هنر پناهگاهی امن است که در آن پرسه گردی میکنم!
- شناسه خبر: 47947
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
هنرمندنیوز: سمیرامیس بابایی، متولد تهران، کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی، روزنامه نگار و منتقد، کارگردان تئاتر و نمایشنامه نویس، مترجم که از او ترجمه های چاپ شده «تک گویی های برتر در سینمای جهان»، رمان پلیسی «دروازه راشامون» و دو نمایشنامه «سبزیجات» و «مسئله ی غامض» و نمایشنامه تالیفی «درباره ی درد کشیدنی به ظاهر مضحک یا نویسنده مرده است» را خوانده ایم، با سمیرامیس بابایی کارگردان اجراهای تئاتر «باور کنید من گره گوار سامسا هستم» و «منقرض شده ها» گفتگویی کوتاه داشته ایم که با هم میخوانیم.
از کتاب جدید شروع کنیم، این نمایشنامه چه حرفی برای گفتن دارد؟
نمایشنامه جدیدی به نام «کمپانی ستاره ی شرقی» نوشته ام که به زودی در انتشارات نمایش به چاپ میرسد، بیشتر در نمایشنامه هایم با مسئله هویت باختگی دست و پنجه نرم میکنم. ما در جهانی زندگی میکنیم که به مدد شبکه های اجتماعی و شبه مستندها بیشتر ما خواسته یا ناخواسته مصرف گرای خوراک هایی هستیم که دولت ها به ما میدهند و گویا آنها هستند که سره را از ناسره تشخیص میدهند و ما هم انگار چون موجوداتی مسخ شده همه آن ها را قبول میکنیم. در نمایشنامه هایم اغلب با چنین مسئلهای درگیرم. در دو نمایشنامه ی قبلی ام هم «باور کنید من گره گوار سامسا هستم» و «منقرض شده ها» مسئله ازخودبیگانگی آدم ها بود که سعی میکردم به زبانی طنز مطرح کنم.
در بازار شلوغ ادبیات کتابهای نمایشنامه جایگاه خوبی دارند؟
درست است که بعضی ها این طور تصور میکنند که نمایشنامه را صرفا برای اجرا مینویسند. اما به نظر من نمایشنامه همیشه مخاطب خودش را داشته است و من هم در زمینه تالیف و هم ترجمه بازتاب خوبی گرفته ام، خوشبختانه نمایشنامه سبزیجات فیتزجرالد به چاپ سوم هم رسید. برای من که به شخصه خواندن نمایشنامه بعضا از خواندن رمان هم لذت بخش تر است، از دروان دانشجویی یکی از تفریحاتم این بود که نمایشنامه ها را با صدای بلند بخوانم و سعی میکردم در قالب هر کدام از کاراکترها فرو بروم و با لحن آنها بخوانم، تجربه شیرینی است که آن را به بقیه هم پیشنهاد میکنم.
وضعیت کلی ادبیات امروز و آینده آن را چگونه میبینید؟
ادبیات که همواره راه خودش را در جهان طی میکند و تاثیر خودش را میگذارد با این همه سرگرمی زایی هایی که وجود دارد کمرنگ نشده و همچنان در جایگاه رفیع خودش قرار دارد. اما اگر وضعیت داخلی منظورتان است کمی به نظرم نگران کننده است، چیزی به نام شبه کتاب داریم که من به آن میگویم کتاب های زردِپنهان و آن را به نام ادبیات! به خورد مخاطب میدهند. خروار خروار کتاب های انگیزشی و مثبت اندیشی سمی و انواع و اقسام کتاب های یک شبه پولدار شدن و از آن طرف هم کتاب های خوش آب و رنگِ پاپ تاریخی که تاریخ جعلی میپراکند و اصلا معلوم نیست نویسنده اش کیست و از کی تاریخدان شده! اکثر این کتاب ها هم ترجمه است و به چاپ های دو رقمی میرسد، این وضعیت بسیار نگران کننده است، بنظرم وقتی مردم احساس کنند دیگر در جامعه خودشان نقشی ندارند کم کم ارتباط خود را با آن قطع میکنند و برای تخلیه درونی شان به خرافات رو میآورند، انرژی درمانی و باورهای کائناتی و قانون جذب و خلاصه کف بینی و آیبنه بینیِ ماورایی شده اش!
شما دستی هم در هنر تئاتر دارید، اتفاق تازهای در این مسیر قرار است برای شما رخ بدهد؟
سوال به موقعی بود چون مشغول تمرین نمایشنامهای اخیرم «اگر این رابرت کیوساکی بمیرد» هستم و قصد دارم که در اواسط شهریور یا اوایل مهر آن را اجرا ببرم.
تئاتر ما بعد از کرونا به آن مسیر عادی قبل برگشته است؟
تئاتر در دوران کورنا اصلا حال و روز خوبی نداشت، علنا تعطیل شده بود اما خوشبختانه دوباره پا گرفته است و با وجود گرفتاری های بسیار به حیات نیمه جانش ادامه میدهد، البته مسیر تئاتر هیچ گاه عادی نبوده که حالا بخواهد به همان راه برگردد، همیشه جادهای سنگلاخی بوده و پر پیچ و خم، از مصایب سالن های خصوصی بگیر که هر کدام به صورت ملوک الطوایفی قانون های خودشان را دارند و انگار که به حال خود رها شده اند و هیچ نظارتی بر کارشان نمیشود تا سالن های دولتی که ورود به آن گذر از هفت خوان رستم است و گرفتن مجوز و بیچاره گی های دیگرش که مثنوی هفتاد من میشود، تنها چیزی که تئاتری ها را در این شرایط سخت سرپا نگه داشته است عشق شان به صحنه و باوری است که به قدرت درونی تئاتر دارند.
سختی ها و شیرینی های این حرفه چیست؟
برای من هم ترجمه و هم تالیف مثل سفر کردن است با این تفاوت که در ترجمه از مسیر سفر است که بیشتر لذت میبرم، در هر زمان و قرنی که نمایشنامه یا رمان نوشته شده باشد انگار که سفر به زمان داشته باشم، در مورد فرهنگ و حال و هوای مردمان آن تحقیق میکنم و سعی میکنم در همان حال و هوا زندگی کنم، به موسیقیای که گوش میدادند گوش دهم و غذایی را میخوردند و لباسی را که میپوشیدند امتحان کنم و مثل آنها فکر کنم، حتی سعی میکنم اگر انگلیسی زبان نبوده باشند چند جملهای هم از از زبان شان یاد بگیرم، برای همین پروسه پرزحمت ترجمه بسیار برایم لذت بخش میشود، اما تالیف درست برعکس است راهی که در آن میروم تا به مقصد برسم معمولا بی آب و علف است در تمام طول مسیر چشمم به آبادیای است که قرار است به آن برسم و سختی ها را که کشمکش های درونی ام است برای آن تحمل میکنم، در تالیف نتیجهای که بعد نوشتن نمایشنامه به دست میآورم احساس فراغت و خوشحالی آمیخته به اندوهی دارد اما در پروسه کارگردانی هر دوی این حس ها در هم آمیخته میشود، جوری که نمیتوانم از هم جدایشان کنم، یه جور ماخولیا است، درد کشیدنی به ظاهر مضحک و جذاب است.
باندبازی و مافیا چقدر در ادبیات و تئاتر وجود دارد؟
شما در هر حرفهای که بروید چه هنری و چه غیر هنری چنین چیزهایی وجود دارد و تقریبا کسی نیست که از آن نگوید، متاسفانه چیز پنهانی هم نیست به قصد افشاگری بخواهید مطرح کنید. فردی نیست که بگوییم فلان کس دارد چنین میکند، یک قانون نانوشته وجود دارد که همه از آن باخبرند، وقتی فساد سیستماتیک باشد تا قانون مدونی که قدرت اجرایی هم داشته باشد وضع نگردد همین آش است و همین کاسه، البته منظورم پذیرفتن آن نیست منظورم این است مثل یک مجسمه بسیار بزرگ است که در روزمره زندگی تان مدام چشمتان به آن میافتد، اما عمر را هم نمیشود با دندان قروچه خراب کرد، من سعی میکنم در حد توان و آگاهی خودم تن به ابتذال زمانه ام نداده باشم.
خبرنگار و منتقد یکی از مجله های پر مخاطب سینمایی هستید، این شم خبرنگاری را کجا کشف کردید؟
خب من روزنامه نگاری را با طنز نویسی آغاز کرده ام و بعد هم به دلیل علاقه ام به تئاتر وارد حوزه نقد شدم، کار با علی معلم گرامی نقطه عطفی در نقد نویسی من شد، ایشان بسیار در این بالندگی تاثیرگذار بودند، ما در حوزه سینما و تئاتر کمتر منتقد و روزنامه نگار جدی داریم و بیشتر با یادداشت نویس یا ستایشگر طرف بوده ام که دوست دارند با تعریف کردن از کاری خودشان را به فلان بازیگر نزدیک کنند یا در دل فلان کارگردان جا بگیرند! برای همین سعی کرده ام در این حوزه حرفهای برخورد کنم که البته شما خودتان میدانید در جامعهای که نقد ضرورتی محسوب نشود و منتقدان افرادی فرض شوند که چون خودشان نمیتوانند کار کنند کار دیگران را میکوبند! حرفهای بودن چقدر میتواند دشوار باشد و به ضررت تمام شود! اما برای من فرقی نمیکند من حوزه نقد را از حوزه کارگردانی و نوشتن کاملا جدا کرده ام همان طور که در تمام کشورهای که در زمینه فرهنگی- هنری در جایگاه قوی تری قرار دارند این طور است.
به عنوان یک خبرنگار تیتر این مصاحبه را چه میگذارید؟
درباره ی درد کشیدنی به ظاهر مضحک!
آرمانشهر و هدف شما در دنیای هنر چیست؟
خب این سوال ثقیلی ست و آنقدر به آن پاسخ های دم دستی داده اند که دچار معناباختکی شده و من نمیتوانم پا روی پا بیاندازم به آن پاسخ روزنامه پسندی بدهم، راستش من خودم همیشه سعی میکنم در دنیای نویسندگان مورد علاقه ام غرق شوم و هنر و زندگی را از دریچه نگاه ارزشمند آنها به جهان نگاه کنم، بنظرم دنیای هنر نیز مانند زندگیِ واقعی آرمانشهری ندارد باید آگاهانه و هوشیار به آن نگاه انداخت. هنر برایم پناهگاهی امن است که در آن پرسه گردی میکنم و به زندگی روزمره ام رنگ میبخشم و ادبیات برایم سپری دفاعی است تا بتوانم خودم را در مقابل هجمه ی فرهنگِ زردی که سرمایه داری بی وقفه بر ذهن و فکر و زندگی آدم ها وارد میکند حفظ کنم و بتوانم با وجود احساس تنهایی در مواجه با این قدرتِ عظیمِ تحریف و جعل مفاهیم و جعل تاریخ و جعل آدم ها و قهرمان سازیِ شالان ها واکنشی آگاهانه تر نسبت به مسایل پیرامون داشته باشم، بقول ابراهیم گلستان «یک چیز مسلم است و آن اینکه قریحه دخلش زود میاید اگر غنی اش نکنی» آدم اگر حواسش نباشد و ذهنش را راکد نگه دارد خیلی زود میگندد، هدفم در دنیای هنر تنها، جاری بودن است.
- عباسعلی اسکتی