“فیبل مانز” آخرین فیلم بسیار شخصی اسپیلبرگ چه چیزی را جستجو میکند ؟
- شناسه خبر: 60829
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
فیلم از آنجا آغار می شود که “سامی” کوچک ،در شش سالگی، با پدر ش ” برت” (پا دانو) و مادرش “میتزی” (میشل ویلیامز) ، برای دیدن فیلم “بزرگترین سیرک جهان”، ساخته “سسیل بی دومیل”، می روند که یک شاهکار هنری نبود!! او با شوکی که صحنه تصادف یک ترن در او به وجود می آورد این صحنه را بارها و بارها با قطار اسباب بازی اش تکرار می کند. سپس با دوربین هشت میلیمتری پدرش از همه رخداد های معمولی زندگی شان و جابجائی شدن از جائی به جای دیگر فیلم می گیرد. او خواهرانش را در این فیلم ها شرکت می دهد و با زیر و رو کردن خانه ، جنبه های تخیلی به فیلم هایش می بخشد. سپس با بزرگ شدن با مسئله ی نژاد پرستی و یهودی ستیزی روبرو می گردد. تا این که با پافشاری بر فیلمبرداری و به ویژه برای جشن سالیانه دبیرستانش، سری در میان سرها در می آورد و موجودیت خود را پایه می گذارد.
“اسپیلبرگ” در این فیلم دراز دو ساعت و نیمه، کودکی، نخستین عشق، شوک خانوادگی و وابستگی اش را به سینما نشان می دهد اما داستانی بسیار معمولی با پرداختی معمولی تر و حتا می توان گفت ناسور که چندان چسبندگی در سکانس هایش دیده نمی شود، به خورد تماشاچی می دهد.
او از پدری کارشناس کامپیوتر و مادری پیانیست که هنرش را برای رسیدگی به خانواده کنار گذاشته و روحیه ای خیال پرداز ، گاه جذاب و گاه سبک سر دارد، سخن می گوید که تنها یا یک سکانس، آنهم در جائی که “سامی”، باز هم به هنگام مونتاژ فیلم، به راز خانوادگی پی می برد، کمی به فیلم هیجان می بخشد. صحنه ای که تماشاگر از آغاز بدان پی برده بود، اما از دید کارگردان جایش پس از گذشت یک ساعت از نمایش فیلم مناسب به نظر می رسیده است !! از همه بد تر این که تمام صحنه های فیلم هائی صامت را دوباره نشان می دهد، با موسیقی در هم می آمیزد و این بی تاب می کند.
دلیل شکست فیلم در گیشه
برخلاف روش همیشگی هالی وودی که برای فشار همه جانبه و پرهیز از فرو ریختن در آمد گیشه، فیلم های پر خرج را هم زمان بر روی پرده های پر شمار به نمایش در می آورند تا در همان هفته نخست، هم فیلم های رقیب را کمرنگ تر کنند و هم بخش بزرگی از درآمد فیلم را تضمین نمایند، فیلم “فیبل منز”، همچون فیلم های کوچک دیگر، به شکلی محدود پخش شد تا نایابی آن کنجکاوی بیشتری را بر انگیزد . این تاکتیک که برای فیلم های دیگر چون “همه چیز، همه جا و باهم” پاسخ داد، در مورد فیلم “فیبل منز” کار آ نشد.
یعنی ، پس را آغاز نمایش آن در آمریکای شمالی، در چهار سینما، فیلم تنها توانست ۱۶۱۵۷۹ دلار در آمد داشته باشد. این فروش در هفته دوم، ۴۴٫۵% ریزش داشت . پس از آن هم، علیرغم تعطیلات مدرسه ها و تعطیلات پایان هفته، به کمتر از یک میلیون دلار طی پنج روز، دست یافت. این فروش، پس از شکست فیلم “وست ساید استوری” او که، دست کم ۱۰% بودجه اش را در دو روز پایان هفته به دست آورد، به ۷٫۵% بودجه ۴۰ میلیون دلاری آن کاهش یافت. این سراشیبی، در آمد فیلم را در آمریکا در حد ۱۷ میلیون دلار نگهداشت. البته در فرانسه، با استفبال خوبی روبرو شد ودر روز نخست نمایشش ۶۵۰۰۰ تماشاگر را به سینماها کشاند. استقبالی که در مقایسه با فیلم هائی چون “آرماگدون” (جیمز گری) (۱۷۰۰۰)، “لیکوریچه پیتزا” (توماس آندرسن) (۱۱۰۰۰) و “بلقاست” (کنث برانا) (۱۱۷۰۰) ، مناسب به نظر می آید. این در حالی است که در میان این سه فیلم، که هر سه به داستان زندگی کارگردانشان اشاره دارند، فیلم “فیبل منز” از همه ضعیف تر است .
اما مشکل در جای دیگر است .
نچسبی های فیلم جندین و چند دلیل دارد که افزون بر داستان معمولی، مونتاژ و دکوپاژ عجیب و سرسری و غیر حرفه ای، ناتوانی در داستان سرائی هیجان آور(بر خلاف”آرواره ها”)، در کنار سطحی و اغراق آمیز بودن بازی هنرپیشگان ، استفاده از موسیقی نابجا و یا به دور از موسیقی رایج و محبوب آن دوران دیالوگ های باور نکردنی و حتا خشونت های دانش اموزان سفید پوست و خوش چهره ی یهود ستیز و نژاد پرست، چندان واقعی به نظر نمی آیند.
ناگفته نماند که بیش از آمریکا، همواره در اروپا، “اسپیلبرگ” را به دلیل نگاه بکر وخلاق فیلم های نخستینش، در رده فیلم سازان مولف قرار می دادند، در حالی که او کارگردان فیلم های خیره کننده، پر خرج برای تماشاگران معمولی است. از سوی دیگر او شماری از کمبود ها و دشواری های خانوادگی اش را در همه فیلم هایش پخش کرده است. اما این بار همه را یک جا می بینیم.. اما او از یک “بیوپیک” (زندگی نامه)، تنها بخشی را زنده می کند که از مد افتاده است و به ژانر فیلم های “نوجوانان” بی کیفیت می پیوندد.
جمله ای که از دهان “جان فورد” (که “دیوید لینچ” نقشش را بازی می کند)، بیرون می آید، کاملا در خور این فیلم است. او با خشونت بسیار این جوان نو پا را که می خواهد سینماگر شود، به چالش می کشد و از او درباره محتوای دو تابلوی روی دیوار می پرسد. هربار توجه او به صحنه ای می رود که از دید “فورد” اهمیتی ندارد. فورد می گوید : افق باید یا بالا و یا پائین باشد تا فیلم جالب شود اگر در میانه باشد، فیلم ارزشی ندارد.” از سوی دیگر فیلمهای خانوادگی، همچون فیلم های جنگی و یا وسترن، کد های از پیش تغریف شده خود را دارند. از این روست که افق فیلم “اسپیلبرگ” در همان میانه می ماند.
دیگر این که “اسپیلبرگ” پیوند خود با سینما را در این فیلم از دید یا از ورای یک آماتور نشان می دهد، اما خود فیلم هم آماتوروار می سازد…
البته فیلم نه تنها از ترویمائی (ضربه) که جدائی والدین در “اسپیلبرگ” به وجود آورده پرده بر می دارد و نکات مهم فیلم های دیگرش را در پیوند با این شوک برجسته می کند، بلکه توانائی کسی که دوربین به دست می گیرد و با آن رویا می آفریند، واقعیت انسان ها را نشان می دهد و یاتبدیل به سلاحی برای به دست آوردن قدرت و برتری می شود، را هم نشان می دهد. از جمله این که پس از نشان دادن جوان خوش رو و خوش هیکلی که همراه با دیگران او را مسخره می کردند، او را در فشار جسمی و روحی فرار می دادند، به شکلی پیگیر و در سراسر فیلمی که از جشن پایان سال تحصیلی گرفته بود، این جوان را به چالش درونی می کشد. در صحنه ای که در محوطه توالت مدرسه رخ می دهد، جوان از او می پرسد چرا این کار را با وی کرده است و پس از اشگ ریختن او را ترک می کند. جوانی که بعد ها در ویتنام کشته شد و”اسپیلبرگ” هنوز از خود می پرسد آیا این کار او سبب گریختن وی از تصویرش و رفتن به جنگ نکرده است ؟ اما شاید هدف “اشپیلبرگ” انتقام جوئی بی سر وصدا و کار آ بوده است ؟؟
گفتنی است که این فیلم، که پس از پیش نمایشش در فستیوال “لومییر”، برنده دو جایزه از جمله بهترین فیلم دراماتیک، در ۸۰مین مراسم “گولدن گلابز” شد، نامزد جوایزه اسکار در ۷ رده است.
فیلمی که هم زمان با “بابل”، ساحته ” دامین شازل ” و “امپراتوری نور”، ساخته “سام مندس”، به روی پرده سینما ها آمد که هرسه، به گونه ای ادای احترام و عشق به سینما به شمار می آیند.
در پیوند با سالن های سینما، “اسپیلبرگ” می گوید : گرچه علائم نگران کننده ای به چشم می خورد و میبینیم که بسیاری از تماشاگران ۳۵ سال به بالا ترجیح می دهند فیلم های خود را در خانه و از راه استریمینگ ببینند، اما بارهم امیدوار است و فکر می کند تجربه دیدن فیلم در سالن سینما بار دیگر مد خواهد شد و این تنها فیلم های پر خرج را در بر نخواهد گرفت. پیروزی فیلم “الویس” در بین میان سالان و فیلم “بد ترین همسایه ی دنیا”، با شرکت “تام هنکس” در آمریکا به این امیدواری می افزایند. از این رو همواره جمعیتی برای رفتن به سینما وجود خواهد داشت. مگر این که سالنها را بندند…
«شهلا رستمی»