فرصتی برای شکستن سکوت
- شناسه خبر: 75562
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
«نان و سیرک» ترکیبی از دو واژه ساده است که هرکدام برای خود، معنایی دارد ولی وقتی کنار هم قرار میگیرند، فراتر از معنا رفته و تبدیل به یک استراتژی میشوند. یعنی تولید سرگرمی در اندازه وسیع، ساخت شوهای تلویزیونی پرزرقوبرق، نمایشهای باشکوه و سرگرمیهایی که بیشتر از سیرک، محتوا نداشته و همزمان، توزیع انواع یارانه و پول میان مردم در اندازهای که سیر شوند. نان و سیرک، بعدها تبدیل شد به «پاپکورن و نمایش» و همینطور پیش آمد تا اینکه به نسبت معنای استراتژیک خود، از آن فاصله پیدا کرد و به یک شیوه معمول زندگی بدل شد.
خیلی از رسانههای مجازی یا غیرمجازی دوران معاصر در ایران و جهان از قواعد سیرک پیروی میکنند؛ بیوقفه سرگرمی میسازند؛ حتی وقتی محتوای درخشانی دارند هم سعی میکنند آن را با ترکیبی از موسیقیهای عوامپسند و تزیینهای شبیه به اتوبوسها و کامیونهای پاکستانی به خورد مخاطب بدهند. همین چند مدت قبل، مجمع جهانی اقتصاد، گزارشی تهیه کرده بود که نشان میداد محتوای تولیدشده در فضای مجازی به همان سرعت که میآید، از ذهن مخاطبان میرود و هیچ از خود برجای نمیگذارد. اما کسی نه در ایران نه در جهان، خیلی دنبال حرف نهادهایی مثل همین مجمع جهانی اقتصاد را نمیگیرد. سیاستمدار یا صاحب رسانه هم فرقی ندارد؛ همه دنبال یک «عدد» میگردند. «تعداد» بیننده، شنونده و دانلود، برای آنها قدرت و پس از آن ثروت، خلق میکند. البته در میان این عزم جمعی برای سرگرمیسازی، ققنوسهایی هم طلوع میکنند و چندی، ذهنها را به سمت خود میکشند؛ ولی آنها از خاکستر برخاسته و خاکسترنشینند؛ به همان سرعت که پرواز میکنند به همان شتاب هم محو میشوند.
یکی از ققنوسهای چندسال اخیر دنیای رسانه و سرگرمی در ایران، «سپنج» است. سپنج، یک برنامه تلویزیونی است. ظاهرا خیلی ساده و بیتکلف، ولی در بطن خود اتفاقا بسیار پیچیده است. نقل میکنند که در یک جلسه خصوصی، هنرجویی از استاد فرشچیان پرسیده بود که برای کشیدن یک تابلو، چقدر زمان صرف میکند. استاد، با کیاست پاسخ داده بود: مثلا «١٠دقیقه و ۴٠سال»! تابلو، شاید در ١٠دقیقه یا یک ساعت یا چند ساعت یا حتی چند هفته کشیده شده باشد ولی آنچه این اثر را «خلق کرده»، تجربه ۴٠ساله است؛ وگرنه خیلیهای دیگر نه در ۱۰ دقیقه که در ۱۰ سال هم نمیتوانند زیباییای به اندازه استاد خلق کنند! ماجرای سپنج هم تقریبا همین است. علی درستکار، مجری باسابقه تلویزیون طی چندین دهه گذشته است. برخلاف بسیاری از اسلاف و حتی معاصران خود، میخواند، میشنود و میبیند. دانشگاه رفته و اتفاقا در دانشگاه هم خوب آموخته است. حتی تجربه جنگ و زیست پیچیده سیاسی هم داشته و در روزگار جوانی، مدتی اندیشههایی شبیه به چریکها داشته و زندگی روی زمین و پشت میلههای سرد را هم تجربه کردهاست! از آن دست افرادی است که «تجربه زیستش» آنقدر بالاست که میتواند از او یک مولف و خالق بسازد.
چندسال قبل به عنوان سردبیر یک برنامه تلویزیونی کار میکردم. درستکار را به عنوان مهمان دعوت کردهبودند. مکافات همیشگی برنامههای تلویزیونی، ایجاد سکوت در رژی است. اما وقتی درستکار حرف میزد، همه جا غرق در سکوت میشد. در همان حال، تهیهکننده برنامه جمله طلایی تمام عمرش را همانجا گفت: «این آدم با یک میکروفن و دوربین میتواند یک برنامه کامل باشد!» در حرف او تملق وجود ندارد؛ شاهد از غیب نیامده، اینکه درستکار دو دهه قبل در برنامه تلویزیونی تهران٢٠ همین کار را میکرد، تیتر روزنامهها را میخواند، صدای مخاطبان را میشنید و آن برنامه زنده را با خوشترین ریتم و بیشترین اثرگذاری چنان اجرا میکرد که از مسئولان عالیرتبه کشور تا شهروندان معترض، در مقابل کلام او عموما مقهور بودند؛ اگر هم حرف میزدند، به سرعت، پاسخ میگرفتند. آن هم در دوره و زمانهای که «بالای چشم مسئولی، ابرویی نبود.»
حالا او ققنوسوار بازگشته است؛ در یک دکور ساده که شامل یک فرش قرمز کهن و مندرس و فضای تا بیانتها سیاه است با دو صندلی روبهروی هم و بدون هیچ تکلفی! فضایی که در آن هیچچیز به غیر از دو انسان که روبهروی هم نشستهاند چشم را نمیگیرد. دو نفر مینشینند و درمورد گذر از روزمره، زندگی امروز، رویه و زیره آن و جهان و اندیشههایشان حرف میزنند. ازمیان حرفهایشان گاهی جملات الهامبخش غریبی بیرون میزند؛ حال آنکه هیچکدام از طرفین، قصد ندارند جمله قصار بیان کنند یا به سیاق جلسات خودسازی و انگیزشی، با دانششان به مخاطب فخر بفروشند و کار یاد او بدهند. اینجا که خبری از تزویر نیست، تنها مهارت و دانش است که میتواند نجاتبخش باشد. اساسا درستکار آنقدر به خودش اطمینان داشته که پا در این میدان مین گذاشته است. این تخصص ناب، متعلق به درستکار است و البته در دایره شناختم از مجریان تلویزیونی، تنها احسان علیخانی و فرزاد حسنی چنین ویژگیای دارند. این دو نفر هم اگر روی صندلی که نه، حتی اگر روی جعبه میوه و در فضای خالی، مقابل دوربین بنشینند، حرف برای گفتن دارند. هر دو هم تا جایی که میدانم، زیستشان از جویندگی و دانستن جدا نیست. به قول یکی از بهترین سردبیرهای معاصر ایران، تنها دارایی آنها نیز همین انبان اطلاعات و دانش حاصل از خواندنشان است؛ تنها سرمایه واقعی و غیرقابل سرقت و چپاول.
درستکار چندسالی از اجرای برنامههای تلویزیونی دور بود. تنها یکی دو سال مجری برنامه ویژه افطار رادیو شد که آنجا هم با کمترین امکانات و تنها با اتکا به دانش و فن بیانش، ۴٠دقیقه برنامه را به تنهایی پیش میبرد و به مخاطب، آرامش و لذت بهرهمندی از کلماتی زیبا و فاخر میداد و حالا همین کارها را در سپنج، بازهم انجام میدهد. دانش مخاطبش را هم با بهرهمندی از پیچیدگیهای ذهن انسانهایی ارزشمند، ارتقا میدهد. گفتوگو از پیچیدهترین کارهای عالم رسانه است. به همین سادگی نیست که یک بازیگر کهنهکار، پژوهشگر یا شاعر در مقابل دوربین، به حرف بیفتد و مکنونات قلبیاش را بیان کند. به حرف کشیدن آنها مهارت میخواهد وگرنه خلق این استادان، سکوت است و بیان کلمات کوتاه و عبور از موضوعات. حوصلهشان نمیکشد که در رسانه به موضوعی، عمیق نگاه کنند. آنها هم جهان اطرافشان را میشناسند و ترجیح میدهند که در روزگار سرشار از حرف مفت، ناظر باشند نه سخنگو؛ ولی نه در سپنج. سپنج علی درستکار اگر با هنر پلتفرم حامی آن دوام بیاورد، اتفاق بزرگی را رقم زده است. وسط شوهای سرگرمیساز و کممحتوا، یک ستاره طلوع کرده که نورش را از انتهای کهکشان به ما میرساند. سپنج آنقدرها سلبریتی و حاشیه ندارد که خود را در منظومه برنامههای مختلف به نزدیکترین مدار برساند؛ ولی نورش از همانجایی که ایستاده هم پیداست و در چشم مینشیند؛ ولی چشم را نمیزند.
علی درستکار نشان داده که هنوز برخلاف بسیاری دیگر، مغز و جانش «زنگ نزده» است؛ هنوز هم استعداد و توانش آنقدر بالاست که در ترکیب با لحن خاصش میتواند با سادهترینها یک نمایش تلویزیونی باشکوه بسازد. سپنج در این روزگار بیحوصله و کمصبر، یک اتفاق به شمار میآید. امیدوارم مدیران رسانه حامی او کمی بلندنظر باشند؛ تحمل کنند و اجازه بدهند که ققنوس، بال و پر بگیرد و پرواز کند؛ نه که با آن «همای سعادت» بختبرگشته که در طالقان دیده شد و چند ساعت بعد به دست شهروندان کنجکاو اسیر شد، همسرنوشت شود!