بزرگ بود و از اهالی امروز بود!
- شناسه خبر: 14938
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
۱- در قلمروی موسیقی استاد محمدرضا شجریان را باید نخبه دانست. لیکن هرچند نخبه بودن ایشان نیاز به اثبات ندارد، اما آنچه زیر غبارِ روزمرگی محجوب و مغفول مانده، خودِ معنایِ نخبگی است. در واقع شاید بتوانم با مددجویی از شخصیت استاد شجریان نوری بر زوایای تاریک معنا و مفهوم نخبگی بیاندازم.
شجریان در عرصه موسیقی ایرانی یک پژوهشگر است؛ حقیقت جویی خستگی ناپذیر که تمام تلاش خود را معطوف به یافتن معرفت و اشراف بر قد و بالای این سنت ساخته تا آن جان را باری دیگر با کالبدی در خورِ عصرِ کنونی احضار کند و مخاطبان تشنه را با چهرۀ آن زیباروی گریز پا روبرو کند. تواناییهای او در این کارزار کمک کرد تا در مسیر پر فراز و نشیبی که گام نهاد، پیش رود و به قلههایی رفیع نایل شود.
بسیارند کسانی که با نگاه متعصبانه میکوشند سنت را در غار گذشته حبس کنند و حاضر نیستند خود را با اقتضائات زمانه هماهنگ سازند اما آواز شجریان معاصر است و سهم قابل توجهی در معاصر شدن موسیقی ایرانی ایفا کرده. او ریشهای ژرف در خاک سنت موسیقی ایرانی و در همان حال سری افراشته در آسمان دوران پیچیده کنونی دارد. به شهادت نسلهای پیاپی، بسیاری با آثار او به جمع علاقمندان و مخاطبان موسیقی ایرانی شتافتند، موسیقیای که تا چندی پیش بسیاری فرهیختگان این سرزمین نگران احتضارش بودند. او نه تنها توانست پیوندی عمیق میان نسل جوان با ادبیات کهن فارسی برقرار سازد، بلکه در تمام اجراهای خارج از کشور نیز در ضیافت شوق و شور ایرانیان و غیرایرانیانی که دل در گرو این دلدار داشتند میهمان شد.
آقای شجریان توانست به یاری سلسلهای از استادانِ پیش از خود، قوههایی مستتر و ظرفیتهایی نو را در این عرصه کهن آشکار سازد. بیش از یک سده است که هنرمندان و موسیقیدانان ایرانی میکوشند تعهد و مسئولیت و آگاهی اجتماعی که از لوازم زندگی مدرن است را وارد این حوزه کنند و شاید بتوان گفت که عاقبت این شجریان بود که توانست به شکلی پاکیزه و سالم، پوینده آن ره صد ساله باشد. آسان نیست دست بردن به گوهری درخشان که قرنهای متمادی صیقل خورده، و افزودن تراشی دیگر به آن به طوری که چیزی بر ارزشهایش بیافزاید؛ کاری سترگ که هر گوهرگری از عهده اش بر نمیآید.
شاید امروز استادان بسیاری به لحاظ هنری و تکنیکی با شجریان همتایی کنند، و شاید موسیقیدانان چندی بتوان نام برد که سالها در این زمینه خون جگر خورده و تلاش کرده اند اما احتمالا طی چند دهه آینده رفته رفته بسیاری از آنان به فراموشی سپرده خواهند شد. ولی این وضع قطعا شامل حال آقای شجریان نخواهد شد. زیرا نه تنها آن ماموریت ملی و مسئولیت فرهنگی و اجتماعی از سوی جامعه به ایشان محول شده بلکه شخص آقای شجریان نیز بر جایگاه و نقش تاریخی خود واقف بوده است. بسیار نیستند کسانی که توانایی و وقوف در وجودشان جمع آمده باشد و آنان را تبدیل به شخصیتی ماندگار کرده باشد؛ چنین کسانی را همچون آرش کمانگیر مییابیم. آرش که جان در چله کمان نهاد تا پیکانش را هر قدر میتواند دورتر بپراند و به این واسطه مرزهای فرهنگ ایرانی را وسعت بخشد. فردوسی نیز با سرودن شاهنامه تیری پرتاب کرد که هنوز از پسِ یک هزاره، میتوان مرزهای ایران فرهنگی را به همۀ آنجاها که با شاهنامه قرابتی دارند، تسری داد. در دورۀ معاصر نیز حنجره محمدرضا شجریان به گمان من همان کمان است که از چله اش آوازی چنان زیبا و آنچنان رسا جهیده و مرزهای زمان و مکان را در نوردیده و حالاحالاها میرود که مرزهای ایران فرهنگی را وضوح و وسعت بخشد و دلهای بیشتری را گرفتار کند.
هشتادمین سالروز و تولدی دیگر؛ زهی تیر و زهی کمان!
۲- بیشتر ما مردم ایران در فقدان محمدرضا شجریان سوگواریم. چرا سوگواریم؟ در روزگاری که مرگ این همه ارزان شده و هیچ هفته و روزی نیست که خبر ناگواری نشنویم. چرا سوگواریم؟ وقتی چند سالی بود که شجریان در بستر بیماری بود و همه از پیشرفت بیماری خبر داشتیم و حتی خود را آماده شنیدن این خبر کرده بودیم. چرا سوگواریم؟
غالب ما که بستگیای از نوع خویشاوندی یا رابطهای از نوع استاد و شاگردی با محمدرضا شجریان نداشتیم؛ نه حشر و نشر حضوری و نه سابقۀ دوستی. ولی غالب ما همانقدر سوگواریم که دوستان و اطرافیان ایشان وای بسا بیشتر از آنان. ما همانقدر سوگواریم که محرمان او که به تنهاترین خلوتهایش راه داشتند سوگوارند. چرا سوگواریم؟ تنها پاسخی که مییابم، تصنیفها و آوازهای اوست. شجریان با تصنیفهایش مجلسی بر پا میکرد و ما در این مجلس حاضر بودیم و در این مجالس با او از نزدیک معاشرت داشتیم. این مجلس در کجا بر پا بود؟ در خلوتِ دلهای ما. شجریان با تصنیفهایش فرصتی برای خلوت کردن ما با خودمان فراهم میکرد. او در این شلوغی و همهمۀ بازار مسگران، در این اوضاع که بسیارند صداهایی که میشنویم و حتی نمیفهمیم چه معنایی دارد، با آوازش سکوتی میساخت که در آن خلوت و در آن فرصتی که این خلوت میآفرید صداهای آشنایی به گوش میرسید؛ صدای قرنها، صدای ایران، صدای مولانا، حافظ، ملکالشعرای بهار و بسیاری از فرزانگان و ایران دوستان دیگر. در این خلوت که او با آوازش فراهم میکرد ما صداهایی را میشنیدیم که مدتها بود خاموش شده بودند و ما را مطمئن میکرد که این خاموشی به معنی مرگ شان نیست. هر قدر که بُعد و فاصلۀ زمانی میان ما و قدما هست در صدای شجریان برداشته میشد. او صدای بسیاری صداهای خاموش شده بود. آنچه ما سوگوارش هستیم همین خلوتها و همین صداهاست. ما دلتنگ رفت و آمد به آن مجلسی میشویم که دههها از خلال صدای او فراهم میشد. چرا سوگواریم؟ در زمانهای که فناوری ضبط صدا این امکان را فراهم کرده که تصانیف و آوازهای او را ثبت کنیم. میدانیم که هر بار که بخواهیم میتوانیم مرغ سحر او را بشنویم و باز هم آن مجلس برپا میشود. پس چرا سوگواریم؟ چون او دیگر خودش نیست. فخر ما این بود که این صدا زنده است. برای ما مردم این دوره و زمانه که نه سعدیای دیده ایم و نه محضر مولانا را درک کرده ایم و نه حافظ را ملاقات کردهایم. برای ما که از حیات فرهنگ خود مطمئن نبودیم و برای کسانی که از حیات این درخت ایمان بریده بودند مثال از شجریان میآوردیم، حالا چه شاهد و گواهی بیاوریم. حالا که او نیست به کدام نشانۀ حیاتی باید دلخوش کنیم. صدای نفسهای فرهنگ مان را از کدام نای بشنویم. علت واقعی سوگواری ما این است.
شجریان ضمن قرار داشتن بر ریشههای تنومند فرهنگ ایرانی معاصر بود و بر معاصر بودن تاکید داشت. همین هم سبب میشد که صدایش صدای حال ما باشد. در اینکه فردوسی و مولانا و حافظ بزرگ بودند، شک نیست ولی هر زمان باید کسانی هم باشند که بزرگ باشند و از اهالی امروز. کسانی که معاصر باشند و معاصر کنند. چنین کسانی میشوند آیینه تمام قدی که ایرانیان در آن چهره ی خود را میبینند و بجا میآورند. چیزی که دوست داشتنی است این است.
معاصر بودنِ درس بزرگ شجریان به همۀ آنهایی است که سینه به سینه حافظان این تسلسلاند؛ کسانیکه آواز گرم او را در سینه دارند و وقتی میخوانند حس میکنیم جغرافیایی به وسعت ایران و تاریخی به درازای چند هزاره، همین امروز ما را مخاطب قرار داده است.
۳- نخستین باری که به آن پیکرکِ سفالینِ مرد آوازه خوانِ موزۀ ملی که در کاوشهای تپه گیان نهاوند پیدا شده و مربوط به هزارۀ سوم پیش از میلاد مسیح است برخوردم، حیرت کردم از اینکه مگر میشود این مرد، چند هزار سال پیش در حال خواندن آواز بوده باشد! دیری نپایید که باز از خودم پرسیدم اصلا مگر میتوانیم روزگاری را تصور کنیم که اهل این سرزمین سوز دلشان را به صدای خوش بیان نکرده باشند. اگر کمتر از یک سده است که میتوانیم صداها را ثبت و ضبط کنیم در عوض بسیار بودند آوازهایی که شنیده شدند و ثبت نشدند؛ ولیکن ثبت نشدنشان به معنی زوالشان نیست. صداهایی که از سینهای به سینهای و از استادی به شاگردی منتقل شد و این گونه پایدار ماند. صلابتی که در این پیکره هست میگوید او خود هم متصل به ریشههایی چند هزار ساله است. تصور اینکه او استادی بوده و به شاگردانی درس آموخته و این تسلسل به امروز رسیده و یکی از ثمره های چشمگیرش استاد محمدرضا شجریان شده، دشوار نیست. با این تعبیر استاد شجریان زبان حال بسیاری از صداهایی بود که آمدند و رفتند و خاموش شدند، و آن شعر و کلامی که به آواز میخواند چه از حافظ باشد و چه از مولانا و یا گوشهای از ترانههای محلی، در هر صورت تجدید آشنایی با قدماست.
اما کاری که استاد شجریان با شعر مولانا و سعدی و خیام کرد فراتر از بیان دوبارۀ آن به صدایی خوش بود؛ این همچون کاریست که میرعماد با اشعار حافظ کرده است. غزلیات حافظ چون جواهری بوده که قریب به سه سده، انتظار دستان هنرمندی را میکشیده که چنین شایسته تراشش دهد. به همین قیاس هربار وقتی آواز مثنوی افشاری (این دهان بستی دهانی باز شد/ کو خورنده لقمههای راز شد) را با صدای شجریان میشنوم، به این فکر میکنم که این شعر را باید همینطور خواند؛ حتما مولانا این شعر را با همین وزن و آهنگ سروده است. ساده بگویم وقتی این آواز را از حنجرۀ ایشان میشنوم صدای زمزمههای مولانا به گوشم میرسد؛ گویی او نیای است که بر دهان مولانا قرار گرفته و صدای نفسهای مولانا از خلالش به گوشم میرسد. پس وقتی مولانا میگوید او خودش نایی است که نوایش، نه از خودش که از «اوست»، از خلال این صدا و این بیان، «آوای دوست» به گوشم میرسد.
مولانا در مثنوی تعبیر زیبایی دارد؛ او سرودن مثنوی را همچون ساختن جویی میداند که قرار است آبش تا قرنها آیندگان را مستفیض کند. بیشک جویی که مولانا و خیام و حافظ و سعدی و بزرگان دیگری چون ایشان، سدهها پیش ساخته بودند، نیاز به میرابهایی داشته کسانی که در این مدت طولانی هردم راه آب را هموار کنند، سنگها و موانع را از مسیرش بردارند تا چیزی سد راهش نشود و هر چه زلالتر و بهتر به آینده برسد. یکی از بهترین میرابهای این جوی استاد شجریان است. هر قدر که بُعد و فاصلۀ زمانی میان ما و قدما هست در صدای شجریان برداشته میشود و او میشود سطح تماس ما با آن گفتهها و اندیشهها. شجریان میشود آن میوه خوش عطر و رنگی که ما را از سلامتی و زایایی درخت فرهنگ مان مطمئن میکند.
از نخستین کارهای استاد شجریان تا به امروز همۀ کارهایی که از ایشان شنیدهایم درخشان بوده؛ یعنی ایشان کار متوسط ندارد. به همین سبب هیچ تعریفی از ایشان اغراق نیست. سخن گفتن دربارۀ ایشان خواه ناخواه توصیفی شاعرانه میشود، پس همان بهتر که شاعران راجع به ایشان سخن بگویند. ضمن اینکه تعریف از شخصیت شجریان مثل این است که صدای خوش نی را به مجرایی چوبین نسبت دهیم و از یاد ببریم که اصل این نوای زیبا از کجاست. اگر تعریفی از ایشان میکنیم من باب تهی شدنِ او از خودش است؛ چیزی که سبب شده احوالاتی در او حلول کند و او محمل بیان چیزهایی باشد که شوری در ما میانگیزد و حالی در ما پدید میآورد. لازم نیست خیلی با او صمیمی بوده باشیم تا بفهمیم برای تجدید و به بیان آوردن این معانی لاجرم باید به مقام «بیخویشی» رسید و این صفت مخصوص آیینه است؛ آیینه از فرط بی خویشی است که به جای نقش خود، نقشهای دیگر را نشان میدهد و در آن ظرفیتی پدید میآید برای انعکاس حقایق. ما در تجربۀ تاریخی شاهدیم که جاها و کسان و چیزها و رویدادهایی تبدیل میشوند به آینههایی تمام قد پیش روی فرهنگ ایرانی؛ از این دست است میدان نقشجهان، شاهنامۀ فردوسی، جشن نوروز یا دیوان حافظ. شاید نسلها زمان نیاز باشد که حافظ و فردوسیای بزاید و یا میدان نقش جهانی طرح انداخته شود ولی این آینههای کم تعداد تبدیل میشوند به مهمترین نمایندگان فرهنگ برای همیشه؛ استاد محمدرضا شجریان از قبیل همین آینهها بود که در دورۀ معاصر ورای موسیقی ایرانی به بهترین وجه فرهنگ ایرانی را نمایندگی کرده است.
هشتادمین سالروز و تولدی دیگر؛ زهی تیر و زهی کمان! یادش جاویدان و راهش پررهرو باد.