سخنی چند درباره شماری از فیلمهای مسابقهای کن و کارگردانان پرسشبرانگیز
- شناسه خبر: 77060
- تاریخ و زمان ارسال: ۵ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۵

آن چه ویژگی فیلم های این برگزاری را می رساند، این است که، بر خلاف فیلمهای برگزیده سال گذشته ، که از کیفیت بالائی برخوردار بودند، امسال، بیشتر فیلم ها و به ویژه کار های کارگردانان سرشناس و کارکشته، بسیار نا امید کننده و غریب بودند. از این دیدگاه وبه ویژه با در نظر گرفتن این که فرانسه پنج فیلم در بخش مسابقه ای اصلی داشت ، آمریکا را غولی چون فرانسیس فورد کوپولا در این بخش نمایندگی می کرد و نا امیدی ازشماری از کارگردانان خوبی که از آنها انتظار کارهای نابی داشتیم ، شاید بد نباشد که فیلم های فرانسوی را در کنار هم، فیلم کوپوولا و دیگر نا امید کنندگان را در یک بخش، کمی زیر ذره بین ببریم.
فرانسه و نماینده هایش
از فیلم شب گشایش، فیلمی غیر مسابقه ای، آغاز کنیم که کشور فرانسه را نمایندگی می کرد. این فیلم، “پرده دوم”، ساخته “کانتن دوپیو” کارگردان فرانسوی، فیلم دیگری بود از گونه ی سینما در سینما.
چهار هنرپیشه سرشناس نقش چهار هنرپیشه ای را ایفا می کردند که کارگردان آن یک “هوش مجازی” است.
ماجرا را می توان چنین خلاصه کرد : “فلورانس” می خواهد “داوید”، مردی را که دلباخته اش است، به پدرش “گییوم” معرفی کند. اما “داوید” که می خواهد “فلورانس” را از سر باز کند تلاش دارد او را در آغوش دوستش “ویلی” بیاندازد. این چهار شخصیت در رستورانی که در یک ناکجا آباد قرار گرفته با هم دیدار می کنند…
“کانتن دوپیو” ، همچون در فیلم های پیشینش، بسیار بر بازی هنرپیشگان تکیه می کند و در این راه هنرپیشگانی چون “لئا سدو”، “ونسان لندون” (رئیس هیات داوران سال گذشته) و “لوئی گارل” را، برای نخستین بار وارد دنیای خود می کند.
سکانس های فیلم با سکانس هائی از زندگی روزمره این هنرپیشگان در هم تنیده شده. بخش نخست فیلم، فیلمی که پر از گوشه چشم به سینما، هنرپیشگان و دنیای آنهاست و شاید از این رو برای گشایش فستیوال برگزیده شده، از انسجام خوبی برخوردار است و با طنزش بیننده را در گیر می کند. اما بخش دوم کمی از خط بیرون می رود و هدف از راه آهنی که در پایان دیده می شود هم چندان روشن نیست. برای کسی چون من که از این چهار هنرپیشه تنها “ونسان لندون” هنرپیشه کار کشته و متعهد را می پسندم، دیالوگی که در آن مادر و فرزند “لئا سیدو”، هنرپیشه ی پر کار اما بی روح و نه چندان توانا، به او می گفتند برای این کار ساخته نشده، بسیار دلپذیر بود و این پرسش را پیش می آورد که چرا “کانتن دوپیو” ، که همچون در فیلم های پیشینش، بسیار بر بازی هنرپیشگان تکیه می کند، “لئا سیدو” را برگزیده است ؟
این کارگردان طی ۱۷ سال، ۱۳ فیلم بلند ساخته که هر کدام پوچی های زندگی را نشان می دهند و این اخرین فیلم نیز از ترفند های وی بری نمی ماند.
در”امیلیا پرز”، ساخته “ژاک اودیار” ، کارگردان توانای فرانسوی و کسی که با فیلم مهمش “پیامبر” در کن سال ۲۰۰۸ ، جایزه ویژه هیات داوران و با “دیپان”، نخل طلای این فستیوال را در سال ۲۰۱۵ ربود، به دنیای مافیای مواد مخدر در آمریکای لاتین وارد می شود و با استفاده نسبتا کم از سبک کمدی موزیکال، به دشواری روانی کسانی می پردازد که جنسیت خود را نمی پذیرند و خواستار تغییر آن هستند. او به خوبی راه دردناک چنین تصمیمی را، آن هم توسط یک سرکرده خشن و جنایتکار مافیائی به فیلم می کشد. و گرچه فیلم به خوبی کارگردانی شده، اما بزن بهادری های آن، که در فیلم هائی با این سوژه به کار گرفته می شوند، تازگی ندارند. دشواری این تصمیم و سر انجام آن است که فیلم را از دیگر فیلم های شبیه آن جدا می سازد.
“آگات ریدنژه” با “الماس نتراشیده” ، نخستین فیلم بلند خود، داستان دختر جوانی را روایت می کند که در حومه فقیر شهر مارسی زندگی می کند که آرزوی شرکت در شوهای تلویزیونی “واقعی” را دارد. او که بدنش بسیار سکسی است و به شکل جلفی لباس می پوشد و آرایش می کند، وسائل آرایش و لباس خود را بیشتر از مغازه هایمی رباید. اما هدفش را از دید دور نمی دارد و نمی گذارد هیچ کس و هیچ چیز سد راه او شود. روش فیلمبرداری و تمرکز بیش از اندازه بر بدن دختر، به فیلم جنبه ای مردانه می دهد که همواره دیدگاهی جنسیت گرایانه دارند. گر چه فیلم نگاهی انتقادی به دنیای سرمایه و شبکه های اجتماعی می اندازد که جایگزین بسیاری ازچهارچوب های زندگی پیشین شده اند، اما هیچ چیز بودن این فیلم در بخش مسابقه ای اصلی را روایش نمی کند.
“کورالی فارژه آ” با فیلم “مایه”(خمیره) ،دومین فیلم بلندش، کمی هیجان هالی وودی به بخش مسابقه ای آورد چرا که با فیلمی پر از خشم و خون، مسئله ی پیر شدن زنان در دنیای نمایش و جایگزینی آنها توسط جوان تر های تر و تازه را پیش می کشید. گرچه دیدن خون و خشونت بسیار، برای همه ممکن نیست و فیلم زن دیگر فرانسوی، “ژولی دو کرنو”، “تیتان”، برنده نخل طلای سال ۲۰۰۳، هم از این دست بود، اما به دلیل سوژه ی باب روزش و فیلم هائی که در آن رئیس هیات داوران بازی کرده ، ممکن است تجربه دو سال گذشته فستیوال کن را تکرار کند. این فیلم به زبان انگلیسی است و “دمی مور” در آن نقش یک ستاره تلویزیونی را بازی می کند که در پنجاه سالگی و در اوج محبوبیت، از کار کنار گذاشته می شود. زیبائی چهره و بدن دختر جوانی که جای او را می گیرد هم خیره کننده است. فیلم همچنین چهره اغراق شده خوبی هم از تهیه کنندگان شوها می دهد که هیچ چیز جز بیننده و درآمد برایشان مهم نیست.
“مارچلوی من” ساخته “کریستف هونوره” از آن فیلم های لوسی است که انسان را به این اندیشه وا می دارد که آیا خانواده “کاترین دونوو”، که همواره، به گونه ای، سر جهازی فستیوال کن هستند، این فیلم را به راه نیانداخته اند که بار دیگر از پله های کاخ بالا بروند…؟
حال چرا “مارچلو” ؟ به این دلیل که “کیارا ماسترویانی”، دختر “کاترین دوونو” و “مارچلو ماسترویانی”، هنرپیشه بی همتای سینمای ایتالیاست که شباهت بسیاری به پدرش دارد. او که از چند سال پیش وارد دنیای سینما شده، آن چنان نبوغی در این زمینه نشان نداده و بیشتر به مادرش رفته است، که ، به سبب زیبائی برخلاف آن ستایشی که از او می شود ، می توان او را نابازیگر خوش شانسی دانست. اما چون “کیارا” پدرش را سال ها پیش از دست داده و همواره می خواسته که او در کنارش باشد (چه کسی نمی خواهد!!)، بر این شده که خود را در این فیلم به شکل پدرش در آورد.. گفتنی است که افزون بر “کاترین دوونو”، مادرش، شوهر و همراه پیشین زندگی و دوست دیگرش، همگی نقش خود را بازی می کنند اما بیننده ی شور بخت می بایست نتیجه یک کمبود و یا نان به نرخ روز خوردن یک خانواده را بدهد..
“میشل هازاناویسیوس”، کارگردان فرانسوی که با فیلم صامتش “آکتور” جایزه های بزرگ، از جمله اسکار را گرفت، این بار با یک فیلم انیمیشن به نام “ارزشمندترین کالا” به بخش مسابقه ای فستیوال کن باز می گردد. او در این فیلم انیمیشن، زن یک زوج هیزم شکن را به نگاره می کشد که بسته ای را می یابد که از یکی از قطارهائی که از آن منطقه می گذرند، به بیرون پرتاب شده است. این بسته نه یک کالا که یک نوزاد است. زوج فقیر او را نگه می دارند و او سرچشمه شماری دگرگونی در زندگی زوج ، نزدیکانشان و حتا زندگی مردی می شود که او را از قطار به بیرون پرت کرده بود..
“ژیل للوش”، هنرپیشه و کارگردان فرانسوی، با فیلم “عشق دیوانه وار”، فیلمی درخور تلویزیون (گرچه شماری از فیلم ها و یا سریال هائی که برای تلویزیون ساخته می شوند از کیفیت خوب و یالائی برخوردارند) که نه از دید گاه موضوع و نه ساخت چندان سخن تازه ای نمی گفت، در بخش مسابقه ای شرکت داده شده بود. موسیقی بیش از اندازه بلند، نامناسب که به شکل پیگیرشنیده می شد، خراشه ای برای روح بود. نیمه آغاز فیلم، که بیشتر سبک آمریکائی داشت، بی جان و کند بود. و هنگامی که کمی داستان می رفت ژرف تر و گیرا تر شود، پاره ای از صحنه آرائی ها، که کمی شبیه به فیلم “لالالند” می کردش، این درگیرشدن را به هم می ریخت. گاه نیز نافهمیدنی می شد. پایان رمانتیک آن هم، فیلم را به نمایش های بیش از اندازه مردم پسند نزدیک می کرد.
کارگردانانی که از آنها انتظار بسیاری داشتیم و نا امید شدیم
“مگالوپلیس”، فیلم پریشان و ناکام فزانسیس فورد کوپولا
آخرین فیلم این کارگردان توانا و سرشناس، “مگالوپلیس”، که از سال ها پیش به گفته وی در ته اندیشه اش بوده و دفتر یاد داشتش را پر می کرده، سرانجام به پایان رسید و در بخش مسابقه ای فستیوال کن به نمایش در آمد، که آن هم کار غریبی است چون سینماگرانی در این اندازه و سن دیگر در بخش های مسابقه ای شرکت نمی کنند، شماری از منتقدان را به پرسش وا داشت.
این فیلم که به بسیاری از اسطوره ها و فرهنگ های باستانی اشاره ای دارد و شخصیت هایش را از یک زمان به زمان دیگر می برد، ملغمه ای بود بسیار سنگین و نافهمیدنی، که ولو اگر تماشاگر، به دلیل سیستم گنگ بلیط های الکترونیکی و برنامه ریزی فیلم های مسابقه ای در ساعت ده و نیم شب (فیلمهائی بس دراز که از مرز ۲ ساعت می گذشتند)، توانی برایش مانده بود، آن را می دید، باز هم آن را نمی فهمید. بدین معنا که حتا ایستاده هم تماشاگر را می خواباند.
نقد های بسیار تند سبب شد شماری رزونامه بنویسند “آیا کارگردان فیلم پدر خوانده توانسته در شبهای پس از نمایش فیلمش، با این همه بدگوئی کنار بیاید و بخوابد ؟”
البته کسانی هم بودند که آن را ستایش کردند و حتا برایش کف زدند. اما نباید فراموش کرد که همواره درسئانس نمایش رسمی فبلم ها، که میهمانان غیر خبرنگار در آن شرکت می کنند و کارگردانان هم حضور دارد، همه دست می زنند، اما در سئانس خبرنگاران آن را هو می کنند. کاری که با فیلم “کوپولا” انجام گرفت.
او که میهمان یک شوی تلویزونی بود، در پاسخ به این پرسش در پیوند با انتقادات، بیراهه می رفت و از این سخن گفت که در صنعت خوراک از جمله تهیه چیپس و یا مک دونالد، که سرمایه بسیار برای ساختشان به کار گرفته شده، موادی را می افزایند که همه بیشتر بخورند و دوباره به سوی این فست فوود بازگردند تا این سرمایه بازگردانده شود. در سینما هم چنین است. برای دیدن یک فیلم هم که هزاران دلار برای ساختنش به کار گرفته شده، کارگردان می بایستی در نخستین پلان ، قهرمان را نشان دهد و در دقیقه دوم شخصیت منفی را. هدف مصرف فیلم است…. باز هم باید این سخنان را فهمید!!
کوپولا توصیه کرد که همگان خود می بایست خرد خویش را به کار اندازند چون تبلیغات همه را ناچیز به شمار می آورد. در گذشته حرفه ی هر شخص او را نمایندگی می کرد، اما امروز آن چه را که مصرف می کنید نماینده او می شود.
کوپولا در گفتگو هایش بسیار بر نجات دودمان آینده انسان ها، لزوم ایست دادن به زمان برای جلوگیری از فاجعه ها و اهمیت خانواده پافشاری می کرد. او خود با فرزند پسر، دو نوه و خواهرش به کن آمده بود. ۱۲ هنرپیشه ی فیلمش هم او را همراهی می کردند، که بسیار نادر است. بنابراین نخستین پرسشی که پیش می آید این است: چه کسی هزینه ی این همه میهمان را، که در هتل درجه سه نمی خوابند و در فست فود خوراک نمی خورند، خواهد پرداخت؟
دیگر این که تا کی می توان چنین آثاری را در گود مبارزه با آثار جوان تر های با استعداد ی قرار داد تا با این پرداخت های گنگ و بی سر وته، جای سزاورتران را، که با رنج بسیار و بدون پول و ادعا فیلمی شایسته ساخته اند بگیرند. پدیده ای که در شماری از سینماگران بسیار سزاوار و نامدار در دوران پیری شان در سالهای کنونی دیده ایم.
“پائولو سورنتینو” که بهترین ها را آفرید
“پائولو سورنتینو”، کارگردان ایتالیائی که با هشت فیلمی که ساخته برای هفتمین بار به فستیوال کن باز می گردد، این بار با فیلم “پارته نوپه” غافلگیر می کند. این فیلم که ظاهرا هدفش ستایش شهر ناپل است، تبدیل به ستایش از زنی زیبا از زاویه های گوناگون می شود. فیلم گر چه به گونه ای فمینیست است چرا که شخصیت زیبایش هوش بالائی دارد و دوران تحصیلی خود را با پیروزی می گذراند، از دام سینما و دنیای سطحی اش می پرهیزد و سرانجام روی پای خود می ایستد. اما این فمینیسم پر شده از نگاه های بیش از اندازه آرزومند مردانه..که خسته می کند. بدین معنا که پیام احتمالی در پافشاری بر جسم و سکسی نشان دادن بیش از اندازه قهرمان زن، خسته می کند.
این کارگردان بسیار دلخواه من، پیش تر با فیلم هائی چون “پیامدهای عشق”، “دوست خانواده”، “ایل دیوو” ، “جوانی” و شماری دیگر مسیری بدون دست انداز را پیموده و هواداران خویش را نا امید نکرده بود. اما این بار غریزه خود را معیار قرار داده است.
“دیوید کروننبرگ” ، میهمان دیر پای فستیوال کن
“دیوید کروننبرگ” ، که از سی سال پیش تا کنون، بارها در فستیوال کن شرکت کرده، پس از فیلم “جنایت آینده”، دو سال پیش، این بار ، برای هفتیمن بار، با فیلم “کفن” به بخش مسابقه ای بازگشت. در این فیلم غریب و بسیار نو از دیدگاه سوژه ی آن، او داستان مردی را روایت می کند که دارای یک گورستان و رستوران وابسته به آن است… او که همسر دلبسته خود را از دست داده، در این گورستان پدیده ی تازه ای را به کار گرفته که آن استفاده از دستگاههای الکترونیکی وصل شده به بدن مردگان است تا نزدیکان آنان بتوانند از راه اکرانی که بر روی سنگ گور گذاشته شده روند از بین رفتن بدن آنها را ببینند و آن را همراهی کنند.
در نیم ساعت نخست، فیلم با سوژه نابش بسیار بیننده را جذب می کند، اما پس از آن کارگردان به بیراهه می رود و تماشگر را پریشان می کند. ثابت بودن فیلم و نداشتن کشش نگاره ای، فیلم را، آن هم در ساعات دیر شب، بسیار سنگین می کند و از این دید که پایانی هم ندارد، تماشاگر شکیبا به خود می گوید : این گور و گور کنی دارد ابدی می شود…
گفتنی است که “کروننبرگ” پس از مرگ همسرش در سال ۲۰۱۷ بسیار در هم ریخت و سپس با طنز ویژه ای که دارد، همراه با دخترس ” کتلین”، فیلم کوتاهی به نام “مرگ دیوید کروننبرگ” را درسال ۲۰۲۱ ساخت که در آن پیکر بی جان خود را تماشا می کند..
“پل شریدر” ، از همه فیلم ها و سناریو های خو دور می شود
“پل شریدر”، کسی که از جمله سناریوی فیلم “راننده تاکسی”، ساخته “اسکورسیزه” و فیلمی چون “ژیگولوی آمریکائی” را آفریده و پیشینه ای پر بار در دنیای سینما دارد، با فیلم “اوه! کانادا” به بخش مسابقه ای فستیوال کن آمد.
این هنرمند هفتاد و هفت ساله که برای سومین بار در بخش مسابقه ای شرکت می کند، فیلم خود را بر پایه آخرین گفتگوئی که “لئونارد فایر”، مستند ساز بنام ساکن کانادا، انجامش را پذیرفت، ساخته است.
او که این بار نیز “ریچارد گیر” را برای بازی شخصیت اصلی برگزیده است، با پرداختی تکراری و بن مایه ای نه چندان تازه، فیلم خود را به شکل بی جان و غافلگیر کننده به پایان می رساند.
با در نظر گرفتن این که آفرینندگان این فیلم ها بیشتر کهن سال هستند و این پدیده در میان بسیاری از کارگردانان بسیار خوب در گذشته نیز دیده شد، به این نتیجه ی غیر علمی می رسیم که آیا بهتر نیست شماری تن به کناره گیری دهند و بازنشسته شوند ؟
فیلم های دیگر یک مجموعه بدون درخشش فستیوال امسال
در میان ۲۲ فیلم شرکت کننده در بخش مسابقه ای، جز چند فیلم و به ویژه دو فیلم ساخته یک ایرانی تبار و یک ایرانی، یعنی “کار آموز”، ساخته علی عباسی که بسیار خوش ساخت و هوشمند بود و “دانه انجیر معابد”، ساخته محمد رسول اف، که با نادر ترین پیشواز های چند دهه اخیر فستیوال در سالن نمایش روبرو شد و برایش بیش از نیم ساعت کف زدند و هورا کشیدند، شماری از فیلم ها این پرسش را مطرح می کنند که چگونه برای این بخش برگزیده شده اند. بخشی که بی نهایت از مجموعه ی بسیار خوب فیلم های سال گذشته دور است.
حال باید دید هیات داوران چه تصمیمی می گیرند…پاسخ در روز ۲۵ مه
«شهلا رستمی»