفته تا خانواده و مردم مملکتش در آسایش زندگی کنند اما اگر مهدی هم برمی گشت خانواده اش میتوانسته اند قدر رشادتهای او را بدانند؟ اگر مهدی از جنگ برمی گشت و اگر قطع نخاع شده بود قطعا مثل همان مادربزرگی که گوشهای نشسته و کسی از مُرده و زنده بودنش خبر ندارد مورد بی مهری قرار میگرفت، پایانبدی فیلم که نسبت به نسخه جشنواره کوتاه تر شده باز هم بهترین پایان است، رضا به خانه شهرزاد میرود به زبانی ساده تر به خانهی یک غریبه پناه میبرد، که میتواند مصداقِ همان غربت هفت ساله رضا در ژاپن باشد.
امین حیایی در نقش رضا این بار از آن کاراکتر همیشگی اش جدا شده و توانسته یک شخصیت جدید و البته جدی را بازی کند و همچنین نقش آفرینی دیگر بازیگران هم از نکات مثبت این فیلم محسوب میشوند، حرکات دوربین و قابهای استاندارد تورج اصلانی، فرزین قره گوزلو ملودیهای درستی برای فیلم ساخته و با روایت قصه مطابقت دارد.
موفقیت اسعدی در اجرای درست خلاصه میشود سلیقه او در این سه فیلم نشان داده که معنای سینما را در حد استانداردش میشناسد و میداند قرار است فیلم را برای پرده سینما بسازد اساسا فیلمهای اسعدی را باید در سالن سینما روی پرده تماشا کرد تا از فیزیک تک تک نماهایش و دیگر عناصرهای ساختاری اش لذت برد.