هنرِ رنج کشیدن!
- شناسه خبر: 46898
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
انگشت شمارند انسان هایی که رنج را به درستی درک کرده اند و در پی آن، زندگی و حیات را در لایه های عمیق تر معنا کرده اند؛ «مارینا آبرامویچ» که از او با عنوان «مادر پرفورمنس» یاد می کنند، یکی از این انسان هاست. زندگی او، که سرشار از هنر ناب و ایده های درخشان است از همین رنجی برخواسته که از دوران کودکی درگیرش بوده و به جای پس راندنش، با آن عجین شده و امروز نامش از هنرِ اجرا (پرفورمنس) جدا نشدنی است.
کتاب خاطرات او با نام «عبور از دیوارها» یکی از درخشان ترین آثار در حوزه زندگی نامه نویسی است. این اثر را می توان همانند یک رمان خوش خوان تا به آخر، بی وقفه و خستگی خواند. رویکرد «مارینا» در این اثر بیشتر به سمت زندگی است تا هنر چرا که هنر او همان زندگی است و زندگی اش، هنرِ اجرا. تمام اتفاقات عجیب زندگی اش حول محور فعالیت های هنری اش شکل می گیرد.
«مارینا» خاطراتش را با «ترس» آغاز می کند. او زمانی حرف می زند که اولین ترسش را در سن چهار سالگی تجربه می کند:
«یک روز صبح با مادربزرگم در جنگل قدم می زدیم. روز بسیار زیبا و آرامش بخشی بود. من فقط چهار سالم بود و خیلی کوچک بودم. ناگهان چیز عجیبی دیدم؛ خط صافی روی جاده. با کنجکاوی به سمتش رفتم. می خواستم لمسش کنم اما مادربزرگم فریاد بلندی کشید. شکلش در ذهنم حک شده؛ یک مار خیلی بزرگ بود. در آن لحظه از زندگی با مفهوم ترس آشنا شدم، هرچند درست نمی فهمیدم باید از چه بترسم.»
«آبرامویچ» کتاب را از سال های کودکی خود در یوگسلاوی آغاز می کند و از درگیری هایی که پدر و مادرش با هم و با او داشته اند سخن می گوید و بعدها همین درگیری ها را به زیباترین شکل ممکن در آثارش وارد می کند. در واقع می توان گفت هنر او از رنجِ زندگی اش سررشته گرفته است. شاید «زیستِ هنری» به معنای واقعی کلمه چنین زیستی باشد.
با خواندن این اثر می بینیم که «مارینا»، واژه ی «رنج» را به تمامی زندگی می کند. او خود را در معرض انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روحی قرار می دهد و هربار، بالنده تر از قبل به زندگی باز می گردد. او بدنش را می شناسد و این شناخت را تا پایین ترین لایه ها ادامه می دهد و در هر اجرا، با استفاده از بدن خود، آثار شگفت انگیزی خلق می کند. جالب است که هیچ کدام از آثارش از جایی جز درونش نشأت نگرفته اند و تمام ایده های اجرایی اش که برخی از آن ها به شدت خشن و دردناک بودند به دغدغه های شخصی اش برمی گردند.
جسارت او در هنرِ اجرا شگفت انگیز است. ورود او به هنر اجرا، چنان که خود تعریف می کند چنین است: «من مدام در استدیویم نقاشی می کردم اما روزی روی چمن ها دراز کشیده بودم و به آسمان بدون ابر نگاه می کردم که ناگهان ۱۲ هواپیمای نظامی از آسمان رد شدند و خطوط سفیدی پشت سرشان ایجاد کردند. من با شگفتی خط های سفید را تماشا کردم که به آرامی محو شدند و آسمان بار دیگر آبیِ پاک شد. ناگهان فکر کردم چرا نقاشی کنم؟ چرا خودم را به دو بعد محدود کنم وقتی می توانم با هر چیزی اثری هنری بسازم؟ با آتش، آب یا حتی بدن انسان. انگار چیزی در ذهنم جرقه زده باشد، فهمیدم هنرمند بودن یعنی آزادی بی اندازه داشتن.»
او بارها و بارها با بدنش کارهای عجیبی انجام می دهد. روزه های بی وقفه می گیرد، ساعت ها یک جا بی حرکت می نشیند، معنای عمیق سکوت را درمیابد و بار سنگینی را به بدن خود تحمیل می کند اما هربار بیش از پیش با قابلیت های بدن و ذهنش آشنا می شود. زمانی که درد امانش را می برد و ذهنش دیگر قادر به فعالیت نیست، درست در همان زمان درد تمام می شود! این شاید معنای دقیق آستانه باشد. «مارینا» به جای گله مندی از رنجِ زندگی، به درون آن رفت و خود را در معرض انواع شکنجه های جسمی و روانی قرار داد و هربار با ذهن و بدنی قوی تر به کار خود ادامه داد.
تک تک اجراهای این هنرمند، از جسارتی مثال زدنی برخوردار هستند. او در برخی از اجراها از تماشاگران استفاده می کرد تا میزان خشونت را در دیگر انسان ها اندازه گیری کند. یکی از اجراهایی که اوج خشونت را در مخاطبان برانگیخت، اجرای «ریتم صفر» بود. او در این اجرا از تماشاگران خواست تا با استفاده از ۷۲ وسیلهای که در اختیار آنها گذاشته بود هرچه می خواهند بر سر او بیاورند و البته تماشاچیان هم کم نگذاشتند و زخم هایی به او وارد کردند که آثار برخی از آن ها هنوز روی تنش برجای مانده است.
شرح یکی دیگر از پرفورمنس های عجیب او به نام «لب های توماس» که بارها در کشورهای مختلف اجرا رفته به این شکل است:
«یک کیلو عسل را با قاشق نقره آرام آرام می خورم.
یک لیتر شراب قرمز را در لیوان کریستال آرام آرام می نوشم.
لیوان را با دست راستم می شکنم.
با تیغ ریش تراشی روی شکمم ستاره ای پنج پر می بُرم.
محکم خودم را شلاق می زنم تا وقتی که دیگر درد را حس نکنم.
روی بلوک های یخی که به شکل صلیب چیده شده اند، دراز می کشم.
بخاری ای که از بالا به روی شکمم آویزان شده، باعث می شود زخم روی شکمم خون بیفتد.
پشتم یخ می زند.
۳۰دقیقه روی صلیب یخی می خوابم، تا اینکه مردم بلوک ها را از زیرم در می آورند و اجرا را قطع می کنند.
مدت زمان: دو ساعت
۱۹۷۵
گالری کرینتزینگر. اینزبروک»
«عبور از دیوارها» کتابی روان و خوش خوان است و «مارینا» با زبانی صمیمی با خواننده سخن می گوید. خاطرات «مارینا آبرامویچ» نه تنها برای هنرمندان تئاتر و پرفورمنس اثری درخشان و سرشار از ایده محسوب می شود و البته بخشی از تاریخ هنر را شرح می دهد بلکه به کسانی هم که از هنر فاصله ی زیادی دارند پیشنهاد می شود چرا که سرگذشتِ شگفت انگیز «مارینا» می تواند شوق زیستن را بار دیگر در خواننده زنده کند. او را با رنج آشتی دهد و نشان دهد که چطور می شود همچون ققنوسی از آتش رنجِ زندگی، به زیبایی هرچه تمامتر برخواست. شما با خواندن این کتاب بارها خواهید خندید و بارها هم اشک می ریزید.
«عبوراز دیوارها» با ترجمه ی سحر دولتشاهی در ۳۹۵ صفحه از سوی انتشارات اورکا با همکاری نشر نظر منتشر شده است
نوا ذاکری