اینکه تمام کارهایم شبیه هم باشند حوصلهام را سر میبرد
- شناسه خبر: 45576
- تاریخ و زمان ارسال: ساعت
یاسمن خلیلیفرد / ستاره روشن نوشتن را با کتاب «ارتش شش گله» آغاز کرد که اثری در ژانر فانتزی است. تاکنون دو قسمت از این کتاب منتشر شده و جلد سوم آن نیز به زودی منتشر خواهد شد، کتاب دوم او «بازمانده آقای ف ف» از نشر شادان منتشر شده و در ژانر طنز است. و جدیدترین کتاب او مجموعه داستانی است با نام «مطرد» که به مناسبت انتشار آن با این نویسنده جوان به گفتگو پرداخته ام…
خانم روشن ابتدا از آغاز داستاننویسیتان بگویید؛ از چه سنی به نوشتن داستان علاقهمند شدید؟
در دورهی راهنمایی پدر همکلاسى بنده یعنى جناب آقاى محمدکاظم مزینانى نویسنده بودند و غزل دوست ما و دختر ایشان همیشه موقع پاسخ به این سؤال که شغل پدرتان چیست، میگفت: نویسنده. حقیقتاً همین امر باعث شد از همان ابتدا نویسندگى براى من به عنوان شغل جا بیفتد و نه تفریح. درنتیجه باتوجه به اینکه کتابخوانِ فعالى هم بودم تصمیم گرفتم دوره ببینم، داستان و جستار بنویسم تا در آینده نویسنده بشوم چهبسا که امروز، نویسندگى شغل محسوب نمیشود اما بهرحال به بخشى از آرزویم محقق شد.
اولین کتاب منتشرشدهی شما در ژانر فانتزی است؛ وقتی نوشتن را به صورت جدی آغاز کردید قصدتان فقط نوشتن در این ژانر بود یا تجربهگرایی و نوشتن در ژانرهای گوناگون جزو برنامههای شما بود؟
به نظر من کتاب اول هیچ نویسندهاى کتاب جدى او محسوب نمیشود چرا که ایمان دارم تا مردم اثر نهایی را نخوانده و بازخورد ندهند صاحب اثر نمیداند کجاى کار قرار دارد. در مورد ژانر هم جا دارد بگویم اعتقادى به آن ندارم و بر اساس طرح داستان و پیرنگ، ژانر اثرم را انتخاب میکنم. براى ارتش ششگله که کتابى با شعار زیستمحیطى و مبارزه با نژادپرستى براى نوجوانان بود، پوشش فانتزى را بهترین میدانستم پس به سراغش رفتم. البته که من فعال ادبیات گمانهزن هستم و سعی دارم در اکثر زیرشاخههایش کار کنم.
کتاب پرحجمی هم به نام بازمانده آقای ف ف نوشتهاید که به لحاظ ژانر و ساختار با داستانهای اول و دومتان متفاوت است. چه شد به سراغ چنین موضوعی رفتید؟
بعید میدانم از من دو کتاب دربیآید که شبیه به هم باشد. (باخنده) همانطور که ژان تولی از مغازه خودکشی به سمت آدمخواران رفت و فکر میکنم کار درستی هم کرده احتمالاً من هم به همین منوال کار خواهم کرد. بازماندهى آقاى ف.ف انشاى مدرسهام بود که با استقبال معلم به خواندن بر سر صف کشیده شد. طنز داستان به قدرى زیاد بود که در مدت زمانى کوتاه، اولین و احتمالاً آخرین جایزهی ادبی را برایم به ارمغان آورد. در زمان دانشجویی هم هرموقع سوسک میدیدم یاد داستانم میفتادم و دلم میخواست دوباره آن را بنویسم و همین کار را هم کردم؛ البته براى دل خودم، و داستانى حدود بیست صفحه از آن درآمد. مدتها گذشت و بعد از اینکه ارتش ششگله منتشر شد مشغول کتابخوانى بوده و حالم روحىام هم فاجعه بود چون گهگاه سراغ داستانهاى مطرد میرفتم و روى آن هم کار میکردم اما قصد انتشارش را نداشتم. همین موقع بود که خواهرم برای بیرون کشیدن من از منجلاب روحی گفت: «بهنظرم مطرد را برای مدتی رها کن و جریان سوسکها را بنویس خیلی بامزه است.» در میان بالا رفتن قیمت دلار و جریانهاى سیاسىِ روز در اواخر سال ٩۶ سراغ نگارش بازمانده رفتم و طنزى اجتماعى اقتصادى با بنمایه علمى جنایی از آن بیرون کشیده شد و خلاصه تبدیل شد به کتاب فعلى که جنابعالى فردمودید.
برای طراحی شخصیتهای کتاب بازمانده اقای ف ف مابه ازای بیرونی هم داشتید؟
تقریباً هفتاد درصد شخصیتهای کتاب حقیقى هستند حتا دربارهى ثروتمندترین تاجر ایرانى هم مدرک وجود دارد که از عالم خیال برداشته نشده. داستان شرکت کرنل و تبدیل شدن مغز انسان به کامپیوتر هم از حقیقت نشأت گرفته و با گشتوگذارى ساده در گوگل میتوانید از کل جریان باخبر بشوید. بنظرم ساختن طنزى از حقایقِ کمتر شناخته شده و غیرقابل باور، همچنین شوخیهایی در چارچوب ادب و غیرجنسی وجه تمایز این کتاب با دیگر آثار طنز منتشر شده است.
اما برسیم به جدیدترین کتاب شما که یک مجموعه داستان است. جدا از کیفیت این اثر که به آن خواهم پرداخت چه شد که پس از نوشتن دو رمان به سراغ نوشتن مجموعه داستان رفتید، چون معمولا بیشتر نویسندگان با مجموعه داستان آغاز کرده و سپس به رمان رو میآورند؟
درست است؛ اما خودتان میدانید که پرداخت و نگارش صحیح مجموعهداستان با داستانکنویسى زمین تا آسمان فرق دارد. وقتى که داستان کوتاه مستقلى مینویسیم سرنوشتش یا به مجله گره میخورد یا در پوشهى کامپیوترمان جا خوش میکند اما موقعى که قرار است مجموعهداستانى کار کنیم نویسنده ناگهان باید ردای کارگردانى به تن کرده و داستانهایش را با اهداف، کُدها و خطوط نامرئىِ هدفمند بهم گره بزند. سالهاست که مجموعهداستان را بهطور جدى دنبال میکنم و شاید در کمتر کتابى دیده باشم این سیر به درستى اتفاق بیفتد براى مثال میتوانم به اثر «پسلرزه» نوشتهى موراکامى اشاره بکنم که کل داستانها حول محور زلزلهاى در ژاپن رخ میدهد و اثر خوبى هم از آب درآمده. نظر من را بخواهید نوشتن داستان کوتاه و یا رمان کار عجیب و سختى براى نویسنده نیست اما اگر بخواهیم مجموعهداستانى کارگردانى شده بنویسیم باید سالهاى عمرمان را بگذاریم. ازین رو فکر میکنم سختترین کار براى من اتمام مجموعهداستان مطرد بود تا بتوانم کارى در خور شأن مخاطب ارائه بکنم و همینطور از رسالت اصلی این کتاب هم غافل نمانم. درواقع تلاشم بر این بود مخاطب فارسی زبان مجموعهداستان را چیزی فارق از داستانهای کوتاه مستقل که در یک کتاب به موازات هم و به دور از معنی واحد گردآوری شده و به انتشار رسیده ببیند.
در هر داستان از مجموعهی مطرد که به زعم من بهترین اثر شماست یک اختلال روانشناسی دستمایهی اصلیست، برای پرداخت دقیق به این اختلالها آیا مشاورهای از یک متخصص گرفتید؟
درمورد اینکه میفرمایید مطرد بهترین کار من است خودم هم موافق هستم. شاید علتش زیست خودم باشد که در کتاب به صورت پراکنده آمده. در مورد سؤالتان اما باید بگویم خیر. من بیشتر با بیماران و همرزمان خودم صحبت میکردم. نشستن در صف انتظار مطب دکتر براى من فوایدى نیز داشت. دوستانى را پیدا کردم که حالشان خوب نبود و من نیز. نتیجهى این گفتگوها تبدیل شد به مطرد.
شخصیتها در هر پنج داستان بهشدت ملموس هستند؛ در طراحی شخصیتها و برای اینکه در سطح باقی نمانند به چه نکاتی توجه میگنید؟
شخصیتپردازى در داستان کوتاه واقعاً کار دشوارى است. نمیخواهم از خودم تعریف کنم اما وسواسگونه روى آن کار کردم و خوشحالم که شما هم به آن اشاره کردید. در بخشى از داستانها قلم را به دست شخصیتها سپردم تا خودشان را معرفى کنند و در بخشى دیگر بازگویی خاطراتشان مسبب این امر شد تا مخاطب احساسات آنها را بیشتر درک کند. اما نکتهى کلیدی من در طراحى شخصیتها اشارات به زندگى جنسى و خصوصیِ آنها بود. در زندگى حقیقى بهترین دوست شخص از خصوصىترین بخش زندگىِ همراهش مطلع است و همین امر درجهی دوستى را شدت میبخشد پس از این تکنیک در هر پنج داستان استفاده کردم تا مخاطب ناخودآگاه احساس نزدیکى بیشترى با شخصیتها داشته باشد. اشاره به زناشویی، تجاوز، بلوغ و هوسرانى باعث شد هر پنج شخصیت از این مجموعهداستان رنگ و بویی حقیقی بگیرند. البته این تکنیک در حد اشارات است و امیدوارم با اِروتیکنویسی اشتباه گرفته نشود.
به نظر من داستان «مطرد» کاملترین داستان این کتاب است؛ این داستان و به طور کلی داستانهای کتاب زادهی ذهن شما هستند یا برای نوشتنشان از داستانهای واقعی الهام گرفتهاید؟
در تمامى داستانها المانى صددرصد واقعى وجود دارد: در داستان اول، مرد و گربهى خیالیاش را از دوستى در مطب دکتر الهام گرفتم. کسى که براى گربهاش در مطب پزشک مشترکمان غذا میریخت و ما هم با لبخند او را تحسین میکردیم؛ همه میدانستیم که گربهاى وجود ندارد، البته بهجز خودش. داستان دوم منشى خانم میم به طور عینى خواهر خودم بود البته چنین شغل عجیبى نداشت اما شخصیت و ظاهرش همانى بود که بازگو شد. داستان سوم از موضوع مقالهای در سایت تبیان استخراج شد که در این مطلب به پرواز انسانها پیش از گناه اشاره داشته و صحت این موضوع را بررسی کرده است و من فکر کردم این موضوع باید به نوع دیگری هم دیده بشود. در داستان چهارم هم خرس گریزلى و تولهاش و همچنین قلاده یوزپلنگى که توسط مردم به قتل رسید براى روستایی به نام زیراب که در نزدیکى شهرستان فیروزکوه واقع است رُخ داده و ماجرا مربوط به حدوداً چهار سال پیش است؛ و اما در داستان آخر نیمى از ماجراى کودکى و بیمارى آن خبرنگار ریشه در خودم داشت. بهرحال فکر میکنم نیازى نیست داستانهایمان صددرصد حقیقى باشند، مهم این است که ردپایی از واقعیتِ محض در داستانهایمان وجود داشته باشد تا با استفاده از آن بتوانیم به حقایقى مورب برسیم.
آیا این کتاب با توجه به موضوعات خاصش دچار جرح و تعدیل نیز شده است؟
تا حد کمى حذفیات داشتیم اما همین که اثر مجوز گرفت براى بنده کافى است تا بفهمم هنوز آزادى بیان در کشورمان وجود دارد. زیرا نوشتن از نکروفیلیا در بسیار از نقاط جهان به کل ممنوع است.
در نوشتن این داستانها با توجه به ژانر خاصشان آیا تنها هدف داستانگویی داشتید یا به نظرتان میتوان جنبههایی چون جنبهی آموزشی، تربیتی و حتا کمک به رفع این مشکلات را نیز در نظر گرفت؟
همانطور که در تقدیمنامهی کتاب آمده هدف از نوشتن این داستانها تِراپى دادن نبوده و نیست زیرا بنده خود در جایگاه بیمار قرار داشته و چیزی از درمان نمیدانم اما به نظرم نمایش و آگاهى چنین معضلاتى بسیار براى جامعهى فعلى مهم است زیرا این روزها اکثر ما با مشکلاتى همچون اختلال اضطراب اجتماعى و یا خودسانسورى و یا افسردگى درگیر هستیم. این نوع مسائل به خانوادههایمان نیز آسیب رسانده و زندگى را سختتر از آنچه که هست کرده. بنظرم دانستنِ هرچه بیشتر منباب این موضوعات میتواند آگاهى را بالا ببرد و شاید کمکى باشد براى درک بهتر یکدیگر و مهربانتر بودن با دیگر همنوعانمان. ریشهى نهیلیسم و یا هیچانگارى از جرجیاس فیلسوف یونانى که احتمال میرود به پارانویا مبتلا بوده باشد آمده است پس این مسائل میتواند خطومشى فکرى جامعه روشنفکر را نیز سمتوسو دهد و از سطح اختلالی ساده، تلاطمی فلسفی بسازد همانطور که گربهی داستان مطرد هم حرفهای فلسفی خوبی میزند اما ریشهاش در جای دیگری پنهان شده. درنهایت فکر میکنم رسالت مطرد رساندن آگاهى بود.
دوست دارید در آیندهی نوشتنتان همین مسیر تجربهگرایی در ژانرهای مختلف را آزمایش کنید یا با تمرکز بر ژانری خاص خواهید نوشت؟
واقعیت را بگویم ژانر برای من معنایی به آن صورت که بقیه رویش حساس هستند ندارد. اینکه تمام کارهایم شبیه هم باشد حوصلهام را سر میبرد. بنده نویسنده هستم، نه فوتبالیست. فوتبالیست اگر همیشه به دنبال توپ بدود موقعیت و جایگاه بهتری گیرش خواهد آمد. اما او باید آموزش استراتژیها، ورزش، سرعت عمل و تغذیه را در راستای همان هدف بگذارد چون در انتها هم پاداش مالی و هم ملی گیرش میآید. برای نویسندهجماعت این موضوع نه خروجی مالی دارد و نه ملی. اکثر ما از بودن در مسیر لذت میبریم و تعداد ناچیزی از ما به ابدیت و جاودانگی نام خواهند رسید. وقتی که قطعیتی وجود ندارد ترجیح من این است بیشترین لذت را از مسیر ببرم و در ادبیات گمانهزن فعالیتم را ادامه بدهم. چنانچه هر سه اثر من در همین ژانر بودهاند و تغییر آنچنانی در آن حاصل نشده. احتمالاً براى مدتى تمرکزم را بر روى مسائل روانشناختى خواهم گذاشت و از مشکلاتى که خودم را درگیر کرده جستار و یا داستان خواهم نوشت. آن موقع که ارتش ششگله را نوشتم فانتزی تألیفی تقریباً میان مردم ناشناخته بود، وقتی بازمانده آمد آخرین کتب طنزِ محض به تعداد انگشتان دست بودند و هنگام انتشار مطرد تقریباً موضوعی مشابه آن در بازار کتاب یافت نمیشد. شاید کتاب بعدیام هم چیزی باشد که امروز جایش در قفسه خالیست و فقط مخاطب خاصِ ستاره روشن به دنبالش میگردد.